خانه | بالا

کتاب پندار خدا > فصل هشتم > دین چه اشکالی دارد؟ > بنیادگرایی و انهدام علم

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

 

بنیادگرایی و انهدام علم

 

بنیادگرایان می پندارند که برحق هستند، چون حقیقت را در کتاب مقدسی خوانده اند، و از پیش می دانند که هیچ چیز نمی تواند شالوه ی باورهایشان را سست کند. برای آنها، حقیقت کتاب مقدس، یک اصل خدشه ناپذیر است، و نه حاصل یک فرآیند استدلال. کتاب مقدس شان عین حق است و اگر شواهد خلاف آن نمایند، شواهد را به دور می افکنند نه کتاب را. برعکس آنان، آنچه را که من به عنوان یک دانشمند باور دارم (مثلاً تکامل)، از خواندن یک کتاب مقدس نیاموخته ام بلکه این باورها را به این خاطر صحیح می دانم که شواهد صحت آنها را بررسی کرده ام. این دو رویکرد کاملاً با هم تفاوت دارند. باور ما به کتاب های مربوط به تکامل، به خاطر قداست این کتاب ها نیست. بلکه بدان سبب است که شواهد فراوان و قاطع و بی ابهام امروزی، ما را به صحت این باورها سوق می دهند. در اصل، هر خواننده ای می تواند برود و این شواهد را وارسی کند. هنگامی که خطایی در یک کتاب علمی باشد، عاقبت کسی پیدا می شود و آن خطا را کشف می کند. سپس این خطا در کتاب بعدی تصحیح می شود. آشکار است که این امر هیچ گاه در مورد کتاب های مقدس رخ نمی دهد.

 

فیلسوفان، و به ویژه آماتورهایی که اندکی فلسفه آموخته اند، و به خصوص آنهایی که آلوده ی "نسبیت گرایی فرهنگی" شده اند ممکن است بانگ اعتراض بردارند که: باور یک دانشمند به شواهد نیز خود نوعی ایمان بنیادگرایانه است. من در جای دیگر به این ایراد پرداخته ام. در اینجا نظر خود را به طور خلاصه تکرار می کنم. همه ی ما، فارغ از این که با ژست فیلسوفانه  چه اظهاراتی کنیم، در زندگی مان به شواهد باور داریم، اگر مرا به قتل متهم کنند، و دادستان لجوجانه از من بپرسد که آیا درست است که  شب جنایت در شیکاگو بوده ام یا نه، نمی توانم با این طفره ی فلسفی از چنگ سؤال اش فرار کنم و بگویم: "بستگی دارد منظورتان از "درست" چه باشد. و نیز نمی توانم به نسبیت گرایی مردم شناختی متوسل شوم و بگویم: "من فقط به معنای علم غربی شما "در" شیکاگو بوده ام. مردم بونگولی مفهوم کاملاً متفاوتی از "در" دارند که مطابق آن فقط هنگامی می توان گفت که شخصی "در" جایی بوده که شیخ مسنی باشد که در آنجا بیضه ی خشک شده ی بزی را انفیه کرده باشد." [115]

 

شاید دانشمندان هنگامی که می کوشند تعریفی انتزاعی از "حقیقت" ارائه می دهند بنیادگرا باشند. اما همه مان همین طور هستند. وقتی من می گویم تکامل درست است، بنیادگرایی ام بیش از این نیست که بگویم نیوزلند در نیمکره ی جنوبی قرار دارد. ما به این دلیل تکامل را درست می دانیم که شواهدمان مؤید آن است، و اگر ببینیم که شواهد جدیدی خلاف تکامل یافت شوند، فوراً این نظریه را دور می اندازیم. هیچ بنیادگرای واقعی چنین کاری نمی کند.

 

برخی بنیادگرایی را با شور و شوق اشتباه می گیرند. هنگامی که من از تکامل در مقابل خلقت گرایان بنیادگرا دفاع می کنم، ممکن است شوریده به نظر برسم، اما این بدان سبب نیست که من هم طرفدار  یک جور بنیادگرایی  دیگر هستم.  من به این خاطر گاهی جوش می زنم که شواهد حامی نظریه ی تکامل چنان قوی هستند که من از اینکه رقیب ام آنها را نمی بیند – یا در اغلب موارد، نمی خواهد ببیند چون خلاف کتاب مقدس اش هستند– برآشفته می شوم. جوش و خروش من هنگامی بالا می گیرد که می اندیشم بنیادگرایان بیچاره، و کسانی که بر آنها تأثیر می گذارند، چقدر گمگشته هستند. حقایق مربوط به تکامل و دیگر حقایق علمی، بسی خیره کننده و زیبا هستند؛ چه قدر غم انگیز است که بمیریم بی آن که اندکی از آنها سر در آورده باشیم! البته این نکته مرا جوشی می کند. چطور می توانم بی تفاوت باشم؟ اما اعتقاد من به تکامل هیچ ربطی به  بنیادگرایی و ایمان ندارد، زیرا می دانم که اگر با شواهد  قاطعی خلاف تکامل مواجه شوم، با رغبت تمام این نظریه را  رها می کنم.

 

این اتفاق در دنیای علم رخ می دهد. پیش تر داستان یک استادمان در دوره ی کارشناسی را گفته ام. او  جانورشناس برجسته و محترمی در آکسفورد بود و سالهای سال اعتقاد راسخ داشت که جهاز گولجی[1] (یک ویژگی میکروسکوپی درون سلول ها) واقعی نیست، بلکه یک مفهوم تصنعی و غیرحقیقی است. رسم دانشکده ی جانورشناسی این بود که دوشنبه ی هر هفته کل اعضا جمع می شدند و به حاصل پژوهش یک پژوهشگر میهمان گوش می دادند. یکی از دوشنبه ها، پژوهشگر میهمان یک زیست شناس سلولی آمریکایی بود که شواهد کاملاً متقاعدکننده ای بر وجود جهاز گولجی ارائه داد. در پایان سخنرانی او، استاد مسن ما  برخواست و با گام های بلند به جلوی تالار رفت؛ دست پژوهشگر آمریکایی را فشرد؛ و با هیجان گفت "همکار عزیزم، از شما سپاسگزارم. من این پانزده سال اخیر در اشتباه بودم." ما هم آن قدر کف زدیم که کف دستان مان سرخ شد. هیچ بنیادگرایی چنین حرفی نمی زند. در عمل، همه ی دانشمندان هم چنین حرفی نمی زنند. اما همه ی دانشمندان دست کم در حرف این رویکرد را ایده آل می دانند – بر خلاف، گیریم، سیاستمداران که شاید چنین رویکردی را دمدمی مزاجی بدانند و تحقیر کنند. با یادآوری خاطره ی آن جلسه ای که شرح دادم، هنوز بغض گلویم را می گیرد.

 

به عنوان یک دانشمند، ستیزه ی من با بنیادگرایی دینی به این خاطر است که فعالانه مانع علم ورزی می شود. بنیادگرایی به ما می آموزد که تغییر عقیده ندهیم، و به آموختن چیزهای جالبی که می توانیم بدانیم، نپردازیم. بنیادگرایی علم را موقوف می کند و شیره ی عقل را می کشد. اسفبار ترین نمونه ای که می توانم در این مورد ذکر کنم، حکایت زیست شناس آمریکایی، کِرت وایز است، که امروزه مدیر مرکز پژوهش های منشاء انواع در کالج برایان در دایتون تِنِسی است. نام کالج برایان برگرفته از نام ویلیام جنینگز برایان است. برایان در سال 1925، یک معلم علوم به نام جان اسکوپ را به اتهام تدریس تکامل به دادگاه مشهور "محکمه ی میمون" فراخواند. وایز می توانست آرزوهای دوران کودکی اش را تحقق بخشد و در یک دانشگاه واقعی استاد زمین شناسی شود؛ دانشگاهی که شعار آن می توانست این باشد که "انتقادی بیاندیش"، نه شعار متناقضی که امروزه بر وبسایت کالج برایان می بینیم: "انتقادی و انجیلی بیاندیش". در واقع جناب وایز یک مدرک زیست شناسی از دانشگاه شیکاگو دارد، به علاوه ی دو مدرک دیگر در زیست شناسی و گیاه شناسی از هاروارد، که در آنجا زیر نظر کسی مثل استفن جی. گولد تحصیل کرده است. وایز دانشمند جوان، خبره و آینده داری بود، که می توانست رؤیای خود را تحقق بخشد و به پژوهش و تدریس در یک دانشگاه معتبر بپردازد.

 

سپس تراژدی رخ داد، و او نه از بیرون، بلکه از درون خود گرفتار بنیادگرایی دینی شد. این بنیادگرایی او را واداشت تا باور کند که زمین – موضوع تحصیل اش در شیکاگو و هاروارد – کمتر از ده هزار سال عمر دارد. او آن قدر هوشمند بود که  تصادم شاخ به شاخ میان دین اش و علم را تشخیص دهد، و این تعارض مایه ی ناآرامی فزاینده ی او شد. یک روز، که دیگر نمی توانست این تنش ها را تاب بیاورد، یک قیچی برداشت و سروقت انجیل رفت و شروع کرد به بریدن هر آیه ای که با جهان بینی علمی نمی خواند. در پایان این عمل بسیار صادقانه و پرزحمت، دید که چندان چیزی از انجیل اش باقی نمانده است:

 

هر قدر سعی کردم، و حتی با حفظ حاشیه ی برگ های کتاب مقدس، دیدم که دیگر نمی شود بدون گسیختن شیرازه ی کتاب مقدس آن را از روی میز بردارم. مجبور بودم میان تکامل و کتاب مقدس دست به انتخاب بزنم. دیدم یا کتاب مقدس درست است و تکامل نادرست؛ یا اینکه کتاب مقدس نادرست است و باید انجیل را دور بیاندازم... آن شب بود که کلام خدا را پذیرفتم و هر چیزی را که خلاف آن باشد، از جمله تکامل را، به دور انداختم. به این ترتیب، همه ی امید و آرزوهای علمی ام را، با کمال اندوه، به آتش افکندم.

 

من این داستان را بسیار غم انگیز می یابم؛ در حالی که داستان جهاز گولجی مرا سرشار از تحسین و شعف می سازد، داستان کِرت وایز  بسیار رقت بار و تأمل برانگیز است. زخمی که به آینده و شادکامی زندگی او زده شد، کار خودش بود؛ بسیار غیرضروری بود، و به راحتی می شد از آن اجتناب کرد. تنها کاری که باید می کرد این بود که انجیل را دور می انداخت. یا اینکه مانند برخی متألهان آن را به بیانی نمادین، یا مجازی تعبیر می کرد. اما او در عوض،  کار بنیادگرایانه را انجام داد و علم، شواهد، و عقل را همراه آمال و آرزوهایش به دور افکند.

 

شاید صداقت کِرت وایز در میان بنیادگرایان، یگانه باشد. صداقت او  تکان دهنده، آزرنده و نابودگر است. باید جایزه ی تمپلتون را به او بدهند؛ او می تواند نخستین دریافت کننده ی راستگوی این جایزه باشد. وایز چیزی را رو می کند که وقتی بنیادگرایان با تناقض های علم با اعتقادات شان مواجه می شوند، مخفیانه در اذهان شان می گذرد. حاصل کلام او را بشنویم:

 

اگرچه دلایلی علمی مبنی بر کوتاهی عمر زمین هست، اما من بنا به این دلایل خلقت گرا نشده ام. حتی اگر همه ی شواهد عالم هم خلاف خلقت گرایی باشند ، همان طور که سال های پیش استادانم می گفتند و من هم قبول داشتم، من همچنان به خلقت گرایی خود پافشاری می کنم چرا که کلام خدا چنین است. من باید در این مورد استوار باشم. [116]

 

ظاهراً در اینجا وایز سخن لوتر را تقلید می کند که هنگام نصب تِزهایش بر در کلیسای ویتنبورگ بر زبان رانده بود. اما کِرت وایز بیچاره بیشتر مرا به یاید  وینستون اسمیت در رمان 1984 می اندازد، که نومیدانه می کوشید باور کند که دو به علاوه ی دو برابر پنج می شود، چون برادر بزرگتر چنین خواسته بود. وینستون اسمیت از ترس شکنجه اجباراً خود را وادار به این باور کرده بود، درحالی که اجبار وایز از ترس شکنجه ی فیزیکی نبود، بلکه ناشی از حکم ایمان دینی بود که ظاهراً برای برخی همان قدر اجباری و مقید کننده است.  می توان گفت ایمان دینی نوعی شکنجه ی روانی است. ستیزه ی من با دین به خاطر بلایی است که بر سر کِرت وایز آورد. و اگر دین می تواند یک زمین شناس فرهیخته ی هاروارد را به چنین روزی بیاندازد، فکر کنید با کسانی کمتر فرهیخته و هوشمند چه می تواند بکند.

 

سخت کیشی دین بنیادگرا، جوانان معصوم و مشتاق بی شماری را از آموختن علم بازداشته است. دین غیربنیادگرا و "ظریف" چنین کاری نمی کند. اما این نوع دین هم به کودکان خردسال می آموزاند که ایمان و تعبد بی چون و چرا یک فضیلت است، و به این ترتیب دنیا را مهیای رشد بنیادگرایی می سازد.

 

ادامه>> نیمه ی پنهان مطلق گرایی


 

[1] . Golgi Apparatus

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 (برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 (چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 (ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 (ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

  • فصل 7 (زایتگایست اخلاقی دگرشونده)

- سرسخن

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 

فصل 8 (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

مقالاتی از ریچارد داوکینز

خانه | بالا

 

 

Free Web Hosting