چرا نسبت به دین شکاک هستم پاول کورتز ترجمه فرخ بیخدا |
پائول کورتز استادیار دانشگاه بوفالو و مدیر اجرایی انجمن اومانیسم سکولار است.
نامؤمنان بر سر اینکه چگونه دیدگاه خود را تبیین کنند بسیار بحث کرده اند. اخیرا برخی از دانشمندان و فیلسوفان، به ویژه ریچارد داوکینز و دانیل دِنِت، برای توصیف دیدگاه خود، واژه ی روشن بین[1] را مناسب یافته اند. به نظر آنان کاربرد "روشن بین" ایده ی هوشمندانه ایست، چرا که از این واژه فاقد آن بار منفی است که واژه هایی مانند بیخدا[2] در گذشته یافته اند. به نظر آنان این مزیت بزرگی است. اما ناقدان کاربرد "روشن بین" ایراد گرفته اند که این متکبرانه است که خود را روشن بین، یعنی هوشمند بخوانیم، زیرا کاربرد این واژه حاکی از آن است که انگار مخالفان ما آدم های احمق یا کودنی هستند. آشکار است که خیلی ها از واژه ی بیخدا خوششان نمی آید، چون آن را خیلی منفی یا جزمی[3] می دانند. این دسته ممکن است برای توصیف دیدگاه خود واژه ی محبوب تر "لاادری" یا اگنوستیک[4] را ترجیح دهند. به کسی اگنوستیک می گویند که صرفاً در مورد وجود خدا نامطمئن باشد – البته اگنوستیک بودن جا را برای چنگ زدن به نوعی "ایمان" یا "ایمان گرایی"[5] نیز باز می گذارد. من در اینجا می خواهم واژه ی دیگری را پیشنهاد کنم، که به نظرم بهتر می تواند دیدگاه "بی باوران" نسبت به دین را توصیف کند: فرد می تواند به سادگی بگوید که "من شکاک[6] هستم". این یک دیدگاه کلاسیک فلسفی است، که به نظر من هنوز معتبر و پابرجاست، چرا که بسیاری از مردم عمیقاً در مورد ادعاهای دین شکاک هستند. علم هم به طور گسترده ای شکاکیت را به کار می گیرد. شکاکان به تئوری ها و فرضیه ها شک دارند مگر اینکه بتوانند شواهد کافی برای اثبات آنها بیابند. شکاکان در مورد دین نیز شک می کنند. شکاک درباره ی دین، نه جزم اندیش است و نه پیشاپیش مدعاهای دین را باطل می شمارد؛ بلکه فقط تا وقتی که شواهد کافی وجود نداشته باشد، نمی تواند ادعاهای مربوط به خدا را بپذیرد. وظیفه اثبات وجود خدا با دلایل و شواهد متقاعد کننده بر عهده ی معتقدان به خداست. ایمان به تنهایی کافی نیست، چرا که ایمان ادیان مختلف با هم سر سازش ندارند؛ توسل به ایمان برای تأیید عقاید خود به این دلیل خطاست که متکی بر شیوه ی ریاکارنه ی "خواست باور کردن" است. اگر این شیوه قابل قبول بود، هر کسی حق داشت هر چه را که می خواهد و میلش می کشد باور کند. پس شکاک قبل از پذیرش هر فرضیه یا عقیده ای نیاز به دلیل و مدرک دارد؛ همواره آماده ی تحقیق است و هرگاه مدرک یا استدلال جدیدی بیابد، آماده است تا بیشتر تحقیق کند و اگر لازم شد عقیده ی خود را تغییر دهد. او توسل به ایمان، سنت ها رسوم، شهود، اشراق و گزارش های تایید نشده در مورد معجزه و وحی را فاقد اعتبار می داند. شکاکان ترجیح میدهند قضاوت در مورد چیزهایی که دلیل کافی برای آنها وجود ندارد را به تعویق بیندازند. شکاکان در این موارد حقیقتاً لاادری هستند اما ذهن خود را برای تحقیق بیشتر باز نگه می دارند؛ آنها به این خاطر بی اعتقاد هستند که شواهد خداپرستان را ناکافی و استدلال هایشان را بی اعتبار میدانند. به همین سبب، شکاکان امکان وجود هر خدایی را بسیار بعید می دانند. به این معنا، شکاک، خداباور نیست یا به عبارت دیگر بیخدا است. به بیان بهتر، شکاک کسی است که در مورد درستی ادعاهای دینی شک دارد. "شکاکیت" یک دیدگاه منسجم فلسفی و علمی است که همواره مدعاهای دینی را به پرسش گرفته، و دلایل فلسفی و علمی کافی برای اعتقاد به وجود خدا نیافته است. برخی فیلسوفان جهان باستان مانند پیرون، کراتیوس، سکتوس امپیریکوس، و کارنئادیس درستی ادعاهای متافیزیکی و دینی را به پرسش گرفته اند. فیلسوف های مدرن، از جمله دکارت، بیکن، لاک، بِرکِلِف، هیوم و کانت هنگام ترسیم چشم انداز خود درباره ی علم، عمیقاً تحت تأثیر شکاکیت کلاسیک بوده اند. بسیاری "پرسش خدا" را نامفهوم یافته اند؛ علم مدرن تنها با طرد ادعاهای مشکوک و بی محتوا پیشرفت می کند، همان طور که کسانی مانند گالیله و بعدها متفکران دیگری مانند فروید، مارکس، راسل، دیویی، سارتر، هایدگر، پوپر، هوک، کریک و واتسون، بونج و ویلسون چنین کرده اند. به نظر من عبارت "شکاک درباره ی ادعاهای دینی" بهتر از واژه ی بیخدا از پس توصیف این نگرش برمی آید، چرا که تأکید آن بر پرسشگری[7] است. پرسشگری ویژگی سازنده و مهمی دارد، چون ما را به خِرَد علمی راه می برد – تا جایگاه مان را در جهان بشناسیم و دانش و فهم بشری را هرچه پربارتر سازیم. در ادامه ی این نوشتار، برخی از دلایل و استدلال های فیلسوفان و دانشمندان برای شک کرن در ادعاهای خداباورانه و دینی را بیان می کنم. نخست به خداباوری متافیزیکی، خصوصاً به ادیان تک خدایی می پردازم که بر اوامر اخلاقی، ادعای وجود روح و نامیرایی آن، و ادعای وجود روز قیامت و بهشت و جهنم تأکید دارند. برای حفظ اختصار، در اینجا تنها طرحواره ای از ایرادهای علیه خدا را بیان می کنم. به طور خلاصه، پرسشگران شکاک به ادعاهای زیر شک دارند: 1- اینکه خدا وجود دارد. 2- اینکه او شخص وار است. 3- اینکه ارزشهای اخلاقی ما از خدا ناشی می شوند. 4- اینکه ایمان به خدا موجب رستگاری ابدی می شود. 5- و اینکه بدون اعتقاد به خدا نمی توانیم خوب باشیم. در اینجا تکرار می کنم که اثبات ادعاهای خداباوران به عهده خودشان است. اگر آنها نتوانند دلیلی برای اعتقادشان به خدا ارائه دهند، آنگاه من کاملاً حق دارم که شکاک باقی بمانم.
چرا شکاکان به وجود خدا شک دارند؟ اول- شکاکان مفهوم سنتی از خدا به عنوان موجودی "متعالی"، "قدیر"، "همه جا حاضر" یا "خیرمطلق" را منسجم، قابل فهم یا معنادار نمی یابند. ادعای وجود موجودی برتر که ورای فهم بشر باشد (آنگونه که الاهیدانان مدعی هستند)، چیستی دنیای ما را توضیح نمیدهد. چگونه میتوانیم بگوییم که موجودی توصیف ناپذیر وجود دارد هنگامی که نمی دانیم وجودش به چه معناست؟ چطور بفهمیم که خدا در فراسوی مکان و زمان وجود دارد و فهم ما از درک ذات او عاجز است؟ خداباوران فرض می کنند که یک "X" فهم ناپذیر وجود دارد اما اگر چیستی آن "X" در ادراک نمی گنجد، پس "X" چندان بهتر از یک انتزاع مهمل نیست. به این ترتیب شکاک در دین، ایرادهای معناشناختی بر واژه ی خدا دارد و می گوید که این واژه نامفهوم است و هیچ مصداق روشنی ندارد. یکی ازاستدلال متداول در مورد این موجود غیر قابل درک این است که او علت نخستین است. اما میتوانیم بپرسیم که "علت این علت نخستین چیست؟" گفتن اینکه او بی نیاز از علت است جهل ما را تنها یک گام به عقب برمی راند. گام نهادن به خارج از جهان فیزیکی، پرشی به خلاء ایمان است برای پذیرش فرض مورد پرسش. ادعای اینکه جهان نشاندهنده ی آفرینشی هوشمندانه[8] است نیز برخی واقعیات جهان را توضیح نمی دهد: ستیزه جویی ها، تنازع بقا، مصیبت های اجتناب ناپذیر، شر، درد و رنج جهان موجودات زنده با ایده ی آفرینش هوشمندانه نمی خوانند. نظم لزوماً نمایانگر وجود یک آفریننده و ناظم نیست. برهان نظم یادآور برهان غایت شناختی ارسطو است که می گفت اهداف و غایت هایی در طبیعت وجود دارد. اما ما در طبیعت نشانه ای از هدفمندی نمی یابیم. حتی اگر نشانه ای از وجود طرح در جهان می یافتیم، دلیل کافی برای وجود طراح نبود، چرا که دلایل کافی برای وجود خود طراح در دست نیست. نظریه تکامل توضیح شسته رفته تری در مورد منشاء گونه ها ارائه می کند. تغییر در گونه ها در طی زمان، شانس جهش، تولید مثل افتراقی، انتخاب طبیعی و سازگاری را بهتر از آفرینش نشان میدهد. علاوه بر این اندامهای باقیمانده[9] و زائد مانند آپاندیس، استخوان دُم، پستان مردان و نوک پستان را دشوار بتوان نشانگر طراحی شمرد. بنابراین آموزه ی آفرینش را دشوار بتوان به طریق تجربی تأیید کرد. نسخه ی دیگری از استدلال آفرینش هوشمند، استدلالی است که "تنظیمات ظریف"[10] خوانده میشود. مدافعان این نگرش استدلال می کنند که تنها ترکیب یگانه ای از مقادیر ثابت های فیزیکی کیهان میتواند ایجاد حیات و به ویژه بقای موجودات زنده ی هوشمند را ممکن سازد. آنها این موضوع را دلیل بر این می گیرند که خدایی آفریننده بوده [که مقادیر ثابت های فیزیک را به طور مناسبی تنظیم کرده است]. اما این هم دلیل کافی [بر وجود خدای آفریننده] نیست. اولاً ملیونها گونه منقرض شده اند و "تنظیمات ظریف" کاری برای نجات آنها نکرده است. دوم اینکه تعداد زیادی از انسانها بوسیله علتهای طبیعی مانند بیماری و بلایای طبیعی از بین میروند. سونامی اقیانوس هند که در سال 2004 در اثر جابجایی صفحات تکتونیک زمین ایجاد شد، یکباره جان دویست هزار مرد، زن و کودک بی گناه را گرفت. این پدیده را دشوار بتوان نشانگر تنظیمی ظریفی دانست. اگر تنظیم کننده ای در کار بود، میتوانست با رفع عیب صفحات زمین جلوی بروز این فاجعه را بگیرد. یک روایت مشابه از استدلال آفرینش هوشمند را اصل آنتروپیک[11] می گویند که فقط روایت دیگری از انسانوار انگاری[12] است؛ زیرا آمال و آرزوهای مؤمنان را در طبیعت می جوید. اما اگر این نگرش را بپذیریم، آیا میتوانیم نقص ها و خطاهای طبیعت را ناشی از خالق ندانیم؟ یک مسئله ی مرتبط دیگر، مسئله ی کلاسیک وجود شَر است. اگر جهانی که می شناسیم آفریده ی خدایی قدیر، همه جا حاضر و خیر مطلق باشد، چگونه میتوان وجود شر را توضیح داد؟ مطمئناً انسان را نمی توان، گیریم، مسئول وقوع سیل و طاعون دانست. برخی از فاجعه ها را فقط با فرض وجود یک خدای بدخواه یا ناتوان میتوان توضیح داد. چون یا باید بگوییم که خدا از قبل میدانسته و اجازه داده که این فجایع وحشتناک اتفاق بیفتد و یا اینکه فرض کنیم که خدا قادر به جلوگیری از بروز این شرها نبوده است. که در این صورت باید گفت خدا خالقی بی شعور، ناقص یا معیوب است. ادیان مدعی هستند که خدا در طول تاریخ خود را نشان داده و وجود خودش را توسط وحی برای انسانهای برگزیده آشکار کرده است. این "وحی" ها به وسیله شاهدان مستقل تایید نشده اند. دریافت وحی بیشتر توسط پیامبران خاصّه یا صوفیان گزارش شده، اما ادعاهای آنها چندان قانع کننده نیست زیرا شواهد مستقلی برای تایید صحت این ادعاها وجود ندارد. متون "مقدس" برخی حوادث ظاهراً غیر قابل توضیح را معجزه های الاهی می خوانند و اغلب این ادعا را جایگزین پژوهش علمی برای یافتن علل واقعی این حوادث ساخته اند. اما علم معمولاً میتواند با جستجوی طبیعت، علل این به اصطلاح معجزه ها را توضیح دهد. انجیل، قرآن و دیگر کتابهای کلاسیک پر از تناقض و خطا هستند. این کتابها را انسانهای جوامع باستانی نوشته اند و بازتاب تصورات علمی و اخلاقی زمانه نگارش خود هستند. این کتابها نمیتوانند پیام های الاهی باشند بلکه صرفاً بیان مکتوب افسانه های شفاهی و آموزه های اقوام باستانی هستند. دشوار بتوان این آموزه ها را مناسب همه ی فرهنگ ها و زمانها شمرد. کتابهای عهد قدیم و عهد جدید گزارش نادرستی از حوادث تاریخی به دست می دهند. اعتبار تاریخی کتاب عهد قدیم درباره ی حوادث و شخصیت های شرح داده شده مانند موسی، ابراهیم و یوسف، به شدت محل تردید است. همینطور در مورد عهد جدید، پژوهش ها نشان میدهد که هیچکدام از نویسندگان آن مستقیماً عیسی را نمی شناخته اند. هیچ یک از چهار انجیل موجود بوسیله ی شاهدان عینی نوشته نشده بلکه همگی بر اساس سنت شفاهی و شنیده ها نگاشته شده اند. شواهد سست و متناقضی در مورد تولد عیسی از مریم باکره، یا شفا دادن و زنده کردن مردگان بوسیله ی عیسی وجود دارد. به همین نحو، بر خلاف ادعای مسلمانان که می گویند کتاب مقدس شان بی کم و کاست از طرف خدا وحی شده، در واقع نسخه های متعددی از قرآن وجود داشته و قرآن نیز مانند انجیل برگرفته از سنت شفاهی است. علاوه بر این صحت و اصالت حدیثهایی که می گویند توسط صحابه ی محمد ضبط و نقل شده اند، به وسیله پژوهش های مستقل و معتبر تایید نمیشود. برخی ادعا میکنند که به این خاطر به خدا اعتقاد دارند که وجود خدا و الهامات غیبی را مستقیماً در زندگی شخصی شان درک می کنند. این مدعا مربوط به تجربه های روانی و پدیداری افراد است و به سختی می تواند گواه بر وجود یک موجودی الاهی و مستقل از مخیله ی فرد باشد. توسل به تجارب عرفانی یا حالت های سوبژکتیو و خصوصی را دشوار می توان شواهدی مکفی بر وجود نیرویی خارجی گرفت که این حالت های روانی را ایجاد می کند. تا زمانی که این تجربیات درونی به طریقی مستقل قابل تأیید نباشند، شکاکان دلیل موجهی برای تردید در صحت آنها دارند. تجربه ی سخن گفتن با خدا یا خدایان، فرشته ها و شیاطین امری ذهنی است. تجربه ای درونی که می تواند آرامش یا پریشانی یا زهره ترک شدن شخص تجربه کننده را به همراه آورد. پرسش اینجاست که چگونه این امر ذهنی میتواند حقیقت خارجی داشته باشد. این مسئله به ویژه در مورد کسانی مطرح می شود که مدعی اند که موجودی متعالی به آنها اوامری مانند ده فرمان را وحی کرده است.
دوم- آیا خدا شخص وار است؟ آیا شبیه انسان است؟ آیا از طریق خاصی، گیریم توسط جبرئیل، با موسی ابراهیم، عیسی و محمد و دیگر پیامبران ارتباط برقرار کرده است؟ این ادعاها هم توسط شاهدهای عینی تأیید نشده است بلکه توسط مبلغان سنت های دینی مختلف، بر فراز منبر و محراب و از طریق سلسله مراتب دینی و قدرت حکومتی به جامعه تحمیل شده اند. آداب و سنت های هزاران ساله و مؤسسات محافظه کار اجتماعی همواره حامی اعتقادات دینی بوده اند و آنها را بی چون و چرا صحیح شمرده اند. متون باستانی به اصطلاح مؤید وجود خدا، مربوط به دوران بی سوادی بشر هستند؛ این متون، پیشا-فلسفی و از لحاظ علمی نامسجل هستند. این نوشته ها بیشتر از فن سخنوری بهره می برند و شعرگونه هستند. اما از حیث شواهد باستان شناسی و پژوهش های دقیق تاریخی قابل پذیرش نیستند. علاوه بر این مدعاهای این متون مقدس با هم تناقض دارند و هر کدام هم خود را موثق و معتبر می شمارد. ایمان باستانی به اینکه خدا یک شخص است از لحاظ شواهد تاریخی قابل تایید نیست. این قبیل انگاره ها در مورد خدا، انسانوار انگارانه و انسان محورانه هستند زیرا امیال و آمال انسانی را در طبیعت می جویند. گزنوفن(428-354 قبل از میلاد) گفته: "اگر شیرها خدا داشتند، آن خدایان خصال شیرانه داشتند". پس ممکن است خدایان انسانوار هم پیامد امیدها و امیال انسان و روایت ها و افسانه هایی حاصل ذهن خیال پرداز انسان باشند.
سوم- ادعای اینکه ارزشهای اصلی اخلاقی را خدا وضع کرده نیز خیلی مشکوک است. قوانین به اصطلاح مقدس، بازتاب شرایط تاریخی و فرهنگی جوامعی هستند که واضع این قوانین بوده اند. مثلاً عهد عتیق می گوید که باید زناکاران، کفرگویان، فرزندان سرکش، حرامزاده ها، جادوگران و همجنس گرایان را سنگسار کرد؛ چون عفت عمومی را جریحه دار می کنند. این قوانین حامی مردسالاری و سلطه ی مردان بر زنان هستند. در این قوانینِ به اصطلاح الاهی، مجازاتی برای برده داری و قتل عام در نظر گرفته نشده است. در عهد جدید هم می خوانیم: "امور سزار را به سزار واگذار." انجیل از زنان می خواهد که فرمانبردار شوهران شان باشند؛ درمان توسط وردخوانی، جن گیری، و معجزه را ممکن می داند؛ تعبد را برتر از استقلال می شمارد؛ ترس را برتر از شهامت و تقوی را برتر از اتکا به نفس می داند. قرآن تحمل عقاید مخالف، آزادی عقیده و حقوق غیرمؤمنان را ندارد؛ حقوق زنان را نفی می کند؛ جهاد، یعنی جنگ مقدس علیه کافران را واجب می شمارد؛ و پیروی محض از کلام الله را که می گوید بر محمد وحی شده فرمان می دهد. جدایی مسجد از حکومت را نمی پذیرد و به این ترتیب قانون شریعت و دین سالاری امام ها و ملاها را امضا می کند. خدای پدرسالار قوانین اخلاقی متناقضی وضع کرده است. خداباوران اغلب بر سر اینکه دستورهای اخلاقی درست کدام اند، با هم در جدال بوده اند. مومنان هم موافق جنگ بوده اند و هم مخالف آن؛ هم موافق برده داری بوده اند و هم مخالف آن. هم موافق حکم اعدام بوده اند و هم مخالف آن. برخی مؤمنان قصاص را می پسندند و برخی عفو یا دیه را. بعضی موافق حق الهی شاهان بر حکومت، برده داری، و پدرسالاری بوده اند و بعضی هم مخالف اینها. بعضی موافق رهایش زنان بوده اند بعضی مخالف آن؛ عده ای موافق ممنوعیت مطلق پیشگیری از بارداری، بهمرگی [کشتن بیمار مبتلا به امراض لاعلاج به درخواست خود بیمار]، و سقط جنین بوده اند و گروهی هم مخالف آن؛ دسته ای از مؤمنان موافق برابری جنسی بوده اند و دسته ای مخالف آن؛ برخی حامی آزادی پژوهش های علمی بوده اند و برخی هم مخالف آن. بعضی مؤمنان حامی ایده های لیبرال و جامعه ی آزاد بوده اند و بعضی مخالف آن. اغلب مومنان برای استقلال فردی، آزادی فردی و اتکا به نفس ارزشی قائل نبوده اند. دستور های خدا را مهم تر از خوداتکایی شمرده اند؛ ایمان را برتر از خِرد و زود باوری را برتر از شک دانسته اند. در اغلب اوقات، مؤمنان انسان را ناتوان از حل مشکلات خود و ساختن فردایی بهتر بر اساس توانایی های بشری، می دانند. اغلب مؤمنان در هنگام رویارویی با مصیبت ها به جای دلیری کردن برای غلبه بر فاجعه و ساختن آینده بهتر، به درگاه خدا التماس و دعا میکنند. شکاک می گوید: " هیچ خدایی به داد ما نمی رسد. اگر می خواهیم نجات پیدا کنیم، باید خودمان آستین بالا بزنیم." مذاهب مختلف اغلب نه تنها مشغول نبرد با دیگر ادیان یا ایدئولوژی هایی بوده اند که مشروعیت الهی آنها را نمیپذیرفتند، بلکه علیه فرقه های دیگر از همان دین خودشان نیز میجنگیدند(مثلاً جنگ کاتولیک ها و پروتستان ها، جنگ شیعه و سنی). ادیان مدعی هستند که از جانب خدا سخن می گویند. به این ترتیب، در طول تاریخ خونریزی ها، ظلم ها و وحشت افکنی های فراوانی به نام خدا و مقدسات انجام گرفته اند. مومنان اغلب جلوی پیشرفت های بشری را گرفته اند: لغو بردگی، آزادی زنان، برابری خواهی، و اعطای حقوق برابر به دگرباشان جنسی، بسط دموکراسی و حقوق بشر، همگی با مانع دین برخورد کرده اند. من توجه دارم که دینداران لیبرال عموماً عقاید جزمی بنیادگرایان را نمی پذیرند. خوشبختانه آنان از اثرات دموکراسی مدرن و ارزشهای انسانی بهره گرفته اند، که تعصب ذاتی بنیادگرایی را تخفیف می بخشد. با این وجود آنها بخش کلیدی ایمان به ادیان ابراهیبی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) یعنی انگاره ی رستگاری ابدی را می پذیرند.
چهارم- ما میپرسیم: مؤمنان به خدا، چگونه به نامیرایی روح و رستگاری ابدی خود اطمینان دارند؟ اولین دلیل برای شک کردن به این ادعا این است که رستگاری خیلی فرقه گرایانه است. تورات رستگاری قوم برگزیده را تضمین میکند؛ انجیل مؤمنان به مسیح را و قرآن معتقدان به الله و دین محمدی را شایسته ی بهشتی شدن می داند. به طور کلی این وعده ها جهانشمول نیستند و اگر قول کشیشان، خاخام ها و ملاها را بپذیریم فقط معتقدان به کیش خاصی از موهبت رستگاری بهرمند می شوند. جنگهای خونینی بر سر مشروعیت نظام پاپی ها (بین پروتستان ها و کاتولیک ها و ارتودوکس ها) درگرفته است. مسیحیان با مسلمانان نبرد کرده اند و میان خود مسلمانان هم بر سر اینکه پیروان حقیقی محمد و قرآن کیستند جنگ و جدال فراوان بوده است. همین نبردها و عداوت ها میان هر دو دین فوق و یهودیان نیز کم نبوده است. ایراد دوم این است که شواهد علمی کافی برای وجود "روح" خارج از بدن، بقای آن پس از مرگ به صورت موجودی غیرمادی و جاودانگی آن وجود ندارد. علم نشان می دهد که "ذهن" یا "آگاهی" ناشی از عملکرد مغز و دستگاه عصبی است و با مرگ جسم "خود" یا "شخص" از بین میرود. برای ادعای جاودانگی روح هیچ مدرکی به جز امیدواری مومنان وجود ندارد. به علاوه، معتقدان به وجود روح هرگز نتوانسته اند وجود داشتن روح هیچ کدام از میلیاردها نفری را که پیش از ما مرده اند نشان دهند. تمام تلاشها برای تماس با موجودات غیر مادی بی ثمر بوده است. مشاهده ها هیچ گاه به وسیله شاهدان عینی و معتبر تأیید نشده اند. توسل به تجربه های پدیداری نزدیک به مرگ هم شاهد معتبری به دست نمی دهد. این حالت های پدیداری به سادگی ناشی از شرایطی است که شخص در مرحله ای که پیش از مرگ قرار دارد اما هنوز نمرده است تجربه می کند. البته ما هیچ گاه سخن کسی را نمی شنویم که از نظر کلینیکی مرده باشد و از "دنیای دیگر" بازگشته باشد. به علاوه، این تجربه ها را می توان بر پایه ی علت های طبیعی، روانی و فیزیولوژیک توضیح داد.
پنجم- خداباوران مدعی هستند که هیچ کسی نمیتواند خوب باشد مگر اینکه به خدا اعتقاد داشته باشد. اما شکاکیت در مورد وجود خدا و امور الهی، به معنای بدبینی، پوچ انگاری و نابودی ارزشها نیست. تعداد بیشماری از انسانها بارها و بارها ثابت کرده اند که بدون دین هم می شود از لحاظ اخلاقی متوجه نیازهای دیگران بود، شهروند خوبی بود و زندگی شایسته و تحسین برانگیزی داشت. بدین سان، هر کسی میتواند نیکوکار و نوعدوست، دلسوز و نیکخواه باشد بدون اینکه به خدا اعتقاد داشته باشد. هر کسی میتواند بدون ایمان به خدا، ارزشهای اخلاقی و حسن نیت نسبت به دیگران را در خود بپروراند. میتوان با دیگران همدلی کرد در عین حال مراقب شادکامی خویش نیز بود. پس می توان به وسیله شواهد و خِرد و با پرورش و توسعه ی ارزشهای اخلاقی و یافتن راههایی که مردم را به هم نزدیک می کند، اصول و ارزش های اخلاقی سکولار را حمایت کرد. ما می توانیم اصول و ارزشهایمان با وارسی نتایج انتخاب هایمان توجیه، و در پرتو تجربه تصحیح کنیم. شکاکان انسانگرا (اومانیست) توجه خود را معطوف به زندگی خوب اینجهانی می کنند. آنان ما را ترغیب می کنند که زندگی خلاق، پر از شادی و حتی سرخوشانه ای داشته باشیم. آنها به ما می آموزند که مصائب زندگی را با متانت تحمل کنیم، با بردباری با مصیبت ها روبرو شویم؛ به رغم ناملایمات، با شجاعت و شکیبایی رواقی زندگی پرمعنایی داشته باشیم و از دستاوردهایمان خرسند شویم. زندگی می تواند فی نفسه و بدون هرگونه تکیه گاه خارجی، لذت بخش و پر ارزش باشد. گرچه ارزشها و اصول اخلاقی وابسته به علائق و نیازهای انسان هستند، اما این لزوماً به معنای ذهنی (سوبژکتیو) بودن ارزش ها نیست. برعکس، ارزش ها عینی (اُبژکتیو) هستند و با رجوع به عقل می توان آنها را مورد ارزیابی انتقادی قرار داد و اصلاح کرد. امروزه پارادایم جدیدی شکل گرفته که شکاکیت را با انسانگرایی سکولار، خردگرایی علمی، اوپراکسوفی[13]، و ادراک ناتورالیستی آمیخته است. بنابراین شکاکانی که در باب اخلاق اغلب اومانیست هستند، میتوانند مثبت اندیش و در مورد قابلیت های حصول زندگی خوب، مثبت اندیش باشند. چنین کسانی نه تنها می توانند از زندگانی خود بهترین بهره را ببرند، بلکه میتواند از نظر اخلاقی دلمشغول نیازهای دیگران نیز باشد.
خلاصه اینکه تحقیق شکاکانه نشانگر مدارک غیر قاطع و دلایل ناکافی در این موارد است: اعتقاد به وجود خدا؛ شخص وار بودن خدا؛ اینکه همه ی ارزش های اخلاقی ریشه ی الاهی دارند؛ اینکه اعتقاد به خدا موجب رستگاری روح می شود و اینکه رفتار اخلاقی بدون اعتقاد به خدا غیر ممکن است. علاوه بر این، شکاکیت بر پایه ی پژوهش علمی، جا را برای رویکرد ناتورالیستی به جهان باز می کند. همچنین آلترناتیوهای سکولار و اومانیستی را برای رفتار اخلاق پیشنهاد می کند. به این ترتیب، وقتی از یک شکاک در مورد اعتقاد به خدا سوال می کنند می تواند به سادگی بگوید: "نه، اعتقاد ندارم، من شکاک هستم." و می تواند اضافه کند: "من به نیکی کردن اعتقاد دارم." ------------------------------------------------------------- [1] . bright [2] . atheist [3] . dogmatic [4] . agnostic [5] . fideism [6] . skeptic [7] . inquiry [8] Intellegent Design=ID [9] Vestigial organs [10] Fine-tuning [11] Anthropic principle [12] Anthropomorphism [13] . eupraxophy یک جهانبینی غیردینی در مورد زندگی، که تأکید آن بر اهمیت سرشار نمودن حیات اخلاقی اینجهانی، و اتکا بر روش های عقلانی مانند منطق، مشاهده و علم (به جای ایمان، تصوف، یا وحی) است. این واژه را پاول کورتز (نویسنده ی این نوشتار) مطرح کرد، و از ریشه ی یونانی به معنای "درست ورزی و خرد" گرفته شده است. به قول کورتز، اوپراکسوفی، مانند دین، دیدگاهی جهانشمول دارد، اما فاقد مؤلفه ی فراطبیعی ادیان است، و از "وسوسه های ترافرازنده" اجتناب می کند. (نقل از ویکیپیدیا) -------------------------------
|