روند عرفي شدن جوامع غربي
آمريكا
مسئله رابطه دين و حكومت در آمريكا صورتي كاملا متفاوت از اروپا دارد و مناسب است كه جدا بررسي شود.
جامعهاي كه براي اولين بار جدايي دين و حكومت را جزو قانون اساسي خود كرد از قابل مطالعهترين جوامع، براي كساني كه به دنبال عرفي شدن جامعه خود هستند، ميباشد. عمده ی مردمي كه به آمريكا آمده بودند سخت مذهبي بودند، به ويژه كساني كه براي اولين بار به قسمت شمال شرقي آمريكا آمدند، و در حقيقت اولين نطفههاي جامعه كنوني آمريكاي شمالي را شكل دادند. اينان بودند كه قانون اساسي آمريكا را نوشتند و جنگ های استقلال آمریکا را انجام دادند. بعدها آمریکا از شرق به سوي غرب گسترش يافت و ايالات ديگر شكل گرفت. لذا هسته ی اصلي فكر و شكلگيري قانون اساسي آمريكا متعلق به همین ایالات شمال شرقی و ایالات جنوبی آمریکا بود ، و در اين ميان ماساچوست و ويرجينيا به دلايلي نقش اساسيتري داشتند.
مهاجرين اوليه آمريكا چنين مذهبيون معتقدي بودند كه از دو گروه اوليهاي كه به آمريكا آمدند يكي كساني بودند كه در سال 1620 به ماساچوست آمدند و منطقه پليموت Plymouth را درست كردند. آنان بر اين باور بودند كه آمدهاند حكومت مسيح را در آنجا برقرار كنند، و بر طبق اعتقادات خود آنجا را سرزمين موعودي كه در كتاب مقدس آمده ميدانستند. لذا شهر خود را بر روي تپه ساختند و آن را اورشليم دوم دانستند. حتي وقتي مريضي سختي ميان سرخپوستان منطقه افتاد و يكباره مردم چندين روستا يك جا مردند، نتيجه گرفتند كه آنچه ميانديشيدند درست است. زيرا خداوند سرزمين موعود آنها را از وجود غير مسيحيها پاك كرده و با كشتن اين بوميها زمين را براي برقراري حكومت خدايي مورد نظر آنان آماده كرده است. از نظر آنان كار عبادت بود. بنابراين زندگي هر مسيحي خوب در كار سخت كردن و رفتن به كليسا ميبايست خلاصه ميشد. حتي هرگونه تفريحي از نظر آنان مطرود بود بدان حد كه روز كريسمس و سال نو را همجشن نميگرفتند. و وقتي عدهاي از کارگران مهاجر ، كه بعدها به آنها پيوسته بودند، بر طبق سنت خود در انگلستان كريسمس را جشن گرفتند و در آن روز مسابقه وزشي در ديگر تفريحات سالم برپا داشتند به دستور فرماندار بازداشت شدند. زيرا از نظر فرماندار و بزرگان شهر همين حد شادماني هم كار غير ديني بود.
و اين خلوص اوليه در طي سال ها بسيار كاسته شد و تا حدود 160 سال بعد كه قانون اساسي آمريكا نوشته شد. مردم بسياري با اعتقادات ديني بسيار كمتري از سراسر جهان به آن جا آمد و جامعه چندان مذهبي نبود. با وجود اين، جامعه هنوز آن قدر مذهبي بود كه فرانسه را بي دين بداند و رهبران كليسا و مذهبيون مبارزات وسيعي عليه جفرسون راه بيندازند. براي آن كه جو مذهبي زمان تصويب قانون اساسي معلوم شود مناسب است نگاهي كنيم به سرنوشت تام بين يكي از قهرمانان اصلي انقلاب آمريكا.
تام بين روزنامه نگار انگليسي الاصلي بود كه سخت مخالف كليسا بود.
كتاب معروف او در زمان انقلاب به نام «عقل سليم»[1] از مشهورترين نوشتههاي آن دوره بود. وي به همراه واشنگتن و جفرسون از سران انقلاب بود، و خود در ميدان جنگ حضور فعال داشت، و در ترغيب و تشويق سربازان و دادن روحيه به آنان نقش مهمي ايفا كرد. اما با پيروزي انقلاب، دشمني اربابان كليسا و مذهبيون با او چنان بالا گرفت كه زندگي براي او سخت شد. كتاب او به نام «دوران عقل» [2] سخت مورد نفرت اربابان كليسا بود. در همان سالها انقلاب فرانسه نيز پيروز شده بود و روشنفكران فرانسه به او به عنوان يك قهرمان نگاه ميكردند. لذا او به فرانسه رفت و به عنوان نماينده افتخاري از منطقه كاله انتخاب شد. و به مجلس رفت و در طي سه دوره مجلس و اوج انقلاب از احترام بسيار برخوردار بود، تا آنكه ناپلئون قدرت را به دست گرفت.
ميان او و ناپلئون برخورد شخصي تندي پيش آمد. ناپلئون ميخواست كليسا را نيز راضي نگاه دارد و از آن افراطي گريهاي اوليه ضد مذهبي فاصله بگيرد. لذا به كليساي كاتوليك به عنوان مذهب اصلي مردم امتيازاتي داد. اين شرايط كمكم تامپين را مجبور به ترك فرانسه و بازگشت به آمريكا كرد. در آمريكا مورد استقبال ياران ديرينهاش، كه در بالاترين مقامات مملكت بودند، از جمله جفرسون قرار گرفت و به او يك كاخ اختصاصي و ثروت كافي دادند.
اما كليسا كه وي را دشمن خود ميدانست با او به مخالفت برخاست و كار را هر روز بر او سختتر كرد. بچهها در كوچه به مسخره براي او شعر ميخواندند، و مردم متعصب به تحريك كليسا او را آزار ميدادند. وضع او هر روز بدتر و بدتر شد. كار فشار را بدانجا رسانيدند كه به قهرمان مبارزات آمريكا اجازه راي دادن ندادند و گفتند او شهروند آمريكا نيست. بالاخره هم وي با از دست دادن حاميان خود، و تحمل سختيها و مشكلات بسيار در فقر و بيچارگي مرد.
پيش از مرگش بسيار كوشيد تا شايد كليسايي را قانع كند كه قبري به او بدهند ولي موفق نشد. پس از مرگ هم بالاخره يك زن جنازه او را از سر انسانيت در مزرعه خود خاك كرد. اما دين داران متعصب و اربابان كليسا مرده او را هم راحت نگذاشتند. بر سر قبر او رفته و نبش قبر كردند و استخوانهاي او را بيرون ريختند. تاجري به اميد سود استخوانها را گردآوري كرد و به انگلستان برد تا به كسي بفروشد. از آن پس ديگر خبري از سرنوشت آن استخوانها هم نيست. امروزه از اين قهرمان بزرگ آمريكا هيچ گوري و نشاني نيست. يادبودي براي او نساختهاند، و در كتب درسي مدارس هم جز اشارتي محدود از او نامي در ميان نيست. كمتر كسي در آمريكا با نام او آشنا است و اين در حالي است كه آمريكاييان به دليل نداشتن تاريخ طولاني چنان شخصيتهاي محدود تاريخي خود را اجر مينهند كه آنان را به مرز نيمه خدايي ميرسانند.
و اما چگونه است كه در كشوري كه مردمش اين چنين پايبند مذهب بودند، و مذهب در تمام تاريخ آنان نقش مهمي را بازي كرده است، حكومت آنها اولين حكومت غيرمذهبي شد. اين امر حاصل يك شرايط عيني و حضور دو خط فكري بود.
شرايط عيني: در اين كشور فرقههاي مختلف ديني وجود داشتند، و مثل عموم كشورهاي اروپايي نبود كه يك فرقه اكثريت داشته باشد، يا كشور به دو منطقه تقسيم شده باشد و در هر منطقه يك فرقه كاتوليك يا پروتستان اكثريت را داشته باشد. علاوه بر آن عموم اين فرقهها خود اقليتهايي بودند كه در كشور اصلي خود در اروپا مورد آزار و تعقيب قرار گرفته بودند. بنابراين در عمق وجود خود عليه دوچيز بودند: يكي حكومت پادشاهان و اشراف و ديگري تسلط يك كليساي غالب.
با اين وجود اينان وقتي به آمريكا آمدند هر فرقه در منطقهاي كه قدرت داشت آن فرقه را در آنجا مذهب رسمي كرد و همان بلايي را كه سر خودش آمده بود بر سر ديگران درآورد. براي مثال فرقه پاكدينان يا پيورتنها كه به ماساچوست آمده بودند مذهب خود را مذهب رسمي ايالت كردند، و شرط راي دادن و انتخاب شدن را منحصر به اعضاي كليسا خود كردند. به عبارتي كاتولينكها، انگليكن ها و غيره را تبديل به شهروند درجه دومي كردند كه حق نداشتند به هيچ مقامي دولتي دست بيابند.
در سال 1378 وقتي كه ميخواستند قانون اساسي آمريكا را بنويسند از 13 ايالت موجود 11 ايالت مذهب رسمی داشتند، که یعنی در آن ایالت فقط پیروان آن فرقه و مذهب حق انتخاب شدن و تصدي مقامات را داشتند. لذا وقتي قانون اساسي نوشته مي شد مشكل آن بود كه كدامين فرقه بشود دين رسمي كشور. زيرا هیچ فرقه اي حاضر نبود به هيچ قيمتي تجربه هاي ديرينه خود را تكرار كرده و تابع ديگري شود. در ايالات جنوب اپيسكوپلين[3] مذهب رسمي بود. در شمال نخست پیوریتن ها[4] اکثریت داشتند و مذهب رسمی منطقه مذهب آنان بود ولي بعد با آمدن جمعيت بيشتر كنگرگيشناليستها[5] قدرت يافتند. به عبارتي از میان تمام ايالت ها، تنها ايالت مريلند و جورجيا مذهب رسمي نداشتند. در ايالت هاي تنها ايالات مريلند و جورجيا مذهب رسمي نداشتند. در ايالت هاي نيوجرسي، كاروليناي شمالي و جنوبي، ورمونت و جورجيا فقط پروتستان ها حق داشتند راي بدهند. در ماساچوست و مريلند مسيحي بودن شرط راي دادن بود. در پنسيلوانيا علاوه بر پروتستان بودن، اعتقاد به عهد قديم و عهد جديد، يا تورات و انجيل، هم لازم بود. در دِل وِر حتي اعتقاد به تثليث، يعني پدر و پسر و روح المقدس هم لازمه ی داشتن حق راي بود.
لذا در قانون اساسي آمريكا آمد كه هيچ شرط مذهبي براي گرفتن مشاغل دولتي قدرال لازم نيست. به عبارتي دولت فدرال از داشتن و شناختن هر مذهب رسمي معاف شد و از نظر آن تمام مذاهب آزاد و مساوي شدند. در حقيقت داشتن مذهب رسمي با وجود اين همه مذاهب در آمریکا برای دولت مرکزی غیرممکن بود. اما مذهب رسمي در ايالتها، سالها بعد از تصويب آزادي مذهب در قانون اساسي به تدريج لغو شد: در پنسيلونيا در سال 1790، در دلور و جورجيا و كاروليناي جنوبي در سال 1792، در نيوجرسي 1844، در نيوهمپشاير 1819، در كنتي كت 1818 و در ماساچوست 1833، حتي در موقع تصويب قانون اساسي و وجود مشكل مذاهب مختلف مخالفين نداشتن مذهب رسمي مي گفتند با اين كار خطر آن هست كه كاتوليكها یهودی ها، بيدينها، سيكها، مسلمان ها و يا كوئيركرها وارد مجلس شوند، و با آمدن كاتوليكها دوباره انكيزاسيون در آمريكا تكرار شود.
با وجود اين شرايط عيني بود كه بحث مخالفين دخالت دين در حكومت و يا كليسا در حكومت آمادگي پذيرش بهتري داشت.
دوخط فكري: مسئله جدايي دين و حكومت از سوي دو گروه طرح مي شد.
الف: از سوي روشنفكراني چون مديسون و جفرسون، كه حركت اصلي خود را از ويرجينيا آغاز كردند. آنان مباحثي را كه براي آزادي دين در قانون اساسي ايالت ويرجينيا مطرح كرده بودند، موقع نوشتن قانون اساسي كشور هم مطرح كردند، و بر آن تاثير اساسي گذاشتند.
به همراه اين دو جان آدامز، هاميلتون و به طور كلي اقليت كوچكي از نمايندگان مجلس از اين نظر حمايت مي كردند. آنان روشنفكراني بودند كه به مراتب از جامعه خود جلوتر بوده و آينده نگر بودند. و به دليل همين سطح آگاهي فكري نيز تا حد زيادي رهبريت فكري جمع را بر عهده گرفته بودند اينان ميگفتند در ايتاليا، اسپانيا و پرتقال مذهب كاتوليك مذهبي رسمي است و پروتستانها حق كسب مقام دولتي ندارند. در انگلستان كليساي انگليس كه خود پروتستان است ديگر پروتستانها و كاتوليكها را از حق انتخابات محروم كرده است. ما بايد بياموزيم ديكتاتوري مذهبي آفت جامعه است، و دين رسمي به ديكتاتوري مذهبي منجر ميشود. در مقابل اين كشورها، كشور هلند است كه تحمل مذاهب مختلف را ميكند و به اين سبب هم به اقتصاد بسيار شكوفايي دست يافته است. ما بايد كاري بكنيم كه خطر ديكتاتوري مذهبي براي هميشه در آمريكا از بين برود، تا هر كس از هرجاي دنيا با هر اعتقادي بتواند به اين سرزمين بيايد استعداد خود را براي رشد اقتصاد و سلامت فرهنگ جامعه به كار گيرد.
توجه شود كه ليبراليسم اقتصادي اساس جامعه آمريكا بود و همه در اين جامعه به دنبال روياي پولدار شدن آمده بودند، و به نظرات جان اسميت دلبسته بودند و نميخواستند دولت در تعيين نرخ اجناس هم دخالت كند. لذا اين ليبراليسم اقتصادي ليبراليسم مذهبي را نيز ميخواست، تا همه كس به طور مساوي در بازار اقتصاد اين ديار بتواند تلاش كند.
از اين رو جمعي از نمايندگان زير فشار اعتقادات مذهبي مردم و نفوذ رهبران كليساها پيشنهاد كردندكه ماده 6 قانون اساسي كه ميگويد «هيچ امتحان مذهبي براي گرفتن مشاغل دولتي لازم نيست» به اين شكل تكميل شود و يا تغيير يابد: « به جز اعتقاد به خداي واقعي كه پاداش دهنده خوبيها و مجازات كننده بديها است» اما اين اصلاحيه از سوي آن اقليت روشنفكران رد شد، و در اثر نفوذ كلام آنان به تصويب نرسيد.
اين اقليت پيشتاز و پيشرو، به ويژه تاماس جفرسون، از فيلسوف مشهور قرن هفدهم انگلستان يعني جان لاك بسيار متاثر بودند. فيلسوف پروتستاني كه مسئله اخلاق را از قلمرو عمومي به قلمرو خصوصي و فردي كشانيده بود، و بر اين باور بود كه اجراي اخلاقيات و اصلاح مردم از وظايف دولت نيست. كار دولت حفظ امنيت فرد است. حكومت مجموعهاي است از نظر فكري و عقيدتي خنثي و بيطرف. لذا تا زماني كه افراد مزاحم يكديگر نباشند و كسي به كسي آزار نرساند دولت حق دخالت در زندگي آن افراد را ندارد. وظيفه دولت آن است كه مراقب باشد افراد در محدوده قانون از نظر اقتصادي و قضايي امنيت داشته باشند. اصطلاح دولت منفي كه هنوز هم آمريكا بسيار مورد پسند است از اوست. بر طبق اين نظر دولت حتي در اموري چون آموزش و تغذيه هم نبايد دخالت چنداني بكند، چه رسد به اصلاح و يا هدايت امور اخلاقي و اعتقادي مردم جامعه.
به طور كلي با جو مذهبي جامعه و اعتقادات عميق مردم آمريكا كار اين روشنفكران غير ديني يا لائيك آسان نبود. اينان در تمام لحظات بايد مراقب لغزشها و خطاهايي كه در نظر و در عمل پيش ميآمد باشند. لغزشهايي كه گاه به نظر مهم نميآمد و تسليم به آن نظرات به ظاهر ايرادي با اصل جدايي نهاد دين از حكومت نداشت اما خود سنگ بنايي ميشد براي بسياري كارها و دخالتهاي ديگر از همه مهمتر آنكه اينان بايد به تمام اين هدفها از طريق دموكراتيك و همراه كردن مردم با خود دست مييافتند، و مردمي سخت پايبند به مذهب را قانع ميكردند كه راهي را كه آنان درست ميدانستند برگزينند.
اين روشنفكران به درجات مختلف بر عدم دخالت دين و مقامات ديني در حكومت پافشاري ميكردند بعضي چون واشنگتن كمتر، و عدهاي چون جفرسون بسيار در اين مورد سرسخت بودند. از جمله واشنگتن و جانآدامز با اعلام يك روز «روزه» براي امري مهم مخالفت نداشتند كاري كه در آن زمان رسم بود و در مواقع حساس كليسا خواستار آن ميشد. ولي وقتي از جفرسون خواستند براي مصالح ملي يك روز روزه اعلام كند، اين خواسته از سوي كليساي بپتيستها[6] كه حامي سرسخت او بودند نيز مطرح شد، ولي او رد كرد و گفت دولت كاري به امور اخلاقي و ديني نبايد داشته باشد. در ضمن او برعكس واشنگتن و بسياري ديگر سخت ضد رهبران مسيحي بود و بر آن بود كه در طول تاريخ كشيشها در كنار اشراف و پادشاهان وعلیه تودههاي مردم بوده اند. مديسون در سال 1812 زير فشار سیاسی پذيرفت كه براي پيروزي در جنگ عليه انگلستان يك روز روزه اعلام كند. وي در آخر عمر از اين كارش متاسف بود و معتقد بود جامعه بدون اين عمل مذهبي هم بسيج ميشد و پيروزي در جنگ بدون روزه هم، كه مستلزم دخالت دين در حكومت بود به دست ميآمد. به هر حال باگذر زمان نفوذ عقيده جفرسون بيشتر شد تا جايي كه در 1832 در حالي كه كنگره يك روز روزه براي جلوگيري از شيوع اپيدمي وبا تصويب كرد، رئيس جمهور جكسن با اشاره به تأکید جفرسون در موقع نوشتن قانون اساسي بر این که «مسيحيت هيچ رابطهاي با قانون كشور ندارد» از قبول و اعلام آن سر باز زد.
ب: جبهه دوم براي جدايي نهادهاي ديني از حكومت را مذهبيون رهبري ميكردند. روشنفكران مذهبي و رهبران دينياي كه غم دين خودشان را داشتند، و به دلايل مختلف بر آن بودند كه دين نبايد در حكومت دخالت كند. اين دخالت نه جزو خواستهها و آموزشهاي ديني است و نه كمكي به رشد و گسترش دين ميكند بلكه حاصل اين دخالتها آلوده شدن نظام باورهاي مردم به آلودگيهاي اجتنابناپذير جهان سياست است و همچنين آلوده شدن خود مقامات مذهبي و در نهايت سقوط ارزشهاي اخلاقي جامعه. زيرا مذهب نه تنها سرچشمه اخلاقيات كه پاسدار آن هم هست.
بسياري از اين مذهبيون افراد بسيار متعصب و سختگيري هم در دين خود بودند. افرادي بسيار پرهيزكار و سرسخت در تبليغ دين خود، تا جايي كه تمام هستي خود را بر سر باورهايشان گذاشته بودند و حتي مخالفانشان هم در خلوص آنان شك نداشتند. از آن جمله از راجر ويليامز[7] ميتوان نام برد. وي يك مبلغ مذهبي از فرقه پيورتنها (پاكدينان) بود و در دينداري خود بسيار متعصب و متعبد بود. وي بر آن بود كه دين و حكومت هيچ رابطهاي نبايد داشته باشند. و بر آن بود كه با اين كاري كه پيورتنها كردهاند و مذهب خود را مذهب رسمي اعلام كردهاند و قدرت حكومت را در خدمت ترويج مذهب خود به كار گرفتهاند و شرط راي دادن و گرفتن مقامات دولتي را پيورتن بودن گذاشتهاند نادرست است. ميگفت اين ادعا كه اينجا سرزمين موعود است سخن باطلي است. يا اين كه لازمه خوب بودن دولتي، مسيحي بودن آن است سخني بياساس است زيرا تاريخ به ما نشان ميدهد كه بسياري از احكام و رهبران سیاسی خوب جهان افراد غيرمسيحي و حتي بيديني بودهاند در حالي كه در مقابل بسياري از پادشاهان فاسد و ستمكار مسيحي و مورد حمايت كليسا بودهاند. او معتقد بود كه اين پيورتنها معتقدند كه كار زياد كردن و رسيدگي به خانواده نشان مسيحي خوب بودن است كافي نيست، مسئله مسيحي خوب بودن و ديندار بودن بسي بيش از اينها است. لذا دين را نبايد با امور اين جهان كه لازمهاش آلودگي و دروغ است، آميخت. اين آميختگي به دين مردم صدمه ميزند و باعث فساد دين ميشود.
اعتراضات راجر ويليامز به عنوان يك مبلغ مدهبي با توجه به نفوذ كلامش آنقدر مقامات ماساچوست را آزار داد كه بالاخره او را از آن جا بيرون كردند. وي توانست در سال 1635 از سرخپوستان منطقه ردآيلند سرزمين وسيعي را خريده و بدان جا كوچ كند. وي اجازه داد كه پيروان فرقههاي ديگر هم بدانجا سفر كرده و در آن جا زيست كنند. وي حتي به كوئيكرها كه آنان را مسيحي بر حق نميدانست نيز اجازه داد تا بدانجا بيايند.
از جمله كساني كه به او پيوستند زني به نام آن هوستن[8] بود كه او را هم پيورتنها از ماساچوست بيرون كرده بودند. پيروتنها بر آن بودند كه هر كس با مذهب آنان موافق نيست بهتر است آنجا را ترك كند. البته آنان نميخواستند همان بلايي را كه را در انگلستان بر سرشان آمده بود يعني به خاطر اعتقاداتشان آزار و شكنجه شده بودند، حال در حق ديگران اجرا كنند، اما از آنان ميخواستند كه آنجا را ترك كنند. جرم خانم هوستن آن بود كه معتقد بود براي رفتن به بهشت اعتقاد به خدا كافي است و عمل به شريعت و حفظ ظواهر دين مهم نيست – كاري كه پيورتنها سخت به آن پايبند بودند، تا جايي كه رفتن به كليسا تعطيل يكشنبه را اجباري كرده بودند. نتيجه ی اين اعتقاد آن بود كه پيروان همه فرقهها و اديان ميتوانستند با هم زندگي كنند و در گرداندن جامعه خود سهيم باشند.
حتي در سال 1730 جنبش وسيعي در آمريكا اتفاق افتاد به نام «بيداري بزرگ». گروههاي مذهبي بر آن شده بودند كه جامعه آمريكا از خلوص اعتقادات ديني خود فاصله گرفته و به دنبال كسب پول و لذت به فساد كشيده شده است. جامعه از نظر اخلاقي سخت سقوط كرده است و نياز به يك بيداري و رستاخيز ديني دارد. نتيجه اين حركت كه بسيار گسترده بود و بخش عظيمي از جامعه را در بر گرفت و جلسات بسياري را شكل داد و در راه احياء اعتقادات ديني جامعه نقش فعالي ايفا كرد آن شد كه مذاهب از دموكراسي بيشتري برخوردار شوند و آزادي عقايد و مذاهب مختلف بيشتر پذيرفته شود.
به هر حال در موقع طرح مباحث مربوط به قانون اساسي، بخش وسيعي از مردان كليسا از جفرسون حمايت كردند جان لولند[9] رهبر بپتيستهاي ويرجينا بر آن بود كه شكوه مذهب، در صورت عدم دخالت در امور دولتي است كه باقي ميماند. وي پس از پيروزي جفرسون يك كيك بسيار بزرگ براي او درست كرد و به كاخ سفيد فرستاد. همچنين سامويل لانگ دون[10]، يك رهبر ديني در ايالت نيوهمپشاير ميگفت مذهب تعهدي است ميان خدا و مخلوق لذا يك مقام دولتي نبايد در امر مذهب دخالت كند. علت حمايت بپتيستها از جفرسون آن بود كه آنان در ماساچوست و سراسر منطقه نيوانگلند مورد فشار پيورتنها بودند. آنان با آنكه حق راي نداشتند ولي بايد ماليات كليسا را ميدادند. مالياتي كه دولت جمع ميكرد و هركسي نميداد زندان ميرفت. اينان به نماينده دولت انگليس كه حاكم منطقه بود شكايت كردند كه ما اگر حق راي نداريم چرا بايد ماليات بدهيم. دولت انگليس نيز اين افراد را از دادن اين ماليات معاف كرد هر چند همين بپتيستها در انگلستان بدون داشتن حق راي مجبور بودند ماليات كليساي انگليكن را بدهند. به هر حال اين محدوديتها باعث شد كه آنها به اين نتيجه برسند بهتر است دولت در امور ديني دخالت نكند. و دين به مسايل آلوده ی اين جهان نپردازد. و لذا در موقع طرح نظرات جفرسون آنها از جفرسون حمايت كردند. زيرا در سايه آزادي مذهبي مورد نظر جفرسون بود كه آنها ميتوانستند آزادانه زندگي كنند، و از دادن ماليات به نفع كليسايي كه به آن باور نداشتند معاف باشند.
به طور كلي هرجا مذهبي و فرقهاي در اقليت بود بيشتر خواستار جدايي دين و حكومت بود. جفرسون براي اولين بار در سال 1802 جمله «ديوار جدايي بين كليسا و حكومت» را در نامهاش به اجتماع بپتيستها در ايالت كنتيكت به كار گرفت.
اين جدايي هم فشار دولت حامي يك مذهب را از شانه پيروان ساير مذاهب برميداشت، و هم دين آنان را به سلامت نگه ميداشت. زيرا از نظر آنان دين با آلوده شدن به قدرت روحانيت و خلوص خود را از دست ميداد.
نكته جالب در مورد آمريكا اين است كه كشوري كه مردمش بيش از همه كشورهاي غربي در طول تاريخ خود مذهبي بوده و هست، و هميشه مذهب در سياست و اجتماعي آن جامعه نقش اساسی بازی کرده و می کند، و بسیاری از فعالیت های سیاسی و اجتماعی آن به دست نيروهاي مذهبي اداره ميشود، دولتش از همه دولتهاي غربي در امر مذهب بيتفاوتتر است، و ديوار بين دين و دولت در آن از همه جا كلفتتر و استوارتر است. شايد بتوان گفت رمز قدرت سیاسی افراد و نيروهاي مذهبي در اين جامعه نيز همين است. يعني چون دين به قدرت نرسيده و در قدرت رسمي مشاركت نداشته و به قول معروف شيخ و شاه كنار هم قرار نگرفتهاند، هميشه جامعه مراقب بوده و آشكار اعلام كرده كه عليه هرگونه سلطنت و اشرافيت و قدرت كليسايي است و اين سنت ديرينه اين جامعه شده است لذا مذهب به عنوان يك نيروي اخلاقي، هدايت كننده، اصلاحگر، و مخالف قدرت در دل مردم جايگاه محترم خود را دارد. و تا زماني كه دين و متوليان آن همين حرمت را نگه ميدارند از آن احترام و نفوذ معنوي كه به دنبال خود نفوذ سیاسی و اجتماعي وسيعي را هم عينيت ميبخشد، برخوردارند.
توجه شود كه تمام حركت وسيع «جنبش حقوق مدني»Civil Right Movement در دهههاي 60 و 70 به رهبري مارتر لوتركينگ از كليسا اداره ميشد، و تمام گروههاي سیاسی مترقي در پشت سر او حركت ميكردند. سياهپوستان جبهه مقابل او هم كه به تندروي و مبارزه مسلحانه معتقد بودند نيز مسلماناني بودندبه رهبري عاليجناب محمد و شاگردش مالكم ايكس امروزه نيز حركت يك مليوني سياهان آمريكا را فراخوان رهبر مسلمانان ميتواند ترتيب بدهد. حركت وسيع ضد سقط جنين نيز در دست كليساها است. در مبارزات انتخاباتي نفوذ كلام رهبران مذهبي و سازمانهاي مذهبي بسيار وسيع است به طوري كه انتخاب ريگان را به مقدار زيادی مديون فعاليت مذهبيون ميدانستند. بسياري از اعضاي كنگره آمريكا افراد مذهبي متعصب و سخت پايبند دين هستند. ولي با اين وجود همين دينداران زماني كه ببينند دين مستقيماً وارد ميدان قدرت سیاسی شده، با آن مخالفت ميكنند.
نتيجه
بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه در غرب كشورهاي مختلف با انگيزههاي مختلف و از راههاي مختلف مسير جدايي كليسا و نهادهاي ديني از حكومت، و يا به اصطلاح معروف در ايران دين از حكومت، را پيمودهاند، اين تفاوت در روند تاريخي حركت، تفاوت در سنت و عملكرد را هم به دنبال خودآورده است، كه بعداً به آن پرداخته ميشود.
شايد مروري كوتاه بر نگراني ايجاد و رشد دو اصطلاح لائيك و سكولار، تا حدودي به فهم بهتر اين مفاهيم در عمل كمك كند، و روند عرفي شدن جوامع غربي را روشنتر نمايد.
[1] . Common Sense
[2] . Age of Reason
[3] . Episcopalian، فرقه ای درآمریکا که خود را تابع اسقف اعزم کانتربوری یا انگلیکن، مذهب رسمی انگلستان، می دانست. اینان انگلیسی هایی بودند که به آمریکا آمده بودند و طرفداران یا کارگزاران دولت انگلیس بودند.
[4] . Puritan، فرقه ای که در انگلستان ایجاد شد و معتقد به ساده کردن مراسم کلیسا و تشریفات بود، و می خواست همه چیز به آن دوران خلوص و پاکی اوّلیه ی مسیحیت برگردد. پیروان آن مردمی بودند سخت ساده و پرتلاش. آنان در انگلستان تحت تعقیب و شکنجه ی انگلیکن ها بودند.
[5] . Congregationalist، یک فرقه از پروتستان ها هستند که معتقدند کلیسای هر محل باید خودگردان و مستقل باشد.
[6] . Baptist، یک فرقه ی پروتستان. پیروان آن بر آن هستند که که غسل تعمید بچه نادرست است و باید این کار پس از بلوغ انجام شود. به همین سبب در آلمان و سپس در انگلستان پیروان آن از سایر پروتستان ها جدا شدند و مورد حمله ی آنان قرار گرفتند.
[7] . Roger Williams
[8] . Ann Huston
[9] . John Lowland
[10] . Samuel Langdon