خانه | دینداران و علم | نامحتملی خدا | چنته ی خالی الاهیات | علم، توهم و شگفتی | آیا علم یک دین است؟ | دین کودکان | ویروس های ذهن | مروری بر "پندار خدا" | کتاب "پندار خدا" | نامه داوکینز به دخترش | شکاف های ذهنی

کتاب پندار خدا > فصل هفتم > زایتگایست اخلاقی دگرشونده > زایتگایست اخلاقی

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

 

زایتگایست اخلاقی

 

این فصل را با شرح این نکته آغاز کردم که ما، اخلاقیات خود را بر پایه ی کتب مقدس بنا نمی کنیم، حتی اگر مذهبی باشیم و هر قدر هم که شایق به تصور این امر باشیم. پس، چگونه تصمیم می گیریم که چه چیزی خوب است و چه چیزی بود؟ فارغ از اینکه چگونه به این پرسش پاسخ دهیم، در مورد اموری که خوب و بد می شماریم توافق داریم: میزان گستردگی این اتفاق نظر اخلاقی غافلگیرکننده است در حالی که این توافق هیچ رابطه ی روشنی با دین ندارد. دامنه ی آن مؤمن ترین دینداران را هم در بر می گیرد، چه بیاندیشند که اخلاقیات شان برگرفته از دین است و چه چنین نیاندیشند. اگر از امثال طالبان افغانی و همتاهای مسیحی آمریکایی شان بگذریم، اغلب مردم توافق اخلاقی گسترده ای بر سر اصول اخلاقی دارند. اکثریت ما موجب رنج غیرضروری نمی شویم؛ به آزادی بیان و صیانت از آن معتقدایم حتی هنگامی که با نظر گوینده موافق نباشیم ؛ مالیات هایمان را می پردازیم؛ تقلب نمی کنیم؛ آدم نمی کشیم؛ زنای با محارم نمی کنیم؛ با دیگران کاری نمی کنیم که نمی خواهیم با خودمان بکنند. برخی از این اصول نیکو را می توان در کتب مقدس نیز یافت، اما در میان مطالبی مدفون شده اند که هیچ آدم شایسته ای را خوش نمی آید و البته کتب مقدس هیچ قاعده ای برای تمییز اصول خوب از اصول بدشان ندارند.

 

یک شیوه ی بیان اخلاق مورد توافق ما، ارائه ی یک "ده فرمان نوین" است. افراد و مؤسسات گوناگونی در این راه کوشیده اند. نکته ی شایان اهمیت این است که اغلب آنها به نتایج مشابهی رسیده اند، و حاصل تلاش شان شاخصه ی دورانی بوده که در آن می زیسته اند. در اینجا یک نمونه  "ده فرمان نوین" امروزی را می آورم که اتفاقاً در یک تارنمای بیخدایان یافته ام. [103].

 

  • با دیگران کاری نکن که نمی خواهی با تو بکنند.
  • در همه ی امور، بکوش تا آسیبی به کسی وارد نکنی.
  • با دیگر انسان ها، موجودات زنده، و کل جهان با عشق، صداقت، وفا و احترام رفتار کن.
  • از تبهکاری چشم نپوش یا از اجرای عدالت دریغ نورز، اما همواره آماده باش تا فرد بدکاری را که به بدی خود اذعان کرده و صادقانه پشیمان است ببخشی.
  • زندگی ات را با حس شادی و شگفتی پی گیر.
  • همواره بکوش چیزهای تازه ای بیاموزی.
  • همه چیز را بسنج؛ همواره باورهای خود را با واقعیات بازآزما، و آماده باش تا حتی عزیزترین باورهایت را هم که با واقعیت نمی خوانند کنار نهی.
  • هرگز به دنبال سانسور کردن خود یا دوری جستن از مخالفان ات نباش؛ همواره به حقوق دیگران برای مخالفت احترام بگذار.
  • عقاید خود را به استقلال و بر مبنای خرد و تجربه ی خود شکل بده؛ نگذار دیگران تو را به پیروی کوکورانه بکشانند.
  • همه چیز را به پرسش بگیر.

 

این راهنمای کوچک، اثر یک پیر فرزانه یا پیامبر یا معلم حرفه ای اخلاق نیست. اثر یک وبلاگ نویس ساده است که کوشیده اصولی را که برای زندگی امروزی مناسب تر از ده فرمان انجیلی می یابد گردآوری کند. این نخستین فهرستی بود که من با جستجوی "ده فرمان نوین"[1] در موتور جستجوی اینترنتی یافتم، و عمداً از بقیه صرف نظر کردم. اصل مطلب این است که هر آدم عادی و شایسته ی امروزی می تواند فهرستی از این قبیل ارائه دهد. البته همگان فهرست های دقیقاً یکسانی نخواهند داشت. شاید در فهرست جان رالز فیلسوف یکی از اصول این می شد که: " قواعد خود را چنان طرح کن که انگار نمی دانی در بالای سلسله مراتب هستی یا در پایین آن." نمونه ای از اعمال اصل راولزی، نظام اجتماعی اسکیموهاست که در آن غذا بین همگان تقسیم می شود و آخرین سهم به کسی می رسد که غذا را تقسیم می کند.

 

اگر من بخواهم یک ده فرمان نوین مطرح کنم، برخی از فرمان های بالا را برمی گزینم اما می کوشم جایی هم برای این فرمان ها پیدا کنم:

 

·        از زندگی جنسی خود لذت ببر (تا حدی که به هیچ کس آسیب نرسانی) و بگذار دیگران هم در خلوت خود از هرچه دوست دارند لذت ببرند. زندگی دیگران به تو ربطی ندارد.

·        بر پایه ی جنسیت، نژاد و (تا حد امکان) گونه، تبعیض قائل نشو.

·        بچه هایت را معتقد به نظام عقیدتی خاصی نکن. به آنان بیاموز که چگونه خودشان بیاندیشند، شواهد را ارزیابی کنند، و با تو مخالفت کنند.

·        آینده را با مقیاس زمانی بزرگ تر از عمر خود بنگر.

 

اما نگران این تفاوت های جزئی در اولیت ها نباشید. نکته در اینجاست که بشر از دوران اناجیل تاکنون تغییرات شگرفی کرده است. برده داری که در انجیل و بسی بعد از آن  تا قرن نوزدهم عادی تلقی می شد، در کشورهای متمدن ملغی شده است. امروزه همه ی ملل متدین حق رأی زنان و حق آنان برای تصدی مقام قضاوت را پذیرفته اند، درحالی  که تا دهه ی 1920 این حق به رسمیت شناخته شده نبود. در جوامع آزاداندیش امروزی (مقوله ای که مسلماً شامل کشورهایی مانند عربستان سعودی نمی شود) دیگر زنان مانند دوران انجیلی مِلک مردان محسوب نمی شوند. هر نظام حقوقی مدرن می تواند ابراهیم را به جرم کودک آزاری تحت تعقیب قانونی قرار دهد. و اگر او نقشه اش برای قربانی کردن اسماعیل را اجرا کند، قانون مدرن او را به قتل درجه ی اول متهم می کند. اما طبق رسوم زمان ابراهیم، این فرزندکشی کاملاً مستحسن و پیروی از فرمان خدا محسوب می شد.  مذهبی باشیم یا نباشیم، نگرش همگی ما نسبت به خوب و بد اساساً تغییر کرده است. سرشت این تغییر و سبب آن چیست؟

 

 بالای صفحه

 

درهر جامعه ای و در هر دورانی یک نوعی توافق نظر عمومی و رازآمیز وجود دارد  که با گذر سالیان تغییر می کند. فضل فروشانه نیست اگر این مفهوم را به  نام آلمانی اش زایتگایست[2] (به معنای روح زمانه) بخوانیم. یادآور شدم که حق رأی زنان اکنون در جهان دموکراتیک کاملاً پذیرفته شده است، اما این رفورم به طرز حیرت آوری جدید است. در اینجا برخی از اولین تاریخ های اعطای حق رأی به زنان را ذکر می کنم:

 

نیوزلند               1893

استرالیا             1902

فنلاند                1906

نروژ                   1913

ایالات متحده      1920

بریتانیا              1928

فرانسه             1945

بلژیک               1946

سوئیس           1971

کویت               2006   

 

پراکندگی این تاریخ ها در طی قرن بیستم، شمایی از سمت و سوی تغییر زایتگایست را به دست می دهد. نمونه ی دیگر تغییر زایتگایست، نگرش ما به موضوع نژاد است. در ابتدای قرن بیستم، تقریباً همه ی بریتانیایی ها (و بسیاری از مردمان دیگر کشورها) با استانداردهای امروزی نژادپرست بودند. اغلب سفیدپوستان باور داشتند که سیاهان (اعم از همه ی آفریقایی ها و نیز گروه هایی که هیچ ارتباطی با آفریقایی ها نداشتند، مانند هندیان، استرالیایی ها و ملانزی ها) از جمیع جهات پست تر از سفید پوستان هستند، به جز حس ریتمیک که اروپاییان با بزرگمنشی به آنان بخشیده بودند. معادل جیمزباند امروزی در دهه ی 1920، بولداگ دروموندِ فُکُلی بود. در یکی از رمان های دروموند به نام خلافکارهای سیاه، دروموند از "جهودها، خارجی ها،  و بقیه ی کثافت ها" نام می برد. در نقطه اوج رمان زن نمونه، دروموند با زیرکی خود را به شکل پدرو، پیشخدمت سیاهپوست رئیس تبهکارها در می آورد. برای بیان دراماتیک این راز نزد خواننده و نیز تبهکار،"پدرو" همان دروموند است، می توانست بگوید: "فکر می کنید من پدرو هستم؟ کور خوانده اید. من دروموند ام. دشمن اصلی تو، که خودم را سیاه کرده ام". اما در عوض دروموند جمله ی دیگری را می گوید: "هر ریشی قلابی نیست، اما هر سیاهی بو می ده. این ریش قلابی نیستن جانم، و این سیاه هم بو نمی ده. پس گمانم  یه جای کار می لنگه." من این کتاب را در دهه ی 1950 خواندم، یعنی سه دهه پس از تاریخ نگارش آن، و (درست) تا آن زمان هنوز می شد که پسری غرق درهیجان داستان از این نکته بگذرد و متوجه بار نژادپرستانه ی آن نشود. امروزه، چنین چیزی قابل تصور نیست.

 

تومان هانری هاکسلی با استانداردهای زمانه اش آدمی روشبین و لیبرالی پیشرو بود. اما زمانه ی او با زمانه ی ما توفیر دارد. او در سال 1871  چنین نوشت:

 

هیچ آدم عاقلی که از حقیقت امور مطلع باشد باور ندارد که یک سیاهپوست معمولی با سفیدپوستان برابر باشد، تا چه رسد به اینکه از سفیدها سرتر باشد. اگر این مطلب صادق باشد، اصلاً باورکردنی نیست که یک سیاه ستبر آرواره در یک رقابت برابر و منصفانه، جایی که رقابت اندیشه ها در میان باشد نه آرواره ها، بتواند بر رقیب بزرگ-مغزتر و کوچک-آرواره تر خود چیره شود. رفیع ترین جایگاه در سلسله مراتب تمدن مسلماً متعلق به عموزاده های سبزه روی ما نیست. [104]

 

این نکته معروف است که یک مورخ خوب بر پایه ی ملاک های امروزی درباره ی اظهارات پیشینیان داوری نمی کند. آبراهام لینکلن هم مانند هاکسلی پیشرو دوران خود بود، با این حال دیدگاه های نژادی اش امروزه در نظر ما نژادپرستانه و عقب مانده ای می نماید. او در سال 1858 در بحثی با استفن ای داگلاس چنین گفته:

 

من هرگز نگفته ام و نخواهم گفت که مدافع برابری سیاسی نژادهای سفید و سیاه هستم؛ من نه خواهان اعطای حق رأی و قضاوت به سیاهان هستم؛ نه خواهان احراز صلاحیت آنان برای کسب مقام های کشوری و نه مدافع ازدواج آنان با سفیدپوستان؛ به علاوه، یک تفاوت فیزیکی میان سیاه و سفید وجود دارد که به نظر من تا ابد مانع می شود که این دو نژاد بتوانند در شرایط اجتماعی و سیاسی برابر زندگی کنند. و از آنجا که زندگی برابر میان این دو نژاد ناممکن است، و در عین حال در کنار هم زندگی می کنند، باید رابطه ی فرادستی و فرودستی میان شان برقرار باشد، و من هم مثل همگان قبول دارم که موقعیت فرداستی باید به سفیدپوستان اعطا شود. [105]

 

اگر هاکسلی و لینکلن در زمانه ی ما متولد شده و تحصیل کرده بودند، نخستین کسانی می شدند که از این احساسات ویکتوریایی و لحن متفرعنانه بیزاری می جستند. من تنها به این سبب از آنها نقل قول کردم تا نشان دهم که چگونه زایتگایست به پیش می رود. اگر کسانی چون هاکسلی که بزرگ ترین متفکر لیبرال زمانه اش بود، و یا لینکلن که بردگان را آزاد کرد، توانسته اند چنین حرف هایی بزنند، تصور کنید که یک آدم عامی دوره ی ویکتوریا چگونه می اندیشیده است. اگر به  قرن هجدهم هم برگردیم، به خوبی می بینیم که واشینگتن، جفرسون و دیگر مردان عصر روشنگری خود برده دار بوده اند. زایتگایست به پیش می رود، چنان پرشتاب، که گاهی ما اصلاً متوجه نمی شویم و فراموش می کنیم که خود این تغییر، یک پدیده ی واقعی است.

 

 بالای صفحه

 

نمونه های دیگر تغییر زایتگایست فراوان اند. هنگامی که ملوانان نخستین بار به ساحل موریتانی رسیدند، و دودوهای کند و آرام و را دیدند، اولین کاری که کردند این بود که برای تفریح با چماق شروع به کشتن آنها کردند. ملوانان حتی آنها را نمی خوردند (می گفتند بدمزه هستند). به نظر ما، چماق کشی برای کشتن پرندگان بی دفاع و آرام کار ناپسندی است. امروزه چنین کاری غیرقابل تصور است، و منقرض کردن نسل جانور کمیابی مانند دودو، حتی اگر تصادفی باشد، یک تراژدی محسوب می شود، تا چه رسد به اینکه عمداً توسط انسان انجام شود.

 

با استانداردهای فرهنگی امروزی، یک تراژدی اخیر از این نوع، انقراض نسل تیلاسینوس، یا گرگ تاسمانی بود. داستان حزن انگیز این جانور بسیار مشهور است. تا همین سال 1909 از جمجه های آن مناره می ساختند. در رمان های عصر ویکتوریا درباره ی آفریقا، "فیل"، "شیر" و "غزال آنتیلوپ" به عنوان "بازی" محسوب می شدند. بازی چنین بود که بدون یک لحظه تأمل به سویشان شلیک می کردند؛ البته نه برای تغذیه، و نه برای حفاظت از خود. بلکه برای "ورزش". اما امروزه زایتگایست تغییر کرده است. درست است که هنوز هم "ورزشکاران" ثروتمند و کم تحرک می توانند از داخل لندرورهای امن و امان شان حیوانات آفریقایی را شکار کنند و کله های خشک شده شان را به خانه ببرند. اما مجبورند برای این تفریح، حسابی سر کیسه را شل کنند و طعن و نفرت سایرین را به جان بخرند. حفظ حیات وحش و حفظ محیط زیست امروزه به صورت ارزشهایی پذیرفته درآمده اند که جایگاه اخلاقی شان با حرمت یوم سَبَت و  پرهیز از تصویرگری در قدیم برابری می کند.

 

امروزه زندگی سرخوشانه ی دهه ی شصت به خاطر مدرنیته ی لیبرال اش اسطوره شده است. اما در ابتدای همان دهه ی شصت، وکیلی می توانست در محکمه به "ابتذال" رمان عاشق لیدی چَترلی ایراد بگیرد و از هیئت منصفه بپرسد: "آیا شما قبول می کنید که پسرها و دخترهای جوان تان – چون دخترها هم می توانند مثل پسرها کتاب بخوانند  [شما باور می کنید که او چنین حرفی زده باشد؟] – این کتاب را بخواند؟ آیا دوست دارید این کتاب در خانه تان پیدا شود؟ دوست دارید همسرتان یا خدمتکارتان این کتاب را بخواند؟" این پرسش بلاغی اخیر یک مثال بسیار روشنگر از سرعت تغییرات زایتگایست است.

 

هجوم آمریکا به عراق به خاطر تلفات غیرنظامیان عراقی، وسیعاً محکوم شد، اما شمار این تلفات در قیاس با شمار تلفات جنگ جهانی دوم اصلاً به حساب نمی آید. به نظر می رسد استانداردهای اخلاقی پیوسته در حال تغییر باشند. دونالد رامسفلد که امروزه چنین سنگدل و منفور می نماید، اگر همین سخنان را در زمان جنگ جهانی دوم گفته بود، لیبرال رقیق القلبی می نمود. در طی این چند دهه چیزی تغییر کرده است. این تغییر در همه ی ما رخ داده است، و هیچ ربطی به دین ندارد. این تغییر مغایر دین بوده، نه به سبب آن.

 

تغییر زایتگایست همواره سویه ی یکسانی داشته که اغلب ما آن را بهبود ارزیابی می کنیم. حتی آدولف هیتلر، که به نظر بسیاری شرارت را تا مرزهای ناشناخته ای پیش راند، در زمان  کالیگولا و چنگیزخان نمی توانست عرض اندام کند. مسلماً هیتلر بیش از چنگیز آدم کشت، اما او فنآوری قرن بیستمی را در اختیار داشت. آیا بزرگ ترین لذت هیتلر هم مانند چنگیز این بود که خان و مان قربانیان اش را غرقه در خون ببیند؟ ما میزان سبعیت هیتلر را با استانداردهای امروزی مقایسه می کنیم، چرا که زایتگایست اخلاقی نیز مانند فنآوری از زمان کالیگولا تاکنون بسیار پیشرفت کرده است. فقط با استاندارهای شفقت آمیزتر امروزی مان است که هیتلر را شریرتر از کالیگولا می یابیم.

 

  بالای صفحه

زمانی که جوان بودم، شاهد بودم که به بسیاری از مردم لقب های تحقیرآمیز و کلیشه های ملی نسبت می دادند. [...][3] ادعا نمی کنم که چنین القابی از میان رفته اند، اما امروزه به شدت نزد مردم مؤدب مذموم هستند. حتی واژه ی negro که بار توهین آمیز نداشته هم منقرض شده و امروزه می تواند برای تشخیص قدمت متن انگلیسی به کار رود. واژه های پیشداورانه ملاک بسیار خوبی برای تشخیص قدمت متون هستند. اِی.سی. بوکت که در زمان خود الاهیدان محترمی در کمبریج بود، در کتاب خود به نام دین شناسی مقایسه ای، فصل مربوط به اسلام را با این جملات شروع کند: "بر خلاف آنچه در میانه ی قرن نوزدهم می پنداشتند، سامی بنا به طبیعت خود موحّد نیست، بلکه یک اَنیمیست[4] است." دغدغه ی نژاد (در مقابل فرهنگ) و کاربرد انگشت نمای نام مفرد (سامی ... یک انیمست است") و فروکاستن گروه های متکثری از مردمان به یک "تیپ" با هیچ معیاری زننده نیست. اما یک نکته ی ظریف دیگر هست که تغییر زایتگایست را نشان می دهد. امروزه دیگر هیچ استاد الاهیات یا مدرس دیگری چنین واژگانی را به کار نمی برد. این نکته های  ظریف درباره ی تغییر رسوم به ما می گوید که قدمت نوشتار بوکت به پیش از نیمه ی قرن بیستم می رسد. در واقع او این متن را به سال 1941 نگاشته است.

 

اگر چهار دهه ی دیگر به عقب بازگردیم، تغییر استانداردها نظرگیرتر هم می شوند. در یک کتاب قبلی ام از نوشته ی آرمانشهری اچ جی ولز به نام جمهور نوین[5] نقل قول کردم، و می خواهم این نقل قول را مجدداً در اینجا ذکر کنم چون به روشنی خیره کننده ای نشانگر مطلب مورد نظرم است.

 

و جمهور نوین با نژادهای پست چه خواهد کرد؟ چگونه با سیاهان رفتار خواهد کرد؟ ... و زردپوستان؟ ... یا یهودیان... آن توده های سیاه، و قهوه ای و سفید چرکابی، و زرد، که نظام کارآمد نوین آنان را برنمی تابد؟ خوب، دنیا دنیاست، نه یک مؤسسه ی خیریه، و به نظر من اینها باید بروند... و نظام اخلاقی این جمهور نوین، نظامی که بر حکومت جهانی حکم خواهد راند، در خدمت زادآوری بشریتی است که ظریف و کارآ و زیبا باشد – بدن های زیبا و قوی، روشن و با ذهن نیرومند... و شیوه ای که تاکنون طبیعت در شکل دهی جهان پیش گرفته، یعنی ضعفا را از پراکندن ضعف باز داشته ... مرگ است... مردان جمهور جدید ایده آلی دارند که می ارزد به خاطرش دست به کشتار بزنند.

 

این نوشته مورخ 1902 است، و ولز در زمانه ی خود پیشرو محسوب می شد. در سال 1902 گرچه این ایده ها مقبول عام نبود، اما می توانست محور یک گفتگوی سر میز شام باشد. شنودگان امروزی در مقابل شنیدن این سخنان واقعاً وحشت می کنند. باید توجه کنیم که هیتلر، هر چند که خوفناک بود، اما چندان که از نظرگاه امروزی ما می نماید به دور از زایتگایست زمانه ی خود نبود. زایتگایست چقدر شتابناک تغییر می کند – تغییری که در جهان متمدن، به طور موازی تا دوردست ها گسترش می یابد.

 

 بالای صفحه

اما این تغییرات انضمامی و پیوسته در آگاهی اجتماعی از کجا ناشی می شوند؟ مسئولیت پاسخگویی این پرسش بر عهده ی من نیست. برای مقصود من همین کفایت می کند که این تغییرات ناشی از دین نیستند. اگر مجبور باشم نظریه ای ارائه دهم، به این ترتیب پاسخ را می جویم: باید توضیح دهیم که چرا تغییر زایتگایست اخلاقی چنین در میان مردم گوناگون همزمان رخ می هد؛ و باید توضیح دهیم که چرا راستای این تغییرات نسبتاً یکسان است.

 

نخست، چگونه تغییرات همزمان در میان مردمان گوناگون رخ می دهند؟ تغییر از طریق گفتگو در کافه ها و مهمانی ها، کتاب ها و مرور کتاب ها، روزنامه ها و رسانه های دیگر، و امروزه از طریق اینترنت از ذهنی به ذهن دیگر منتقل می شوند. تغییر در حال و هوای اخلاقی، به شیوه های مختلفی بروز می یابد: در سرمقاله ها، مصاحبه های رادیویی، سخنرانی های سیاسی، نقل و روایت های استندآپ کمدی ها، و گفتگوهای سریال های تلویزیونی، در آرای قانونگذاران پارلمان و تعبیرات  قضات از آن قوانین. یک شیوه ی توصیف این تغییرات آن است که بگوییم بسامد حضور مِم ها در انبان مِمی تغییر می کند، اما در اینجا این شیوه ی توصیف را دنبال نخواهم کرد.

 

برخی از ما عقب تر از امواج پیشرونده ی تغییرات زایتگایست اخلاقی سیر می کنیم و برخی مان اندکی جلوتر از آن هستیم. اما بیشتر ما مردمان قرن بیست و یکم نزدیک به هم و بسیار جلوتر از دوران ابراهیم، یا حتی  مردم همین اواخر یعنی حوالی 1920 هستیم. کلیت موج به پیش می رود، و حتی آوانگاردهای قرون ماضی (که توماس هاکسلی نمونه ی بارزشان است) خود را پشت سر عقب مانده های قرون بعدی می یابند. البته پیشرفت همواره خطی نیست، بلکه بیشتر به  منحنی دندانه اره ای پر پیچ و خمی می ماند. پسرفت های موقتی و محلی نیز، مانند دولتی که  ایالات متحده از سال 2000 تاکنون بدان دچار شده همواره وجود دارد. اما در مقیاس زمانی طولانی تر، روند پیشرونده قابل اغماض نیست و تداوم می یابد.

 

چه چیزی  این تغییرات را در راستای یکنواختی می راند؟ نباید از نقش پیشران رهبرانی غافل شویم که جلوتراز زمانه شان حرکت می کنند، به پا می خیزند و باقی ما را به دنبال خود می کشند. در آمریکا، ایده های برابری نژادی توسط رهبران سیاسی در حد و اندازه ی مارتین لوترکینگ تحکیم شد، و کمدین ها، ورزشکاران و دیگر چهره های مردمی و نقش آفرینان عرصه ی اجتماعی، کسانی مانند پاول رابینسون، سیدنی پوتیه، جِس اوانز و جَکی رابینسون به این جنبش یاری رساندند. رهایی بردگان و زنان هم دین بسیاری به گردن رهبران فرهمند دارد. برخی از این رهبران مذهبی بودند، و برخی هم غیرمذهبی بودند. برخی از آنهایی که مذهبی بودند کارهای خوب شان را به خاطر دین شان می کردند. در باقی موارد، دینداری این رهبران امری فرعی بود. اگرچه مارتین لوترکینگ مسیحی بود، اما فلسفه ی عدم خشونت خود را مستقیماً از جنبش نافرمانی مدنی گاندیِ اخذ کرده بود. و گاندی البته مسیحی نبود.

 

عامل دیگر، بهبود وضع آموزش، و به ویژه افزایش فهم این مطلب است که هر یک از ما در انسانیت با  نژادهای دیگر و با جنس دیگر اشتراک داریم – که هر دوی این آموزه ها عمیقاً غیرانجیلی و برگرفته از علوم زیستی و به ویژه تکامل هستند. یک دلیل اینکه در آلمان نازی با سیاهان، زنان و کولی ها بدرفتاری می کردند این بود که آنان را انسان کامل نمی شمردند. پیتر سینگر فیلسوف در کتاب رهایی جانوارن[6] به شیواترین بیان این دیدگاه را بیان می کند که ما باید به شرایط  پسا-گونه مدار[7]  برسیم یعنی شیوه ی رفتار با گونه ی بشر را به دیگر گونه های جانوری دارای قوای مغزی نیز تسری دهیم. شاید این ایده نشانگر جهت آتی زایتگایست اخلاقی در آینده باشد چرا که امتداد رفوم های پیشین مانند لغو برده داری و رهایی زنان است.

 

توضیح بیشتر اینکه چرا زایتگایست اخلاقی جامعه با چنین سرعتی دستخوش تغییر می شود، از حوزه ی معلومات آماتوری من  درباره ی روانشناسی و جامعه شناسی خارج است. برای مقصود من، همین قدر کافی است که بگوییم به وضوح مشاهده می شود که این زایتگایست پیش می رود و دین یا متون مقدس سبب پیشرفت آن  نیستند. چه بسا نیروی پیشران زایتگاست، نیروی واحدی مانند نیروی گرانش نباشد، بلکه برهمکنش پیچیده ای از نیروهای غیرمتجانس باشد، مانند نیروهایی که مطابق قانون مور موجب افزایش نمایی قدرت  رایانه ها می شوند. علت پدیده ی پیشرفت آشکار زایتگایست اخلاقی هرچه که باشد، کاملاً برای زدن زیرآب این ادعا کفایت می کند که ما برای خوب بودن، یا برای تصمیم در مورد اینکه چه چیزی خوب است،  نیازمند خدا هستیم.

 


ادامه>>  
   درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 بالای صفحه


[1] . New Ten Commandments

[2] . zeitgeist 

[3] . در اینجا نویسنده القاب تحقیرآمیز انگلیسی برای فرانسوی ها، ایتالیایی ها، آمانی ها، یهودیان، و سیاه پوستان ذکر می کند.م

[4] . animist : دینی که برای هر شیء طبیعی (درختان، کوه ها، حیوانات و ...) قائل به وجود روح است

[5] . New Republic, H. G. Welles

[6] . Animal Liberation, Peter Singer

[7] . post-speciesit

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

  • فصل 8  (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

 

مقالاتی از ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

 

Free Web Hosting