سكولاريزم و روند شكلگيري آن در غرب
(برگرفته از فصل دوم کتاب « سکولاریزم، از نظر تا عمل» )
نوشته ی دکتر محمد برقعی
نشر قطره، چاپ اول 1381
تعريف:
دو اصطلاح «سكولار» و «لائيك» چه در زبان فارسي و چه در زبانهاي اروپايي، در بسياري از موارد به صورت مترادف به كار برده ميشوند. هرچند گاه اصطلاح سكولار معناي وسيعتر از لائيك در نظر گرفته ميشود. لائيك در زبانفارسي به «عرفي»، «غيرديني»، «غيرمقدس»، «دنيوي» و در عربي به «عِلمانيت» به معني علمي كردن ترجمه شده است. و مراد فرهادپور به حق مترادف «اين جهاني كردن» را بهتر ميپسندد.
به هر حال نه تنها در زبان فارسي اين اصطلاحات دقيق تعريف نشده و برداشتهاي نسبتا گوناگوني از معاني آنها وجود دارد، بلكه در غرب هم تعريف آنها، به ويژه سكولاريزم، بحث برانگيز و غير روشن است. زيرا كاربرد و از آنجا تعريف آنها، در طول زمان تغيير كرده و مثل بسياري از مفاهيم علوم انساني تعريف آنها با توجه به حركت تاريخي و جغرافيايي آنها معلوم ميشود.
لوب[1] و نیَک[2] در اين مورد به تفصيل بحث كرده و كاربرد اين دو اصطلاح به ويژه سكولاريزم را در سياست، حقوق، فلسفه، جامعهشناسي و دين با توجه به روند تاريخي آنها بيان كردهاند. و گفتهاند كه مفهوم سكولار در طول تاريخ خود هميشه با نوعي ابهام و به صورت بحث برانگيزي به كار برده شده است.[3]
از آن روي كه لغتشناسي و وارد جزييات شدن موارد كاربرد اين مفهوم مورد نظر اين نوشته نيست، لذا به اختصار و با حداقل توضيح لازم به تعريف سكولاريزم ميپردازيم.
سكولاريزم در جامعهشناسي به طور كلي يعني كاسته شدن نقش نهادهاي مذهبي در اداره امور جامعه، و واگذاري اداره نهادهاي اجتماعي به دولت و سازمانهاي غيرديني و عرفي. اين اصطلاح نخستين بار در مذاكراتي كه منجر به صلح وستفالي در 1648 شد توسط يك فرانسوي به كار رفت – صلحي كه به سيسال جنگ هاي خونين ميان فرقههاي مسيحي در اروپا پايان بخشيد. در آنجا اين اصطلاح در مورد سرزمينهايي به كار رفته كه اداره آن از كليسا به مقامات دولتي واگذار شد. سرزمينيها كه پيشتر براي جبران خسارت به كليسا داده شده بود.
اما اصطلاح سكولار از ديرباز به معني دنيوي، در مقابل sacred يا مقدس، درزبانهاي اروپايي به كار ميرفت. و همين معني نيز هميشه با اين اصطلاح، در هر تعريف خود، به نوعي همراه بوده است.
با جدا شدن قلمرو علم از دين، و تجربي شدن علم، اصطلاح سكولار در مورد علوم تجربي به كار رفت. يعني علومي كه ديگر علوم الهي و با سرچشمه متافيزيكي نيستند. بعدها كه نهادهاي اجتماعياي چون آموزش،سياست نيز از قلمرو دين خارج شدند و راه مستقل خود را پيمودند. اين اصطلاح به صورت صفت براي آنها نيز به كار رفت.
با گذشت زمان اين اصطلاح حتي در مورد افراد هم به كار گرفته شد. وقتي ميگويند فلان شخص يا جمع سكولار است يعني مذهب اشتغال فكريش نيست و در مراسم اصلي زندگي چون مرگ، ازدواج و تولد كمتر و كمتر به تشريفات ديني اهميت ميدهد.
به ديگر سخن اصطلاح سكولار در مورد افراد يا نهادهايي به كار برده ميشود كه اصل را بر دستاوردهاي عقلي انسان، تا امور مقدس و ماوراء الطبيعه ميگذارند، لذا معني آن بيشتر «غيرديني» است تا ضدديني. هر چند تنها در آمريكا اين مفهوم نزد عموم به معني ضد ديني به كار برده ميشود. همان معنياي كه پارهاي از ايرانيان و مردم اروپا از اصطلاح «لائيك» در نظر ميآورند.
سكولاريزم، كه در موارد مختلف و دانشهاي گوناگون با كاربردهاي مختلف به كار برده ميشود، در رابطه با دين به اين معني به كار ميرود كه ديگر دين نيروي حاكم و تعيين كننده زندگي جامعه نيست، بلكه دين نيز يك تخصص يا يك نهاد است در كنار ديگر نهادها و تخصصهاي موجود در جامعه و به قول شاينر سكولاريزم يعني آنكه جامعه از دست مذهب رها ميشود.[4]
در مورد چگونگي روند سكولار شدن جوامع اروپايي و در نهايت جوامع انساني، جامعهشناسان مختلف تئوريهاي مختلفي ارائه كردهاند اما ميشود گفت اساس تمام نظرات آنان پيرامون نظرات دو جامعهشناس است: ماكس وبر و دوركهايم.
دوركهايم اصطلاح differentiation (تفاوتگذاري) را در اين مورد به كار ميبرد و ميگويد جوامع انساني به تدريج امور دنيوي خود را كه در آغاز همه به دست دين بود و از اين روي مقدس انگاشته ميشدند، در اختيار خود ميگيرند. نهادهايي چون تعليم و تربيت، حقوق، علوم گوناگون. با اين تصرف كردن و در اختيار گرفتن، بشر اين نهادها را از قلمرو مقدس Sacred به قلمرو غيرمقدس و يا ناسوتي profane انتقال ميدهد.
دوركهايم در اين مورد ميگويد:
«دين پيش تر همه چيز جامعه را در بر ميگرفت. هر امر اجتماعي ديني بود، و اين دو اصطلاح به صورت مترادف به كار برده ميشدند. اما كمكم به مسايل سیاسی ، اقتصادي و علمي قلمرو خود را از قلمرو دين جدا كردند.... خدا قبلا در تمام روابط بشر حاضر بود، اما در طول زمان از آن پا پس ميكشد و به تدريج جهان را به انسان و درگيريهايشان واميگذارد. حتي اگر بخواهد هم مسلط باشد تسلطي از راه دور و از بالا است... وي به تدريج فضاي بيشتري را به عملكرد آزادانه بشر ميدهد. اين روند در نقطه خاصي از تاريخ اتفاق نميافتد، بلكه ميتوانيم از همان آغاز تحولات جوامع شاهد آن باشيم. لذا اين امر به شرايط توسعه و رشد جوامع بستگي دارد. اما روي هم رفته هر روز از تعداد آن دسته از باورها و احساسات گروهي، كه به آن اندازه متمركز و توانمند باشند كه بتوانند ويژگيهای يك دين را پيدا كنند، كاسته ميشود. ميتوان گفت ميانگين فشردگي وجدان عمومي به طور فزايندهاي كم ميشود. اين قلمروها كه از مذهب مستقل ميشوند به طور روزافزايي ناسوتي ميشوند.»
ماكس وبر نيز از همين تحول و روند آن در جوامع انساني سخن ميگويد. وي بر آن است كه جوامع از دوران جادويي – مذهبي به سوي دوران عقلاني حركت ميكنند. اگر در جامعه جادويي- مذهبي منظور اصلي از كار ارضاي ارزشهاست. در جامعه عقلاني اعمال و كارهاي انسانها براي دستيابي به اهداف معيني است. و در راه دستيابي به اين اهداف نيز به حداكثر كارآيي انديشيده ميشود و احساسات و عواطف دخالت داده نميشوند. سود و ضررها عقلاني سنجيده شده و بر آن مبنا عمل ميشود. لذا چنين جهاني افسون زدایی شده disenchanted می شود.
شاینر به جای افسون زدایی، اصطلاح "جابجایی" transposition را به کار ميبرد. وي بر آن است كه جوامع انساني اين روند را در شش مرحله ميپيمايند. 1- افول دين 2- همرنگي و همدلي دين با اين جهان 3- جدا شدن و يا عدم درگيري جامعه و دين 4- جابجایی باورهای دین و نهادها 5- غیرقدسی شدن جهان 6- تغییرات اجتماعی
بدين ترتيب ميتوان گفت كه در نهايت تمام اين افراد يك مفهوم را بيان ميكنند. اين كه جوامع از دوران قدسي و اسرارآميز و جادويي بودن به سوي دوران دنيوي و عقلاني شدن حركت ميكنند. و انسانها كمكم به اين نتيجه ميرسند كه جهان و امور آن را از زاويه نيروهاي ماوراء الطبيعه توجيه و تعبير نكنند، بلكه براي درك دنيا و انجام كارهاي اجتماعي دنيايي خود به عقل و انديشه خويش تكيه كنند، و نهادهاي لازم را جهت اداره امور زندگي خود، به كمك عقل و تدبير و درايت خويش، ايجاد كنند. و به جاي مراجعه به تعاليم و متون مقدس و ياري خواستن از نيروهاي متافيزيكي، به عقل خودشان براي حل و اداره اموراتشان مراجعه كنند.
با توجه به اين مقدمات از اين پس به جاي هر دو اصطلاح لائيك و سكولار كلمه «عرفي» را براي آنها به كار ميبريم. و از آن روي كه در اين نوشته كاربرد سیاسی اين مفاهيم مورد نظر است لذا همه جا مقصودمان از اين اصطلاحات جدايي نهاد دين از حكومت ميباشد همان كه در غرب تحت عنوان «جدايي كليسا از حكومت» از آن ياد ميشود.
اين غيرقدسي شدن جهان و عرفي شدن امور سیاسی در غرب طي يك روند چند قرنه صورت گرفت. رنسانس، جنبش پروتستائيسم، عصر روشنگري، و از همه مهمتر انقلاب صنعتي از عوامل اصلي عرفيشدن اين جوامع هستند. با آنكه همه جوامع غربي كم و بيش اين روند را در شكل خود يكسان پيمودهاند، اما در زمينه سیاسی ، يعني جدا شدن قلمرو دين و حكومت، راهها و شيوههاي گوناگوني را برگزيدهاند، و هر يك به دلايل خود و تحت تاثير شرايط خاص خود به آن روي كردهاند.
همين تفاوت در انگيزهها، و اختلافات در شرايط تاريخي و اجتماعي، عملكردها و نتايج مختلفي را به بار آورده است. به طوري كه در صحنه عمل و در واقعيت اجتماعي آنچه كه در يك جامعه ممكن است عرفي انگاشته شود و در جامعه ديگر آن را كاملاً با اصل عرفي بودن جامعه در تضاد ميدانند. و مردم جامعه دوم بر آن هستند كه عملي كه مردم جامعه اول ميكنند ناقض اصل دخالت دين در حكومت است.
از اين روي در اين بخش به صورت گذرا روند عرفي شدن چند جامعه غربي مورد بررسي قرار ميگيرد تا اين تفاوتها تا حد ممكن روشن شود. تكيه ما نيز بر بعد سیاسی آن، يعني رابطه نهادهاي ديني و حكومت است.
[1] . Lobbe
[2] . Nijk
[3] . Karl Dobbelaere , Secularization: A Multidimensional Concept, Page Publications, London, 1981, P.9.
[4] .Sheiner, Larcy, “The concept of Secularization in Empirical Research”, Journal for Scientific Study of Religion, 6 (2), 1967, P.202-220