خانه | بالا

نوام چامسکی: نبردی  مداوم [1]

ایرِن گِندزییِر

برگردان: امیرغلامی

  

مقدمه

"... هیچ قدرت بزرگی – حتی حکومت فداکار و نیکوکار ایالات متحده – نه صلاحیت دارد که به زور ساختار سیاسی ویتنام یا هر کشور دیگر را تعیین کند و نه حق دارد که خود را قاضی و میرغضب بین المللی بداند." (نوام چامسکی 1971b:86). این نقل قول بخشی از سخنرانی چامسکی در سال 1971 به افتخار برتراند راسل است که به خوبی ویژگی های موضع سیاسی چامسکی را نشان می دهد: ترکیبی از آیرونی و فصاحت. او همچنین تآکید دارد که "بازسازی رادیکال جامعه باید در پی شیوه های رها کردن انگیزش های خلاقانه باشد، نه در پی استقرار شکل های جدیدی از اتوریته."

 

برای ترسیم خطوط اندیشه ی سیاسی چامسکی، می توان سرفصل سومی را هم افزود: تعهد او به اینکه "به درون ابرهای فریب و تحریف واقعیت رخنه کن و حقیقت امور جهان را بشناس. سپس برای تغییر اوضاع سازمان دهی کن و دست به عمل بزن" (1996a,b :131). این حکم هم هدف است و هم راهکاری برای عمل. آثار سیاسی چامسکی هم بر پایه همین حکم است: انتقاد مداوم او از سیاست خارجی ایالات متحده و تلاش خستگی ناپذیر او برای کنار زدن "ابرهای فریب و تحریف" ی که برای پرده پوشی حقایق عالم سیاست پرداخته شده اند. پرونده هایی که چامسکی تهیه کرده گواهی هستند بر قدرتی که در کنار زدن پرده ها و حقیقت یابی نهفته است. حقیقت یابی همانا این پرسش است که ما کیستیم و چه می دانیم. حقیقت یابی فهم این است که چرا تحریف تاریخ چپاول را گردن نهاده ایم. حقیقت یابی، پذیرفتن مسئولیت مان است برای ایجاد تغییر.

 

در آثار چامسکی می بینیم که کلید فهم این تحریف ها، آشکار کردن حقایقی است که توسط نخبگان خاصّه مخفی شده اند. نخبگانی که با منحرف کردن نگاه پرسشگر عموم مردم، منافع خود را می جویند و با پراکندن "توهمات ضروری" پرده پوشی سیاست هایشان را ملزوم دموکراسی می شمارند. ادوارد سعید در مقدمه اش بر کتاب "مثلث سرنوشت ساز"، تضاد میان رویکرد واقع بینانه به سیاست و نسخه های بدلی را "نبردی طولانی میان حقیقت و یک مشت اسطوره" توصیف می کند (چامسکی 1999b :vii).  نبردی برای مشروعیت بخشی به سیاست، که در  حکومت های دموکراسی،  بدون توسل به اسلحه، زور و سانسور رسمی انجام می گیرد. اسلحه ی مطلوب نخبگان در این نبرد، همانا کنترل ایدئولوژیک است که توسط همکاری روشنفکران مطیع با رسانه ها اعمال می شود. این روشنفکران با رویه ی غیرانتقادی شان –  نه لزوماً ناآگاهانه – به سلک خادمان حکومت در می آیند.

 

این درونمایه ی اصلی آثار چامسکی است. تأکید او بر آشکار کردن این شیوه ی مشروعیت بخشی به سیاست، به همین سبب است. چامسکی ریشه های این شیوه ی قالب ریزی افکار عمومی را  در  نظرات ادوارد بِرنِه[2] می یابد. برنه کسی بود که با نظری مساعد، از "مهندسی رضایت"[3]  سخن می گفت (چامسکی 1982 :66).  دستکاری افکار عمومی در نظام های دموکراتیکِ متحد با شرکت های خصوصی [کورپوریشن ها]، بخش جدایی ناپذیر سیاست عمومی است. در این نظام ها، ندیمان قدرت حکومتی و قدرت خصوصی،  یک "کاست تبلیغات چی را تشکیل می دهند که جهدشان در پرده پوشی واضحات، اختفای سازو کار حقیقی قدرت، و تنیدن تار اهداف و مقاصد اسطوره ای و به غایت فریبایی است که انگار هادی سیاست ملی هستند." (1982 :86). اعمال این گروه پیامدهای درازدامنه ای دارد: پارامترهای سپهر گفتمان عمومی را شکل می دهند؛ مخالفان را به حاشیه می رانند و به مقتضای منافع صاحبان قدرت و نفوذ، چه حکومتی و چه در بخش خصوصی، ناراضیان را خُرد می کنند. دشوار می توان درباره ی نتایج مشروعیت بخشی سیاست خارجی آمریکا در داخل این کشور اغراق کرد. چامسکی و هرمان در سال 1988 نوشتند که " اگر رسانه ها به مدد اصحاب قدرت نمی آمدند، و آن تجاوزات ددمنشانه را به سان دفاع از آزادی قلب نمی کردند جنگ افروزی وحشیانه علیه ویتنام جنوبی و باقی هندوچین ممکن نبود. رسانه ها [ی آمریکا] تنها هنگامی به مخالفت تاکتیکی با جنگ مجال بروز دادند که هزینه ی این جنگ افروزی بسی فزون تر از منافع مخدومان شان شد" (چامسکی و هرمان 1988 :xv). کتاب "تولید رضایت"[4]    شواهدی را ارئه می دهد مبنی بر اینکه چگونه رسانه های آمریکایی در دهه ی 1980 به بازتاب سیاست های این کشور در آمریکای مرکزی پرداختند. قبل از آن کتاب، چامسکی به کنکاش سیاست ایالات متحده در خاورمیانه ی پس از سال 1976 پرداخته بود. به علاوه، چنان که چامسکی بارها خاطرنشان کرده و با بررسی نقش رسانه ها در پوشش خبری جنگ خلیج فارس و سیاست آمریکا در قبال بحران کوزوو نشان داده، پایان جنگ سرد به هیچ وجه به تغییر این رویه ی رسانه های آمریکا نینجامیده است. چامسکی نشان می دهد که رتوریک رسانه ای همواره در جهت نکوداشت و توجیه "اومانیسم نظامی" بوده است (1999e :8).

 

نشان دادن خیانت روشنفکرانی که مسئولیت گفتن حقیقت را دارند یکی از درونمایه های اصلی آثار چامسکی بوده است. این نشانگر دیدگاه او به روشنفکران، به سان مقوله ی مجزا و ممتازی است که چامسکی آن را "مدیران ایدئولوژیک" می خواند. (1987b :53). نقش روشنفکران  در رابطه ی آنان با حکومت ها – مثلاً حکومت ایالات متحده – عیان می شود که در آنجا  روشنفکران می توانند آزادانه و "بدون ترس نابجا از ترور حکومتی، موجب تغییرات بنیادی در سیاست شوند و حتی به تغییرات نهادین دست یازند" (1985b : 53). چنان که او در سال 1980 می نویسد: "اگر واقعیاتی را که می بینیم نمی پسندیم، می توانیم سبب ساز تغییر در سیاست و ساختارنهادهایی شویم که به چنین کشتارها و رنج های دردناکی انجامیده اند" (1982 :337). بنابراین، از نظر چامسکی گناه کسانی که فرمول های فریبنده ی باب میل ارباب قدرت را برای "توجیه اقدام بعدی جهت دفاع از آزادی به کار می گیرند" از همه سنگین تر است.  

 

در بحبوحه ی جنگ ویتنام چامسکی تأکید داشت که زمان آن فرارسیده تا جامعه ای دیگرگونه بنا کنیم "که در آن پیوندها و تعهدات آزادانه ی اجتماعی جایگزین قید و بند نهادهای مستبد شوند" (1987a : 153). بینش اومانیستی ایجاد چنان جامعه ای نشانگر سرچشمه های اندیشه ی سیاسی چامسکی در آنارشیسم، فلسفه ی روشنگری، و لیبرالیسم کلاسیک است که همگی در شکل دهی به دیدگاه او در قبال حکومت و "کاپیتالیسم ددمنش"[5] – و مقاومت در برابر آن برای دستیابی به برابری و عدالت اجتماعی –  مؤثر بوده اند.

 

نقد چامسکی بر سیاست های ایالات متحده مبتنی بر این نگرش بوده است که "خواسته های مردم عادی، که برای کسب آزادی و استقلال خود با شجاعت و استواری نبرد می کنند" در عمل می تواند روزی تحقق یابد." (1988a : 773). این نگرش برگرفته از آرای روسو است، اما دیدگاه چامسکی در مورد شکل آلترناتیو جامعه، دِینی هم به برتراند راسل و جان دیویی، و دیگران دارد. به نظر چامسکی جامعه ی آلترناتیو، بر پایه ی ایده های برابری و دموکراسی خواهد بود" نه در پی انباشت ثروت و قدرت، بلکه بر پایه ی استقلال ذهن و عمل، و آزادی تشکّل یابی بر پایه ی برابری، و آزادی همیاری برای حصول اهداف مشترک".  او می پذیرد که این ایده ها به پیامدهایی انقلابی می انجامند چرا که "با زوال یافتن ارزش های سنتی در اثر یورش بی امان، مردم، همنوا با آدام اسمیت،  حقارت و دنائت اربابان نوع بشر در  پی جویی "اصل فرومایگی"[6] یعنی "همه چیز برای خودمان، و هیچ چیز برای دیگران" را خوار خواهند شمرد" (1996a,b : 77).  تعبیر چامسکی از آدام اسمیت با تعبیر متعارفی از اسمیت فرق دارد. بر خلاف تعبیر متعارفی، مقصود چامسکی هنگام اشاره به اسمیت "ظرایف دفاع او از بازار است. یعنی ابتنای اسمیت بر این باور که در شرایط "آزادی کامل"، تمایلی طبیعی به سوی برابری وجود دارد. چیزی که آشکارا یک مؤلفه ی بنیادی و مطلوب اخلاقی است."

 

به نظر چامسکی، پس از پایان جنگ جهانی دوم و در پی اتحاد کاپیتالیسم کورپوریشن ها و حکومت، تلاش برای خلاصی از شر "مطالبات دَنی" خنثی شده است.  او استدلال می کند که این اتحاد نشان می دهد که محل تلاقی اقتصاد، سیاست، و نظام های ایدئولوژیکی به طور فزاینده ای "به دست نهاهای خصوصی سلطه جو افتاده. نهادهایی که بیش از همه ی نهادهایی که بشر تاکنون برساخته، به ایده آل تمامیت خواهی نزدیک شده اند" (1996a,b :71). برای افشاگری و مقاومت دربرابر سلطه ی کورپوریشن ها، چامسکی  ناگزیر شده تا در جهت نیل به اهداف کوتاه مدت، مواضعی آشکارا متعارض با  ایده آل های آنارشیستی اتخاذ کند. با این حال، چامسکی معتقد است که تحکیم "مؤلفه های اتوریته ی حکومت" نقشی اساسی در حفظ دستاوردهای برجسته ی لیبرالیسم کلاسیک، یعنی گسترش دموکراسی و آزادی های مدنی و سیاسی دارد (1996a,b: 73). خیزش نئولیبرالیسم پس از پایان جنگ سرد، و تلاش بی پروای این جریان برای خصوصی سازی و جهانی سازی، آن دستاوردها را به مخاطره افکنده است.

 

پس چه باید کرد؟  به رغم نقد کسانی که چامسکی را به بدبینی مفرط متهم می کنند، به عقیده ی او کنشگری جمعی می تواند موجب ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی شود، البته به شرطی که این کنشگری در قبال ارزش ها شفاف عمل کند و حامی ساختارهای نهادین باشد. فراخوان ضمنی چامسکی برای عمل داوطلبانه، حاکی از دیدگاه اوست که در زمستان 2001 در یک سخنرانی در مکزیکوسیتی چنین بیان کرد: "نظام های سیاسی-اقتصادی برساخته های بشری هستند، و تا آنجا که بشری هستند، مستعد تغییر هم هستند." همین اعتقاد را در آثار پیش تر او نیز می یابیم. مثلا هنگامی که می نویسد "مداخله گری، نظامی گری، افزایش سلطه، انقیاد تحت نظام های عقیدتی، و حتی نابودی اتمی حاصل تصمیم گیری های انسان ها درون نهادهای انسانی است نه ناشی از قوانین طبیعت. پس انسان هایی که خود را وقف جستجوی عدالت و آزادی کرده اند می توانند اوضاع را دگرگون کنند" (1982 :215). به نظر چامسکی، فهم درست و روشن ریشه های قدرت در آمریکا پیشفرض فهم جهان – و تغییر آن – است. اما تغییر و نیل به "دموکراسی معنادار" پیشفرض های دیگری هم دارد. مثلا نیازمند "یک ساختار نظام مند است که افراد مجزا را وارد حیطه ی تصمیم گیری کند تا منابع محدود خود را به اشتراک گذارند و خود و دیگران را آموزش دهند، و ایده ها و برنامه هایی داشته باشند تا بتوانند بر حیطه ی سیاست اعمال کنند و برای تحقق شان بکوشند" (1987b : 123).

 

فهم جهان

چامسکی از زمان نخستین نوشته هایش درباره ی جنگ ویتنام به ترسیم نقش قدرت آمریکا و تشخیص "دلایل حکومتی" رسمی پرداخت و تبعات آن را بر سیاست آمریکا در قبال جنوب شرقی آسیا ، و بیشتر کشورهای جهان سوم،  بررسی کرد. نتایج این بررسی ها او را متقاعد کرد که سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم از اصول و الگوهایی تکراری پیروی می کند. او شواهد نظری و عملی اعتقاد خود را در اسناد داخلی ایالات متحده و نیز در رفتارهای سیاسی آن می یابد. این دو منبع بی شک با هم انطباق دارند. اما آنچه که شواهد برگرفته از منابع داخلی آمریکا نشان می دهند این است که میان اسناد داخلی حکومت و آنچه که نزد مردم مطرح می شود شکافی وجود دارد. شکافی که بهانه تراشان آکادمیک و رسانه های منعکس کننده ی سیاست حکومتی به تعمیق آن می پردازند. چنان که آثار چامسکی روشن می کنند، کسانی که در پی فهم سیاست آمریکا هستند، می توانند بخشی از حقیقت داستان را در منابع رسمی بیابند، یعنی در اسنادی مانند اوراق پنتاگون که برای سیاست گزاران تهیه می شوند و نیز در گزارش های اندیشگاه های[7] تحت سیطره ی نخبگان سیاسی و تجاری آمریکا، مثلاً در شورای روابط خارجی، که بر سیاست پس از جنگ جهانی دوم آمریکا نفوذ داشته است. این اسناد مؤید روابط میان بخش های خصوصی و عمومی، یعنی میان "نمایندگان شرکت های بزرگ، بانک ها، مؤسسات سرمایه گزاری، برخی بنگاه های حقوقی که حافظ منافع شرکت ها هستند، و نیز روشنفکران تکنوکرات و سیاست ورز. صاحبان و مدیران نهادهای اصلی جامعه ی دموکراتیک اینها هستند" (1982:91(.

 

میزان نفوذ این بخش ها نشانگر سرشت سیاست آمریکای پس از جنگ جهانی، با تمام پیچیدگی های اقتصادی و سیاسی و نظامی آن است. در یک سطح چیزی جریان دارد که چامسکی "اصل اول" می خواند، یعنی تعهد به حفظ نظام بین المللی که در آن بیزنس های مستقر در ایالات متحده بتوانند منتفع شوند، بازارهای صادراتی خود و انتقال سرمایه را گسترش دهند، و جریان مواد خام و منابع انسانی به سوی شرکت های آمریکایی و هم پیمانان محلی اش را برقرار نگه دارند" (1987b: 6). در سطح دیگر، پیگیری این اصل مستلزم اتخاذ یک سری سیاست ها  و تقبل پیامدهای نظامی آنهاست تا گزینه هایی که برای منافع ایالات متحده نامطلوب شمرده می شوند عقیم بمانند. نتایج اصل اول  را می توان در تعیین نواحی کلیدی بازسازی صنعتی و سیاسی  پس از جنگ جهانی ملاحظه کرد. این نواحی باید نقش اهرم های نفوذ آمریکا را ایفا می کردند و نیروهای سیاسی سنتی آنان ترمیم شدند تا  از عقیم ماندن هر گونه تغییر رادیکال اطمینان حاصل شود. نمونه های این سیاست را می توان در سیاست های وسیع دامنه ی دهه ی پس از جنگ مثل طرح مارشال، دکترین ترومن، یادداشت شماره 68 شورای امنیت ملی[8] با نگرش میلیتاریستی اش به عقبگرد های سیاسی نامحدود، و نیز در موردی که کمتر ذکر شده  یافت، یعنی در ادغام شرکت های چندملیتی نفت ایالات متحده در آرامکو (1947 (. این ادغام اهمیت آشکاری برای سیاست جهانی ایالات متحده به ویژه در مدیترانه و خاورمیانه داشت.

 

از مدت ها پیش از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی و رژیم های کمونیستی اروپای شرقی، تعبیر چامسکی از سیاست خارجی آمریکای پس از جنگ، متفاوت با تعبیر غالب بوده است. او تبیین استاندار از جنگ سرد را سراسر ناکافی می شمرد (نک 1996d : ch1,4). او دو ابرقدرت را متهم می کرد که دکترین جنگ سرد را برای توجیه سیاست های مطلوب خود به کار می گیرند. به نظر چامسکی، جنگ سرد برای اتحاد شوروی "نخست جنگ علیه اقمارش بود" ((1991:28، جنگی که " نشان آن جولان تانک های روسی در آلمان شرقی، بوداپست، پراگ و دیگر نقاطی بود که ارتش سرخ از دست نازی ها آزاد کرده بود و بعد به زیر چنبره ی قدرت کرملین درآمدند؛ نشان جنگ سرد را در هم افغانستان می یابیم، که در آن مداخله ی ارتش شوروی کاملاً متفاوت با مسیرهای تاریخی تجاوز در غرب بود" (1991 :20).  در سطح محلی، جنگ سرد برای اتحاد شوروی "در خدمت تحکیم قدرت نظامی-بروکراتیک نخبگانی بود که قدرت شان از کودتای بلشویکی اکتبر 1917 ناشی می شد." از سوی دیگر، در مورد ایالات متحده، چامسکی استدلال می کند که جنگ سرد نشانگر "جنگ علیه جهان سوم بود" (1991 :28). جنگی بود که تاریخ آن، "تاریخ انقیاد، تجاوز و تروریسم دولتی" بود. این سیاست در داخل آمریکا به "استقرار مجتمع نظامی-صنعتی آیزنهاور" منجر شد یعنی استقرار یک دولت رفاه برای ثروتمندان که در پی یادداشت شماره ی 68 شورای امنیت ملی آمریکا، ایدئولوژی امنیت ملی (به اصطلاح ادبیات ضدشورش) برای کنترل جمعیت به کار گرفته شد" (1991 :21). سیاست خارجی انبساطی (یعنی به کار گیری قدرت ارتش و اقتصاد ایالات متحده برای کنترل بازارها در بیشترین مساحت ممکن) به ازدواج مجتمع نظامی-صنعتی در داخل کشور درآمد. در عمل، محرک سیاست خارجی و داخلی ایالات متحده ایدئولوژی بازار  بوده است.

 

در تحلیل چامسکی، جنگ سرد در ذیل جنگی دیگر، یعنی جنگ میان شمال و جنوب قرار می گیرد. در این سناریو، امروزه کشمکش شرق-غرب زایل نشده بلکه به شکل دیگری بازتعریف شده که مؤید ترس غربی ها از جذابیت انقلاب شورایی سال 1917 نزد ملت های جهان سوم است –ترس از اینکه شهروندان کشورهای در حال توسعه کنترل امور اقتصادی شان را خود در دست بگیرند. به این ترتیب جنگ سرد در جنگ دیگری جذب می شود که میان شمال صنعتی و جنوب جهانی با "منابع، نیروی کار ارزان، بازارها و فرصت های سرمایه گذاری اش" در جریان است (1993d :33). درونمایه های اصلی نبرد شمال علیه جنوب "امپریالیسم، نئوکلونیالیسم، مجادله ی شمال-جنوب، مرکز علیه حاشیه، یعنی جی 7 (سران سرمایه داری های حکومتی در جوامع صنعتی) و اقمارشان از یک سو و بقیه ی کشورها در سوی دیگر است" (1993d :3). در یک چشم انداز وسیع تاریخی، جنگ سرد نمایانگر "میان پرده ای در مجاله ی شمال-جنوب است که ریشه های آن را تا عهد کریستوف کلمب می توان دنبال کرد، هر چند که جنگ سرد مقیاس منحصر به فردی دارد اما از خیلی جهات اصلی شبیه دیگر دوران های تاریخی است." (1993d :65). از این چشم انداز، با باز-تعریف جنگ سرد به عنوان جنگ علیه توسعه ی مستقل و دموکراتیک، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را نمی توان پایانی بر نبرد جهانی تلقی کرد.  چامسکی در یک گردهمآیی در پاسخ به پرسشی خاطرنشان کرد که سیاست های قدرت های صنعتی "در انطباق با شرایط متغیر اتخاذ می شوند. پایان جنگ سرد فقط یکی از این مؤلفه هاست" (1992a:85).

 

تعبیر چامسکی از جنگ سرد، بر این نکته اشاره دارد که پس از جنگ جهانی، اهداف سیاست خارجی ایالات متحده همواره معطوف به کشمکش بر سر منابع و بازارها بوده است. هدفی که نیل به آن ناگزیر مستلزم اعمال یک رشته سیاست ها در مقیاس جهانی بوده است. در این زمینه، آینده ی تلاش برای استعمارزدایی به مشغله ی عمده ای بدل شد. البته این مشغله فقط منحصر به واشنگتن نبود. سیاستمداران آمریکایی همراه با همتایان بریتانیایی و فرانسوی شان شکل گیری جنبش های ناسیونالیستی در جهان سوم را پدیده ای شمردند که باید آن را هدایت می کردند و تغییر مسیر می داند تا بتواند به خدمت منافع شان در آید. حاصل کار در سیاست های فرانسوی ها، بریتانیایی ها و آمریکاییان در آسیا، آفریقا و خاورمیانه مشهود است. قدرت های بزرگ دست به مداخلات پنهان و آشکاری زدند تا تلاش ناسیونالیست ها، پوپولیست ها و رژیم های رادیکال برای کنترل منابع سیاسی و اقتصادی خود را عقیم بگذارند. همان طور که چامسکی و هرمان در کتاب اقتصاد سیاسی حقوق بشر[9] نشان داده اند، و چنان که در آثار پرشمار دیگر چامسکی درباره ی سیاست ایالات متحده پس از جنگ در قبال اروپا، آسیا، آمریکای لایتن و خاورمیانه می بینیم، حکومت ها و جوامعی که به دنبال رویه های مستقل بودند به سختی تنبیه شدند، تا درس عبرتی شوند برای بقیه.

 

شواهدی که چامسکی از سیاست ایالات متحده گرد آورده مؤید وقوع الگوهای تکرارشونده و اعمال اصول زیربنایی سیاست آمریکا در نقاط مختلف جهان است. این شواهد نشانگر تضاد کامل مدعاهای رسمی حکومت آمریکا مبنی بر احترام به حق ملت ها برای تعیین سرنوشت خود و کمک به ارتقای مدرنیزاسیون و دموکراسی هستند. در عوض، آنچه که پرونده های چامسکی عیان می کنند این است که در پیشینه ی سیاست ایالات متحده، ساقط کردن دموکراسی ها، عقیم گذاشتن توسعه ی مستقل و خلع مشروعیت بخشی به اعمال زور در جهان سوم را می یابیم که به نام دموکراسی، توسعه و حاکمیت قانون در جهان اول صورت گرفته اند.


[1] . ترجمه ی بخشی از مقاله ی Noam Chomsky: the struggle continues از کتاب The Cambridge Companion to Chomsky. ویراسته ی جیمز آلسدر مک گیلواری

 

[2] .Edward Bernays

[3] . the engineering of consent

[4] . Manufacturing conset

[5] . predatory capitalism

[6] : vile maxim

[7] . think tanks

[8] .National Security Council Memorandum 68

[9] .  Political Economy of Human Rights (Chomsky & Herman 1979, a,b)

 

خانه | بالا

 

 

Free Web Hosting