قواعد طبقه بندی Rules of Classification | ||
طبقه بندی فرآیند مرتب کردن چیزها در مقولات است. مجموعه ی چیزهایی که قرار است طبقه بندی شوند – حیوانات، دروس دانشگاهی، یا هر چیز دیگر – یک جنس را تشکیل می دهند، و هدف از طبقه بندی تقسیم جنس به انواع است، به گونه ای که به هر مؤلفه جایی اختصاص یابد. معمولا بیش از یک راه برای طبقه بندی هست، و پیش تر در مثال دوره های درسی دیدیم که بسته به نیاز ها، مقاصد و اطلاعاتی که داریم، می توانیم طبقه بندی های متفاوتی انجام دهیم. اما حتی اگر هیچ طریق اولی و یگانه ای برای طبقه بندی یک جنس نباشد، برخی شیوه ها برتر از بقیه هستند. دو قاعده ی اصلی طبقه بندی در کادر زیر بیان شده اند.
دوبدو مانع و کلآ جامع بودن ممکن است اصطلاحات "دوبدو مانع" و "کلآ جامع" برایتان آشنا نباشند، اما معنایشان در مثل قدیمی "برای همه چیز جایی و هر چیز سرجای خودش "* خلاصه شده است. بگذارید از نیمه ی دوم این مثل آغاز کنیم. هدف از طبقه بندی این است که هر چیزی را سر جای خودش بگذاریم- هر قلم از یک جنس را به نوعی اختصاص دهیم. اما اگر یک مؤلفه به بیش از یک نوع اختصاص یابد، نمی توانیم آن را فقط مختص یک نوع بدانیم. فرض کنید می خواهید درس هایتان را به این مقولات طبقه بندی کنید: هنر، زیست شناسی، تاریخ، اقتصاد، مقدماتی. در این صورت "اقتصاد مقدماتی" را در کدام طبقه خواهید نهاد؟ چون در اینجا مقولات همپوشانی دارند، نمی دانیم آیا باید این درس را مقدماتی محسوب کنیم یا اقتصاد. پس نخستین قاعده ی طبقه بندی این است که انواع نباید همپوشانی داشته باشند. این مطلب در منطق چنین بیان می شودکه انواع باید دوبدو مانع باشند: هر نوع باید ورود همه ی اعضای انواع دیگر را منع کند.
بخش اول مثل قدیمی بالا (برای همه چیز جایی) می گوید که طبقه بندی باید کلآ جامع باشد: اگر همه ی انواع را کنار هم بگذاریم (کلآ) باید تمامی اعضای جنس مربوطه را پوشش دهند (جامع باشند). در مثال بند قبل معلوم است که اگر شما درس فلسفه را گذرانده باشید، طبقه بندی پیشنهادی کلاً جامع نخواهد بود. تنها پرنده هایی که من می توانم با چشم تشخیص دهم، جغد ها، سینه سرخ ها و مرغان ماهی خوار هستند. اما آشکار است که این انواع جامع همه ی جنس پرنده نیست.
در طبقه بندی انواع یک جنس، جامع بودن به این معنا نیست که طبقه بندی تمامی اعضای شناخته شده و ناشناخته ی آن جنس را پوشش دهد. زیست شناسان یقین دارند که بسیاری از انواع گیاهان و جانوران هنوز کشف نشده اند. اما عاقلانه نیست که به این خاطر نظام طبقه بندی زیست شناسی را ناقص بدانیم. قاعده ی کلآ جامع بودن بستگی به دانش فعلی ما از حیطه ی مورد طبقه بندی دارد، البته با ملاحظه ی اینکه در صورت لزوم با افزایش معرفت مان مقولات جدیدی ایجاد خواهیم کرد. حتی ممکن است در مورد چیزهایی که فعلا درموردشان می دانیم، تنها راه حصول جامعیت در طبقه بندی این باشد که یک مقوله ی "متفرقه" داشته باشیم تا پس از تعیین کردن انواع، باقیمانده را در این مقوله بگنجانیم. اما ترجیحاً باید از این وضع اجتناب کنیم، زیرا "متفرقه" حقیقتا یک نوع نیست. درج این مقوله حاکی از آن است که "این چیزها ضرورتآ هیچ وجه مشترکی با هم ندارند، اما نمی دانم آنها را چه جای دیگری بگذارم". پس قبل از آن که به درج این مقوله تن در دهید، معمولا می ارزد که ببینید شاید بتوان یک زیر شاخه ی دیگر برای جنس منظور کرد.
اصل یکنواختی یک طبقه بندی خوب باید جنس را به انواعی تقسیم کند که دوبدو مانع و کلآ جامع باشند. چگونه می توانیم به این تقسیم بندی بپردازیم؟ ابتدا بگذارید نمونه ای بیاوریم از اینکه چگونه تقسیم بندی نکنیم. خ.ل.بورخس در یکی از داستان هایش کتابی خیالی را توصیف می کند به نام کشکولِ چینیِ معارفِ مفیده.
در صفحات پایانی کتاب نوشته شده که حیوانات بر چند قسم اند (الف) حیوانات متعلق به امپراتور (ب) حیوانات حفاظت شده (ج) حیوانات تربیت شده (د) خوک های شیرخواره (ه) پریان دریایی (و) حیوانات پرجلال و جبروت (ز) سگ های ولگرد (ک) آنهایی که در این طبقه بندی ذکر نشده اند (ل) آنهایی که دیوانه وار می جنبند (م) غیرقابل شمارش ها (ن) آنهایی که با یک قشوی شتری ظریف به خوبی قشو شده اند (ص) بقیه (ع) آنهایی که به تازگی گلدانی را شکسته اند (ف) آنهایی که از دور به پشه می مانند. {خورخه لوئیس بورخس، other inquisitions، 1937، p.52}
آشکار است که در این طبقه بندی مقولات دوبدو مانع نیستند. کاملا ممکن است که یک سگ ولگرد (ز) از دور به مانند پشه به نظر آید (ف)؛ و حیوانی متعلق به امپراتور(الف) را نیز می توان با یک قشوی شتری ظریف به خوبی قشو کرد(ن). این مقولات همپوشانی های بی شماری دارند. اما این طبقه بندی، بنا به تعریف، کلآ جامع است چرا که مقوله ی (ص) "بقیه" را دارد. اما این جامعیت قلابی است زیرا (ص) همان مقوله ی "متفرقه" است. بدون آن، طبقه بندی بسیاری از حیوانات را شامل نمی شد.
دریافتن اینکه چرا این طبقه بندی نامناسب است، دشوار نیست. این طبقه بندی برای تقسیم بندی جنس هیچ اصل یکنواختی را دنبال نمی کند. از اصل مالکیت (الف)،به اصل انقراض (ب) و به اصل تربیت (ج) می پرد و الی آخر. از آنجا که میان این اصول مختلف ضرورتا هیچ رابطه ای وجود ندارد، طبقه بندی ناگزیر آشفته می شود. در طبقه بندی باید بکوشیم تا اصل یکنواختی را پی گیریم. اگر دوره های درسی را بر اساس موضوع شان طبقه بندی می کنیم، باید تا به آخر همین اصل را دنبال کنیم، و انواعی مانند مقدماتی را که در اصل دیگری می گنجند در طبقه بندی درج نکنیم. به همین ترتیب، مبلمان را می توان به طرق متعددی طبقه بندی نمود: براساس کارکرد (میزها، صندلی ها و غیره)؛ بر اساس سبک طراحی (دانمارکی، مستعمراتی، لوئی چهاردهمی و غیره)؛ یا بر اساس جنس ماده (چوب، پلاستیک، کروم و غیره). اما هر اصلی را که بر می گزینیم، باید به طور یکنواخت دنبال کنیم.
هنگامی که یک طبقه بندی را در دیاگرامی می آوریم می توانیم اصلی را که پی می گیریم در کروشه ای زیر نام جنس بیاوریم. برای مثال:
چنین ساختاری را می توانیم در هر نظام طبقه بندی ببینیم، گرچه ممکن است همیشه نتوان به صراحت و سادگی اصل طبقه بندی را نام گذاری نمود.
لزوم یکنواختی به معنای یگانه بودن اصل طبقه بندی نیست. برای مثال، انواع حیوانات از جهات مختلفی با هم فرق دارند: شکل، رنگ، و دیگر خواص خارجی؛ آناتومی داخلی و فیزیولوژی؛ رفتار؛ شیوه ی تولید مثل و غیره. زیست شناسان همه ی این خاصه ها را در طبقه بندی حیوانات به کار می گیرند. هنگامی که با پدیده های پیچیده سروکار داریم، مناسب است تا اصول چندگانه ای را به کار گیریم. در این قبیل موارد، غالباً استعمال یک اصل یگانه تصنعی خواهد بود و کاربرد چندانی نخواهد داشت.
اما هنگامی که بیش از یک اصل را به کار می گیریم، باید توجه بیشتری داشته باشیم که مقولات حاصل دوبدو مانع باشند. فرض کنید بخواهیم افراد را بر اساس شخصیت شان به دو مقوله ی درون گرا و برون گرا تقسیم بندی کنیم: برون گرا ها طالب گشت و گذار، ماجراجو، صمیمی و گشاده رو هستند؛ اما درون گرا ها منزوی، خوددار و محتاط اند. اما با این طبقه بندی با کسی که ماجراجو، اما در عین حال خوددار است چه می کنید؟ کسی که طالب گشت و گذار است، اما از ماجراجویی پرهیز می کند چه؟ در اینجا مساله این است که ویژگی های متفاوت افراد همیشه با کلیشه های ما از برون گرا و درون گرا جور در نمی آیند؛ لذا این مقولات دوبدو مانع نیستند –پس یا باید یکی از این ویژگی ها را انتخاب کنیم و در مقابل دیگری قرار دهیم، مثلا گشت و گذار طلبی در برابر انزوا طلبی، چنان که هر کس در یکی از این دو مقوله بگنجد، یا اینکه مقولات بیشتری ایجاد کنیم تا انواع مختلف شخصیت ها را لحاظ کنند.
پس نخستین قانون طبقه بندی این است که اصلی واحد یا مجموعه ای از اصول یکنواخت را به گونه ای به کار بریم که مقولات حاصل دوبدو مانع و کلآ جامع باشند. اما در بسیاری موارد، این قاعده بیش از یک طریق برای تقسیم بندی پیش روی ما می نهد. قاعده ی دوم برای انتخاب از میان گزینه ها به کارمان می آید.
ویژگی های ذاتی بنا بر قاعده ی دوم، طبقه بندی باید بر پایه ی ویژگی های اساسی چیزهایی باشد که با هم مرتبط می کنیم. یک ویژگی ذاتی، ویژگی ای بنیادی است. اگر بخواهیم جنسی را بر پایه ی یک ویژگی ذاتی یا اساسی طبقه بندی کنیم، باید چیزهایی را در یک گروه قرار دهیم که شباهتی بنیادی دارند، و چیزهایی را از هم جدا کنیم که با هم تفاوت بنیادی دارند. و از آنجا که یک ویژگی بنیادی بسیاری از ویژگی های سطحی را شامل می شود و آنها را توضیح می دهد، چه بسا چیزهایی که شباهت بنیادی دارند، ویژگی های ظاهری مشترکی نیز داشته باشند؛ و چیزهایی که ویژگی های سطحی مشترکی دارند ممکن است هیچ وجه اشتراک بنیادیی نداشته باشند.
بگذارید مجددا نظری به قلمرو حیوانات بیاندازیم. زیست شناسان حیوانات را به مقولات پستاندار، خزنده، دوزیست، پرنده، حشره و غیره تقسیم بندی می کنند. اصول مورد استفاده ی آنها شامل شیوه ی تولید مثل جانور (تخم گذار است یا زنده زا؟)، فیزیولوژی داخلی (مهره دار است یا بی مهره، خونگرم است یا خونسرد؟)، و شیوه ی حرکتی حیوان است (شنا، پرواز، خزش). این اصول جنبه هایی از دو ویژگی ذاتی همه ی گونه های زنده را لحاظ میکنند: اول اینکه یک ارگانیسم باید توسط کنش هایش خود را در محیط حفظ کند، دوم اینکه باید خود را بازتولید کند. پس این طبقه بندی ها بر مبنای اصولی ذاتی، و مزایای آنها آشکار است. حیواناتی که به طرز مشابهی زیست و تولید مثل می کنند، احتمالا اشتراکات زیادی دارند، و طبیعتا می توان آنها را به عنوان یک گروه مطالعه کرد. برعکس فرض کنید که حیوانات را مطابق یک ویژگی غیر ذاتی طبقه بندی کنیم:
البته این طبقه بندی کاملی از حیوانات نیست، اما همین قدر کافی است تا مشکل طبقه بندی بر پایه ی رنگ را دریابیم. مواردی که در هر گروه قرار گرفته اند، جز رنگ هیچ وجه مشترکی با هم ندارند. تفاوت های میان فیل ها، کوسه ها و پشه ها بسیار بنیادی تر از شباهت سطحی شان در رنگ است. و اغلب موارد یک مقوله با موارد مقوله ای دیگر بیشتر شباهت دارند. شباهت های میان مارمولک های سبز و قهوه ای بسیار بنیادی تر از تفاوت رنگ آنهاست. در نتیجه، این طبقه بندی بی فایده است. دانستن اینکه یک حیوان معین متعلق به یکی از این مقولات است، تقریبا گویای هیچ چیز نیست. فرض کنید تنها به شما بگویند یک جانور خاکستری به طرف تان می آید.
این تمایز میان ویژگی های ذاتی و غیر ذاتی در زمینه های دیگر چگونه به کار می آید؟ بگذارید به چند نمونه بپردازیم:
اغلب ویژگی اساسی یک شیء ساخته ی دست بشر، کارکرد آن است. این اشیاء به مقصود کاری ساخته شده اند، و این مقصود گویای آن است که چرا چنان طراحی شده اند. اگر در موزه به شیء نا آشنایی برخورید، احتمالا نخستین می پرسید که این به چه کاری می آمده؟ اگر پاسخ پرسش تان را بگیرید، خواهید دانست که چرا آن شیء چنان شکل و ساختاری دارد، برای چه از این ماده ساخته شده و غیره. در مورد مؤسسات بشری نیز همین مطلب صادق است. اگر شرکت ها را مطالعه می کنید، طبیعی است که آنها را بر اساس کارکردشان طبقه بندی کنید: آیا شرکت کالا یا خدماتی تولید می کند؟ آیا انتفاعی است یا غیر انتفاعی؟
در علوم طبیعی، ویژگی های طبیعی اصلی در زیر سطح خواص ظاهریِ قابل مشاهده ی مستقیم قرار دارند و بنیاد این خواص را تشکیل می دهند و تبیین می کنند. و دانشمندان در پی یافتن ساختار های هرچه بنیادی تر مواد مورد مطالعه شان هستند. برای مثال، فیلسوفان یونان باستان، مواد را به چهار عنصر تقسیم بندی کردند: زمین، هوا، آب و آتش. با اطلاعاتی که آنها داشتند، این تقسیم بندی بخردانه ای بود، زیرا تلویحاً سه حالت ماده – به همراه صورتی از انرژی (آتش) را لحاظ می کرد. اما شیمی دانان مدرن به جای این طبقه بندی باستانی، جدول تناوبی عناصر را ایجاد کرده اند که ماده را بر اساس اتم های تشکیل دهنده اش طبقه بندی می کند. خاصه های اتم ها بسیاری از جنبه های قابل مشاهده ی ماده را تبیین می کند: توضیح می دهد که چرا برخی عناصر در دمای اتاق به حالت گاز اند، چرا فلزات رسانای الکتریسیته اند و الی آخر. پس جدول تناوبی عناصر یک طبقه بندی بر پایه ی ویژگی های ذاتی است.
در مروادات ما با دیگران، استانداردهایمان برا ی اینکه چه چیزهایی را ذاتی محسوب کنیم بسی پیچیده تر از آنند که حتی بتوان در اینجا خلاصه شان کرد. اما بگذارید در اینجا نگاهی بیاندازیم به موردی که در آن این استاندارد ها اعمال می شوند: مسأله ی تبعیض. به بیان انتزاعی، تبعیض به معنای توجه به تمایز های میان مردم و طبقه بندی آنها بر مبنای این تمایز هاست. به این معنا، ما همیشه مشغول تبعیض نهادن ایم. معلمان با نمره دادن به شاگردان، کارفرمایان میان متقاضیان شغل؛ و هرکسی در انتخاب دوست، میان مردم تبعیض می نهد. اما اغلب ما به این تبعیض (یا طبقه بندی) معترض نیستیم، بلکه مشکل مان با تبعیض نهادن برپایه ی ویژگی هایی مانند نژاد، یا جنسیت، یا عقاید مذهبی است که ذاتا ربطی به رفتار مورد استحقاق شخص ندارند. به این ترتیب، کارفرمایی که سیاست برابری فرصت ها را پیش می گیرد، در پی آن است که متقاضیان شغل را برپایه ی توانایی، دانش و شخصیت شان طبقه بندی کند و نه بر پایه ی نژاد، جنسیت یا مذهب شان – بر این اساس که توانایی، دانش و شخصیت ذاتاً به کارآیی شغلی مربوط اند و نه نژاد، جنسیت و مذهب.
واژه ی "ذاتی" همیشه به معنای "بنیادی" یا "مهم" است. اما چنان که این مثال ها نشان می دهند، استاندارد تعیین اینکه چیزی بنیادی یا مهم است، از موردی به مورد دیگر فرق می کند.ممکن است تعیین ویژگی های ذاتی مستلزم سال ها تحقیق باشد (مثلا در علم)، و همیشه این کار محتاج اندیشیدن کافی است. به علاوه، ممکن است کسانی که مقاصد مختلف دارند، ویژگی های متفاوتی را ذاتی شمارند. مثلا، ویژگی ذاتی مبلمان برای اغلب ما کارکرد آن است؛ اما ممکن است یک دکوراتور داخلی که بیشتر دلمشغول مسائل زیبایی شناسانه باشد، مناسب تر ببیند که مبلمان را بر اساس سبک آن طبقه بندی کند. هیچ قاعده ی ساده ی ماشینی ای وجود ندارد که بتوانیم با پیگیری آن اصول ذاتی طبقه بندی را از اصول غیر ذاتی جدا کنیم. باید داوری خود را به کار گیرید، و بپذیرید که ممکن است مردمان خردمند دیگر با شما موافق نباشند. با این حال، این مثال ها همچنین ارزش جستجوی ویژگی های ذاتی را نشان می دهند: این ویژگی ها همواره به ساختار معرفت ما وضوح و همسازی می بخشند.
پس یک طبقه بندی خوب، یک جنس را مطابق یک اصل یا یک دسته اصول ذاتی به انواع اش تقسیم بندی می کند. بیان خلاصه ی پیش گفته شامل دو قاعده ی اصلی زیر است:
آزمون تمرینی هر یک از طبقه بندی های زیر را ارزیابی کنید. نخست تعیین کنید که آیا اصل یکنواختی را پی می گیرد، دوبدو مانع و در کل جامع است یا خیر. اگر این آزمون را گذراند، سپس تعیین کنید که آیا آیا اصل به کار رفته، اصلی ذاتی است. اگر چنین نبود بکوشید مقصود مشخصی را بیابید که که مطابق آن بتوان اصلی اساسی برای طبقه بندی تعیین کرد.
1. کتاب ها: جلد مقوایی، جلد شومیز، چاپ نخست 2. رکورد ها: 33، 45، 78 3. غذاها: گوشت ها، سبزیجات، غذاهای حاضری، میوه جات، نان ها 4. فیلم ها: ترسناک، وسترن، پورنوگرافی، خارجی 5. دانشجویان: کوتاه تر از 150 سانتیمتر، 150 تا 160 سانتیمتر، 160 سانتیمتر به بالا 6. ورزش ها: تیمی، آبی، فردی، غیر رقابتی 7. مشاغل: روحانیت، فروشندگی، مدیریت، خدمات، دستی 8. مردم: آنهایی که ترجیح می دهند میزبان باشند، آنها که ترجیح می دهند مهمان باشند. _______________________________________________________________
|