خانه | بالا | از لائیسیته تا سکولاریسم | روند عرفی شدن جوامع غربی

سكولاريزم و روند شكل‌گيري آن در غرب

 (برگرفته از فصل دوم کتاب « سکولاریزم، از نظر تا عمل» )

نوشته ی دکتر محمد برقعی

 

از لائيسيته تا سكولاريزم

آن‌گونه كه همگان مي‌دانند اروپا در قرون وسطي زير سلطه كليساي كاتوليك بود و پاپ از رُم تقريباً همه پادشاهان را به نوعي در اختيار داشت. كليساي كاتوليك رُم تنها كليساي اروپاي غربي بود، تا آن‌كه جنبش اصلاح‌طلبان ديني به رهبري لوتر در سال 1517 از آلمان شروع شد. ادعاي اساسی لوتر و پيروانش بر آن بود كه رابطه انسان و خدا مي‌تواند مستقيم و بدون واسطه باشد، و اين رابطه لازم نيست از طريق كليسا انجام شود تا كليسا كليددار بارگاه الهي و دربان در خانه ی خدا باشد. حاصل اين نظر ساده، يعني شكستن قدرت سیاسی   كليساي كاتوليك. اما آن‌چه در اين نظر براي سياستمداران و پادشاهان هر منطقه‌اي جالب بود آن بود كه ماليات‌هاي كه براي كليسا جمع مي‌شد به رُم نبايد برود. زيرا بر طبق قانون همه مردم ماليات ديني مي‌پرداختند و كليساي رُم دريافت كننده تمام اين ماليات‌ها از سراسر اروپا بود. لذا حكمرانان نظريه لوتر را جالب يافتند. زيرا اگر رابطه انسان و خدا بدون واسطه ممكن است و كليسا نماينده ی خدا نيست پس ماليات هم به رُم نبايد داد. حكمرانان بسياري با تكيه بر احساسات ملي مردم و تبليغ پروتستانيسم بر عليه رُم برخاستند و رُم هم كمر به سركوب آنان بست.

جنگ‌هاي خونين ميان كليسا و اصلاح طلبان درگرفت و مناطق وسيعي از اروپا از سلطه كليساي كاتوليك يا رُم خارج شد. از سوي ديگر ميان اصلاح‌طلبان نيز عقايد گوناگون بروز كرد و فرقه‌هاي مختلف ايجاد شد. اين فرقه‌هاي مختلف كه همه را پروتستان يا معترضين به قدرت كليساي رُم مي‌خواندند با يكديگر به جنگ‌هاي خونين پرداختند و هر يك در منطقه‌اي صاحب نفوذ و قدرت شدند. اين جنگ‌ها نزديك به دو قرن اروپا را به خاك و خون كشانيد و تمام امور اقتصادي و اجتماعي جامعه را فلج كرد.

اما اين اصلاح طلبان ديني نه از نظر تعصب مذهبي و نه از نظر گرفتن ماليات مذهبي و نه از نظر دخالت مذهب در امور سیاسی   و اجتماعي كمتر از كليساي رُم نبودند. مردم همان ماليات كليسا را مي‌دادند. دولت‌ها ماليات كليساها را جمع‌آوري كرده، و هر جا هم كه لازم مي‌شد با خشونت كامل اين كار را مي‌كردند، و به كليساي منطقه خود مي‌دادند. اين كليساهاي پروتستان در بسياري از موارد حتي در امور ديني سخت‌گيرتر از كليساي كاتوليك بودند. تا حدي كالوين، كه يك روحاني فرانسوي الاصلي بود كه در سوييس كليسايش قدرت را به دست گرفته بود با خشونت هر چه بيشتر و با كمك نيروي دولتي سعي مي‌كرد جامعه را از هر آن‌چه گناه‌آلوده مي‌دانست پاك كند و قوانين سخت اخلاقي را بر مردم تحميل كند. اين سخت‌گيري و خشونت بسيار ميان پروتستان‌ها عموميت داشت. پيوریتن‌ها، كوئيكرها، كالوينيست‌ها همه چنين بودند.

اما انديشه پروتستانيسم يك اثر اساسي ديگر در جامعه اروپا داشت، كه همان به طور غيرمستقيم راه را براي سرمايه‌داري، و به دنبال آن عرفي شدن جامعه، باز كرد. در آموزش كليساي كاتوليك هدف سعادت اخروي بود و اين جهان مادي آلوده و فاسد شناخته مي‌شد، همان رهبانيت معروف مسيحيت كه دل‌كندن از اين دنيا را تشويق مي‌كرد. ولي در پروتستاتيسم سعادت و رفاه در اين دنيا تشويق مي‌شد و نشان علاقه خداوند به بنده‌اش بود. در اين ميان كالوينيسم همان گونه كه ماكس وبر مي‌گويد موتور حركت تمدن جديد شد.

بر طبق نظر كالوين سرنوشت همه ما از قبل تعيين شده و سعادت و شقاوت ما قبل از به دنيا آمدن ما معلوم گشته است. لذا رحمت خداوند به  فرد امري نيست كه به اعمال او بستگي داشته باشد. فرد يا شقي يا صالح به دنيا مي‌آيد. اما براي آنكه فرد بداند كه مورد رحمت الهي است و به بهشت مي‌رود بايد به عوارض آن در زندگي اين جهان بنگرد. يعني اگر مورد رحمت خداوند باشد در زندگي اين جهاني او نيز اثرات اين رحمت بارز مي‌شود و فرد به نعمت و خوشبختي و رفاه مي‌رسد. لذا هر فرد براي آن‌كه بداند كه بهشت نصيب او خواهد شد يا نه بايد هر چه سخت‌تر بكوشد كه زندگي اين جهاني خود را آباد كند. در اين مذهب، دنيا ديگر آلوده و مطرود نبود و فقر و تنگدستي و قناعت و محروميت، كه همراه زهد و تقوي مي‌آيد، پسنديده نبود بلكه همه اين‌ها نشان عدم رحمت الهي در سرنوشت از پيش نوشته ی فرد بود. چنين بود كه پيروان او با اين تفكر  به ساختن اين زندگي پرداختند. كار سخت و پيگير، عبادت بود و موفقيت در آن و كسب ثروت، نشان برخورداري از رحمت الهي و تضمين بهشتي بودن فرد در آن جهان. بدين‌سان اين انديشه در شكل‌گيري نطفه‌هاي سرمايه‌داري، و كسب ثروت و به دنبال رفاه و موفقيت اين جهاني رفتن و نفرت از فقر و فقير و عقب‌ماندگي موثر واقع شد. و ثروتمندان و موفقان به جاي زاهدان و گوشه‌گيران و پشت به دنيا كنندگان مردان خدا شناخته شدند.

به علت عدم درك درست اين مطلب است كه بيشتر ما در جهان سوم متوجه نيستيم كه چرا رهبران و قهرمانان انقلاب آمريكا مثل جرج واشنگتن، جفرسون، آدامز و ...  همه ثروتمندان بزرگ جامعه بودند. و چگونه است كه هنوز نيز كساني كه به عنوان رهبر مردم براي نجات توده‌ها به پا مي‌خيزند، و خواستار اصلاح جامعه و نجات مردم از دست سياستمداران كهنه‌كار و حرفه‌اي و احزاب جا افتاده و قديمي و صاحب قدرت هستند، خود بيليونرها هستند و به آن افتخار مي‌َكنند. و يا بسياري از كساني كه براي سنا و مجلس كانديد مي‌شوند به ثروت و مكنتي كه به دست آورده‌اند مي‌بالند و حتي در نشان دادن آن و تظاهر به آن مبالغه هم مي‌كنند. حتي مبلغين كليساها و رهبران ديني نيز لباس‌هاي گران قيمت مي‌پوشند و صحنه سخنراني خود را به زيباترين و گران‌ترين تزيينات مي‌آرايند. و از درون كاخ گرانقيمت خود سخنراني مي‌كنند و دوربين در نشان دادن آن همه تجمل حتي افراط مي‌كند، همان‌كاري كه در مورد خوانندگان و هنرپيشه‌هاي سينما مي‌كنند. مردم هم از اين امر استقبال مي‌كنند و با كمك مالي خود آنان را حمايت مي‌كنند. و سيل اين كمك مالي هم بيشتر از سوي مردم محروم و فقير است كه به سوي اين اربابان كليسا روان مي‌شود. و يا بدنه اصلي فعالان انتخاباتي آن بيليونرها و ميليونرها را مردم طبقه متوسط و متوسط رو به پايين جامعه تشكيل مي‌دهند، كه عموماً هم داوطلبانه و بدون گرفتن دستمزدي اين كار را انجام مي‌دهند. اين مسئله‌اي است كه براي كساني كه تحت تعليمات كليساي كاتوليك يا اسلام زهدگرايانه يا ماركسيست قرار دادند فهمش مشكل است تصور مي‌كنند مردم اروپا و به ويژه آمريكا همه شستشوي مغزي شده‌اند و بدون درك و فهم، كوركورانه از اين صاحبان ثروت در امور  ديني و در صحنه سياست حمايت مي‌كنند.

به هر حال با آن كه پروتستاتيسم هر جا كه قدرت يافت بساط قدرت كليساي رُم را برچيد و گرايش به امور اين جهاني را تشويق كرد، ولي اين بدان معني نبود كه دين از صحنه قدرت سیاسی   كنار رفت بلكه هر كشوري يا كاتوليك بود يا پروتستان. و مردم هم در تمام اين كشورها به كليساي خود ماليات مي‌دادند. اين ماليات هم به زور و قدرت دولت جمع‌آوري مي‌شد و زندان و جريمه متخلفين هم تضمين كننده گردآوري اين سهم مالي كليسا بود –  درست مثل ديگر ماليات‌هاي دولت‌ها. دينداران و متوليان دين نيز با كمال سرسختي سعي مي‌كردند جامعه را به سوي اخلاقيات مورد قبول خود هدايت، و آنان را امر به معروف و نهي از منكر بكنند. و هيچ يك هم تحمل پذيرش عقايد ديگري را نداشتند. اين امر در مورد پروتستان ها همان قدر صادق بود که در مورد کاتولیک ها. در حقیقت پروتستان‌هاي مختلف كه قربانيان ديروز بودند، حكومتگران و ستمگران امروز مي‌شدند. يعني كساني كه خود تحت تعقيب و آزار پيروان حاكم بودند، و در بسياري از موارد ناچار به فرار يا جنگ و مقاومت شده بودند همين‌كه خود غالب مي‌شدند همان تنگ نظري ديني را به جامعه تحميل مي‌كردند. بهترين نمونه ی عمل همين فرقه‌ها در آمريكا بود. از جمله پيوریتن‌ها كه در انگلستان تحت شكنجه و تعقيب انگليكن‌ها يا كليساي انگليس بودند وقتي خود در آمريكا و در ايالت ماساچوست قدرت يافتند فرقه پيوریتن را دين رسمي منطقه اعلام كردند. و پيروان عقايد ديگر را از گرفتن هرگونه مقام دولتي و حتي حق راي دادن محروم كردند. حتي به بپتيست‌ها اجازه ساختن كليسا نمي‌دادند. سال‌هاي بعد كه تا حدودي اين فرقه‌هاي در پاره‌اي از ايالات آمريكا با يكديگر كنار آمدند باز هم كاتوليك‌ها، یهودی ها و كوئيكرها از دادن حق راي و گرفتن مناصب دولتي محروم بودند. حتي در موقع تصويب قانون آزادي مذاهب در قانون اساسي جمعي هشدار مي‌دادند كه اين آزادي خطر آن را دارد كه كاتوليك‌ها و یهودی ها و غيره به قدرت برسند.

از اين روي، اين‌كه تصور مي‌شود كه پروتستان‌ها و لوتر خواستار جدايي دين و حكومت بودند، و گاه افرادي را در كشورهاي اسلامي به عنوان لوتر مي‌خوانند، بدان معني كه خواستار پايان دادن به حكومت متوليان دين هستند، برداشتي است نادرست زيرا پروتستان‌ها مدعي چنين امري نبودند و همان‌گونه كه ذكر شد هر جا كه توانستند خود جايگزين كليساي رُم شدند. تنها در اروپا نبود بلكه در آمريكا هم كليساهاي حاكم به شدت مخالف جدايي دين از حكومت و لغو دين رسمي بودند. يعني فرقه‌اي و كليسايي كه مذهب رسمي كشور بود ماليات‌ها را مي‌گرفت، مدارس و ساير موسسات مربوطه را اداره مي‌كرد، و در سايه حكومت از اختيارات و امتيازات وسيعي برخوردار بود. به همين سبب در آمريكا جفرسون را كه معتقد به جدايي دين از حكومت بود مخالف دين و ملحد و كافر مي‌خواندند، و تا اواخر دهه 1830 كتابخانه‌هاي عمومي فيلادلفيا از گذاشتن كتب و نوشته‌هاي او و هر كتابي در مورد او در قفسه‌هاي خود خودداراي مي‌كردند.

اگر پروتستانيسم در لائيك كردن و آماده‌كردن جامعه براي جدايي دين از حكومت نقشي دارد، همين توجه به امور اين جهان است. همين ستيز با باور كاتوليك‌ها، كه اين جهان آلوده است و بايد به فكر ساختن جهان ديگر و نفي هر چه بيشتر امكانات اين جهان بود. توجه به امور اين جهان و فكر ساختن اين دنيا و هر چه بهتر و بيشتر كردن مزاياي آن زمينه ساز و دنيوي كردن نگاه مردم ديني شد. اگر پرداختن به امور اين جهان كاري خلاف خواسته خدا نيست بلكه حتي موفقيت در آن نشان رستگاري است پس بايد در انديشه ی ايجاد قوانين مناسب سازندگي اين جهان برآمد. چون كليسا و نهادهاي ديني، متولي دين و صاحب حق ويژه تفسير آن نيستند پس كار بيشتر به دست خود مردم است. اين كه نگاه از آسمان‌ها كنده و به زمين دوخته شود ناگزير خود مقدمه دنيوي شدن نگاه دينداران و مردم جامعه مي‌شود، و در عمل فكر قدسي بودن جهان و ابهام‌آميز بودن آن در معرض خطر قرار ميَ‌گيرد.

به هر حال با  گذشت دو قرن و خون‌ريزي بسيار در نزاع‌هاي ميان فرقه‌هاي ديني و بالاخره در اروپا قراردادي ميان اين نيروها بسته شد كه جنگ ميان فرقه‌ها متوقف شد و پيروان فرقه‌ها حضور يكديگر را تحمل كنند و دگرانديشان را در قلمرو كليساي خود نكشند.

اين توافق البته خود به مقدار زيادي حاصل رشد سرمايه‌داري بود. يعني قشر نوپا و كاسبكار خواستار صلح و آرامشي بود كه لازمه امر تجارت و ارتباط اقتصادي است توجه به اين امر كشور هلند را در امر تجارت موفق كرد و همين موفقيت، همان‌گونه كه گفته شد مورد توجه نويسندگان قانون اساسي آمريكا قرار گرفت و براي جا انداختن نظريه جدايي دين از حكومت، اين كشور را مثال می زدند.

از سوي ديگر رنسانس و آموزش‌هاي آن كم‌كم در طول زمان در جامعه جذب شده بود. انسان‌مداري در انديشه انسان‌ها جا افتاده بود. فرديت به مقدار زيادي در جامعه دروني شده بود. نمونه آن در خود دين و سازمان‌هاي ديني ديده مي‌شد. مردم بيشتر و بيشتر به سوي كليساهايي كه فاقد سازمان‌بندي سراسري و قدرت مركزي بودند روي ‌مي‌كردند. نه تنها نمي‌خواستند كليسايشان مثل كليساي كاتوليك تابع واتيكان باشد و از مقاماتي در دوردست‌ها دستور بگيرد بلكه از كليساهاي رسمي كشور خودشان نيز كه حتي پروتستان هم بودند به طور روز‌افزوني فاصله مي‌گرفتند. بخش وسيعي از مردم به كليساهايي مي‌پيوستند كه به محله آنان تعلق داشت و خودكفا و خودگردان بود. یعنی فرد مومن به كليساي كوچكی می پیوست که مطابق ذوق و سليقه او و جمع محدودی از همفکرانش بود. فردگرايي به كليسا هم آمده بود و از هم- شكلي و سازمان بزرگ اجتناب مي‌شد. لذا صدها نوع كليسا با اسامي تازه پيدا شدند.

حتي در بيشتر موارد كشيشان و مبلغين ديني اين كليساها مردم ساده و كم سواد بودند، نه روحانيون حرفه‌اي درس خوانده ی مدارس ديني. آنان بيشتر با زبان ساده و  فهم يك انسان معمولي معتقد از كتاب مقدس با مردمشان حرف مي‌زدند، و به جاي پيروي از آموزه ‌هاي سنتی كليساها بر برداشت‌هاي شخصي خودشان از متون ديني تكيه مي‌كردند. به همين سبب اينان بيشتر و بيشتر به خود كتاب مقدس مراجعه مي‌كردند و كمتر از كتب ديني‌اي كه در طي قرون توسط روحانيون و دانشمندان ديني نوشته شده بود، و مورد تاييد كليساهاي صاحب نام و جا افتاده بود، استفاده مي‌كردند. به ديگر سخن، افراد به خودشان و فهم خودشان هر چه بيشتر اعتماد مي‌كردند و خود را كمتر و كمتر نيازمند به تقليد و پيروي از افكار و نظرات متوليان ديني و نهادهاي سنتی ديني مي‌دانستند.

يونيتارين‌ها[1]، كنگرگيشنال‌ها، بپتيست‌ها،‌ كوئيكرها همه از اين دست بودند. بي‌جهت نيست كه تنها در آمريكا بيش از دويست فرقه پروتستان شكل گرفت. سرمايه‌داري حاكم شده، و سرمايه‌داران مخالفان دربار و قدرت اشراف و هر قدرت مبتني بر ارث بودند. آنان خواستار اجتماع آزادمنشي بودند كه هر كس در حد استعداد و تلاشش در رقابت آزاد بتواند به مزاياي لازم برسد. به همين سبب نه از دخالت‌هاي دولت دلخوش بودند و نه از اشرافيت حاكم و نه از كليسايي كه وابسته به آنان بود، يعني كليساي دولتی.

عصر روشنگري و فلاسفه ی آن پاسخگوي همين شرايط بودند اين روشنفكران اصلاح طلب، خواستار رشد جامعه بوده و با آن عوامل بازدارنده ی رشد، سرستيز داشتند. جان‌لاك از معروف‌ترين آنان در فرهنگ انگليسي است كه بر سياست و حكومت آمريكا تاثير بسيار گذاشت. وي مي‌گفت مذهب و دولت سازمان‌هاي داوطلبانه هستند «فرد به كليسا داوطلبانه مي‌پيوندد چون در آنجا و در آن حلقه خداوند را به شكلي كه مي‌خواهد عبادت مي‌كند و براي نجات روحش دعا مي‌كند. اين پيوستن آزادانه و داوطلبانه است. هيچ‌كس در ذات و طبيعت خود پيرو يك مذهبي به دنيا نمي‌آيد، بلكه خودش بعدها عضويك يك فرقه مذهبي را بر مي‌گزيند. بنابراين همان‌گونه كه آزادانه به آن مذهب مي‌پيوندد بايد بتواند آزادانه هم از آن خارج شود.» بدين ترتيب او به ليبراليسم مذهبي سخت پايبند بود.

ليبراليسم توسط فلاسفه و نويسندگان بسياري در دوران روشنگري اروپا تبليغ مي‌شد. آدام اسميت در اقتصاد نيز همين نظرات را تكرار مي‌كرد، منتسكيو و روسو و غيره هم هر يك به نوعي. اما اين امر مدت‌ها وقت مي‌خواست تا در جامعه كم‌كم جا بيفتد. در انگلستان، همان‌گونه كه اشاره شد. بر سر قانون حق راي دادن –  كه فقط شامل پيروان كليساي انگليكن مي‌شد –  در سال‌هاي 90-1770 اختلاف بالا گرفت. به عبارتي يك گروه كوچك كه بسياري از آنان روشنفكران بنام بودند يك حلقه قدرتمند شكل داده بودند. در آن ايام هر كس جزو كليساي انگلستان نبود حق گرفتن سمت دولتي و بسياري از حقوق شهروندي را نداشت. به اينان مي‌گفتند dissidents يا مطرودين و شامل قانون فوق مي‌شدند. مطرودين شامل پيروان فرقه‌ها و يا پيروان كليساهاي  یونیتارین، کنگرگیشنالیست، ایندیپندنت، بپتیست، و پِرِزبی تارین مي‌شدند. اينان هفت درصد جامعه انگلستان را شكل مي‌دادند ياران و هم‌كيشان آنان در آمريكا بر احوال اينان از نزديك نظارت مي‌كردند. از همين مطرودين بودند كه آن گروه روشنفكران و مبارزين تغذيه مي‌شدند. از جمله ژوزف پريستلي كاشف اكسيژن و از بنيانگزاران كليساي  یونیتارین كه در زمان خود بيشتر به عنوان يك سياستمدار و مرد مذهبي مطرح بود تا كاشف اكسيژن و يك دانشمند. هم‌چنين جيمز وات، تام‌ پين، ماري واستون گرافت، كه همان‌گونه كه ذكر شد اينان در مبارزه پارلماني خود براي لغو اين قانون در مقابل ادموند برک، كه از دشمنان سرسخت انقلاب فرانسه بود، شكست خوردند و سه دوره پياپي مجلس پيشنهاد آنان را براي لغو اين قانون رد كرد.

ژوزف پريستلي به عنوان رهبر اين گروه اصطلاحي به كار مي‌برد در مورد دولت كه هنوز در آمريكا بسيار متداول است: «دولت منفي»‌. وي مي‌گفت دولت نبايد هيچ نقش مثبتي در زمينه آموزش، تغذيه و ارائه معيارهاي اخلاقي داشته باشد. دولت كاربردهايي مشخص محدود و منفي دارد كه از هويت آن‌كه سازماني قراردادي و وضعي است سرچشمه مي‌گيرد. و تنها وظيفه و نقش دولت محافظت از افراد و حقوقشان است. به زبان ساده دولت نهادي است كه خدمت مفيد ولي محدودي انجام مي‌دهد، و آن حفظ نظم است و حمايت از افراد در مقابل صدمات.

از نظر اينان دولت هيچ مشروعيتي ندارد كه قوانيني براي اصلاح امور مذهبي و اخلاقي جامعه بگذراند و يا اين‌كه بگويد چه چيز درست يا چه چيز غلط است. اختيارات دولت از نقطه نظر اين اصلاح طلبان و ليبرال‌ها به مراتب كمتر از آن‌چه بود كه امروزه هست.

بدين ترتيب تحت تاثير رنسانس، انسان‌مداري متداول شد، و با پروتستانيسم اعتبار اين جهان و پرداختن به دنيا خداپسند شد كه به رشد سرمايه‌داري كمك بسيار كرد. ليبراليسم‌ بهترين فلسفه براي سرمايه‌داري بود و به این خاطر رابطه ی فرد با خدا نيز در سطح وسيعي در قاره ی اروپا از نياز به وابستگي به كليسا رهانيده شد. بالاخره كليسا از اقتدار خود و متولي دين بودن به درآمد و در اكثر كشورها تابعي از دولت‌ها شد. كم‌كم اعتقاد به لائيسيته يا عرفي‌گرايي تا حد وسيعي در جامعه ريشه دوانيده و در فرهنگ مردم جا گرفت. جامعه به قول ماكس وبر از دوران قدسي كه همه چيز از زاويه دين و متافيزيك تعبير مي‌شد، آماده گذار شده بود و مي‌خواست به دوران جديد و مدرن پا بگذارد كليساها ديري بود قدرت مطلقه را از دست داده بود و حكومت‌ها دست بالا را پيدا كرده بودند. قوانين توسط حكومت‌ها و پارلمان‌ها وضع مي‌شد و فلاسفه در حد وسيعي جامعه را براي عرفي شدن آموزش داده بودند. در چنين شرايطي بود كه انقلاب آمريكا و فرانسه هر يك به نوعي اصل جدايي دين و حكومت را اعلام كردند و به دنبال آنها كشورهاي اروپايي يكي پس از ديگري اين جدايي را در قانون اساسيشان جاي دادند. به ديگر سخن عرفي شدن هم شرايط عيني‌اش در جامعه فراهم آمده بود و همه طي چند قرن مبارزه ی روشنفكران و متفكرين، مردم آماده پذيرش عرفي ‌گرايي شده بودند، و حاضر بودند پا به دوراني بگذارند كه ديگر حكومت‌ وديعه الهي نبود و مردم تمام مدت براي حل مشكلات خود به آسمان‌ها نمي‌نگريستند و گوش را براي شنيدن سروش غيبي تيز نمي‌كردند. فرديت نيز قدرت يافته بود، و اين با دولت حاكمي كه نقش مربي و معلم و راهبر جامعه را داشته باشد و به مردم اخلاقيات را بياموزد و قيم و سرپرست آنها باشد در تضاد بود.

در چنين زمينه‌اي بود كه كشورهايي كه تحت نفوذ كليساي رُم بودند مثل فرانسه و اسپانيا با خشونت به حضور كليسا، كه دست در دست حكام مي‌خواست مردم را سرپرستي كند و قيم و ولي آنها باشد، معترض بودند. اين گام‌هايي بود كه پيشروان جامعه در راه تحقق عرفي كردن جامعه بر مي‌داشتند. جامعه نيز با آمادگي ذهني‌اي كه يافته بود و به سبب وجود شرايط عيني چنين امري از آنان حمايت مي‌كرد. همه كساني كه در جناح مخالف مي‌ايستادند و در انديشه ی نگهداري و حفظ نظام قدسي‌اي بودند كه در آن شاه و شيخ حكومت مي‌كردند يكي پس از ديگري شكست مي‌خوردند و از صحنه به طور كلي خارج مي‌شدند. كليسا سعي مي‌كرد خود را با شرايط تطببيق دهد و كم كم به جاي حكومت بر جامعه، نقش خدمتگزار و راهنماي دلسوز را ايفا كند.

بدين سان است كه حركتي كه جامعه به سوي عرفي شدن از چند قرن قبل آغاز كرده بود، و در انقلاب فرانسه تجلي سیاسی آن ديده شده بود، كم‌كم در جامعه دروني مي‌شد. تحولات صنعتي و زندگي جديد، انسان‌هاي جديدي مي‌ساخت كه انديشه‌شان هر چه بيشتر از خدامداري به سوي انسان‌مداري حركت مي‌كرد. حتي دين آنها هم راه عرفي شدن را مي‌پيمود و هويتي شخصي و فردي مي‌يافت.

اما هنوز تا سكولار شدن جامعه وكوتاه شدن دست نهادهاي ديني از نظام آموزشي كشور، از ازدواج،  و بسياري از نهادها و سنت‌هاي ديگر جامعه، راه بسياري در پيش بود.

ادامه ...

خانه | بالا | از لائیسیته تا سکولاریسم | روند عرفی شدن جوامع غربی

 


 

[1] . Unitarians

 

Free Web Hosting