.
مقایسه
ی الله و خدا تألیف : آرش بیخدا منبع: سایت افشا |
فهرست
آیا خدا نیاز به
آدمکش دارد؟
بروز احساسات
مکار بودن
الله
قابل دیدن
بودن
میدانیم که حوزه بررسی ماهیت خدا (خداوند چیست؟) و بحث در مورد وجود او بطور کلی مربوط به فلسفه و بطور جزئی مربوط به فلسفه دین است. معمولاً فلاسفه دین خدا را بعنوان یک موجود کامل و ماوراء طبیعی تعریف میکنند. گمان نمیکنم هیچ فیلسوفی وجود داشته باشد که تعریفی متفاوت با این تعریف از خدا داشته باشد. کمال خدا به این معنی است که او در تمام ویژگیهایی که دارد کامل است، یعنی اگر دارای علم است، علمش در حد کمال است (علیم است)، اگر دارای قدرت است، قدرتش در حد کمال است (قدیر است)، چون دارای رفتار هست طبیعتاً دارای اخلاق نیز هست، بنابر این از لحاظ اخلاقی نیز در حد کمال است، یعنی بطور مطلق خوب و نیک است. اختلاف نظر اساسی که بین فلاسفه خداباور و بیخدا وجود دارد بر سر وجود چنین موجودی است، فلاسفه خداباور (الهیون) معتقدند چنین موجودی وجود دارد و فلاسفه بیخدا نیز معتقدند چنین موجودی وجود ندارد. اما باید توجه داشته باشیم که در موضوعات مطرح شده توسط فلاسفه، خدا معمولا به عنوان یک مفهوم بسیار کلی در نظر گرفته میشود، حال آنکه هزاران خدای مختلف و متفاوت در باورهای رایج دینی و شخصی وجود دارد که متکلمان و نه فلاسفه دینی از وجود آنها دفاع میکنند. در این نوشتار من نشان خواهم داد که اگر فرض کنیم براهین اثبات وجود خدا مانند، برهان نظم، برهان وجودی، برهان امکان و وجوب و غیره حتی اگر هم درست باشند، در نهایت وجود موجودی را اثبات میکنند که بسیار متفاوت با خدای دین اسلام، الله است. اگر اینگونه باشد، متکلمین اسلامی و مدافعان اسلام در واقع از براهین فلسفی که فلاسفه دینی آنها را توسعه داده اند سوء استفاده میکنند و فرض میکنند که خدای آنها همان خدایی است که فلاسفه خداباور و بیخدا بر سر تعریف آن اختلاف نظر دارند، در حالی که این فرض، فرض درستی نیست. در این نوشتار من از آیات قرآنی برای نشان دادن اینکه میان خدای فلسفی و خدای قرآن تفاوت فاحش وجود دارد استفاده خواهم کرد. از دیدگاه سکولار، خالق الله محمد و یا سایر کسانی هستند که در نوشتن قرآن دست داشته اند و از آنجا که محمد و سایر آن اشخاص درک فلسفی چندان درستی از خدا نداشته اند، موجودی را در قرآن انعکاس داده اند که بسیار متفاوت با خدا است. در هر بخش از این نوشتار یکی از ویژگیهای خدا را با الله مقایسه خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که میان الله و خدا در آن ویژگی اختلاف وجود دارد. کامل بودن خدا مهمترین ویژگی او است، زیرا کمال او در قدرت، علم و اخلاق از همین ویژگی اش برخاسته اند. کمال خدا همچنین باعث میشود خدا موجودی بی نیاز باشد، و در ذات خود ثابت باشد. حال با توجه به همین مسئله بی نیاز بودن خدا میتوان نشان داد که خدا نمیتواند هیچ کاری را با هدف خاصی انجام دهد. تنها دلیلی که ممکن است باعث شود موجودی مختار مانند A با هدف خاصی دست به انجام کاری مانند W بزند این است که انجام شدن W وضعیتی مانند S را بوجود بیاورد یا به وجود وضعیت S ادامه دهد در صورتی که که وضعیت S مطلوب A باشد. بنابر این اساساً وقتی A کار W را انجام میدهد، میتوان نتیجه گرفت که A به وضعیت S نیاز دارد. و موجودی که نیازمند به وضعیتی باشد، موجودی نیازمند است و نیازمند بودن نیز در تناقض با کامل بودن است، یک موجود نمیتواند هم کامل باشد و هم نیازمند. در نتیجه باوری که در میان بسیاری از خداباوران رایج است، مبنی بر اینکه خدا نیز مانند انسانها با اهداف خاصی دست به یک کار میزند را میتوان دیدگاهی انسان انگارانه (Anthropomorphic) نسبت به خدا دانست که تلاش میکند رفتار خدا را نیز شبیه انسان کند. این استدلال برای اثبات اینکه خدا نمیتواند با هدف خاصی دست به کاری بزند را میتوان بصورت زیر با استفاده از روش برهان خلف فرمولیزه کرده و نشان داد: استدلال الف:
به نظر میرسد تنها فرضی که در مورد آن نیاز به استدلال و مدارک بیشتر است فرض شماره 5 باشد. برای اثبات فرض شماره 5 نیز من استدلال دیگری را می آورم. استدلال ب:
حال اگر استدلالهای الف و ب درست باشد باید دید که آیا الله قرآن نیز همچون خدای فلاسفه موجودی کامل است؟ تنها کافی است الله یک کار را با هدف انجام داده باشد تا نشان داده شود که او موجودی کامل نیست. البته خود قرآن بطور مستقیم به اینکه الله بی نیاز است (غنی است) در چندین جای قرآن از جمله بقره 263، آل عمران 97،انعام 133،یونس 68،ابراهیم 8،حج 64 و نساء 131 اشاره کرده است، یعنی میتوان استدلال ب را نیز کاملا نادیده گرفت و تنها نشان داد که الله واقعا بر خلاف آنچه قرآن میگوید بی نیاز نیست. در زیر چند نمونه از کارهایی که الله انجام داده است با اهدافی که او داشته است آورده شده اند: سوره نساء آیه 105
سوره قمر آیه 17
سوره کهف آیه 19
روشن است که با وجود آیات بالا و در صورت درستی استدلال الف و ب نمیتوان هرگز الله را موجودی کامل دانست و از آنجا که خدا موجودی کامل است میتوان نتیجه گرفت که الله همان خدا نیست.
قدیر بودن از ویژگیهای خداوند است که خود از کمال خدا نتیجه میشود. در اینکه آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد یا نه جای شک فراوان وجود دارد (برای توضیحات بیشتر به نوشتاری با فرنام "آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد؟" مراجعه کنید). قرآن در جاهای متعددی به قدیر بودن الله اشاره میکند. عبارت الله علی کل شیء قدیر به معنی اینکه الله بر همه چیز قادر است در آیات (2:20, 2:106, 2:109, 2:148, 2:259, 2:284, 3:26, 3:29, 3:165, 3:189, 5:17, 5:19, 5:40, 5:120, 6:17, 8:41, 9:39, 11:4, 16:77, 22:6, 24:45, 29:20, 30:50, 33:27, 35:1, 41:39, 42:9, 46:33, 48:21, 57:2, 59:6, 64:1, 65:12, 66:8, 67:1) 35 بار تکرار شده است. همچنین مشتقات قدیر مانند مقتدر (18:45, 54:42, 54:55) قادرین (75:4, 75:40) قادرون (23:18, 23:95, 70:40, 77:23)، مقتدرون (43:42) و قادر (6:37, 6:65, 17:99, 36, 81, 46:33, 86:8) در آیات دیگر به الله در قرآن نسبت داده شده اند. در انجیل و تورات نیز قدیر بودن به خدا در ((Gen.17:1 35:11; Jer.32:17,27; Matt.19:26; Mark 10:27; Luke: 1:37; Rev 1:8,19:6) نسبت داده شده است. اما با این وجود میتوان بر قدیر بودن الله به دلایل متعددی شک کرد.
معمولاً کسی که به چیزی قسم میخورد از روی ناتوانی در اثبات سخن خود چنین میکند. مثلا وقتی کسی در دادگاه نسبت به چیزی سوگند یاد میکند، دلیلش تنها این است که اثبات کردن آن چیز برایش غیر ممکن است. روشن است کسی که قدیر باشد دیگر نیازی به سوگند خوردن ندارد، اما در قرآن الله بارها به چیزهای بسیار متفاوت قسم میخورد و پس از قسم خوردن ادعایی را مطرح میکند، برخی از قسم خوردن های الله در قرآن از این قرار هستند:
ممکن است گفته شود که الله برای تاکید بر روی اهمیت پیامی که پس از این آیه ها آورده شده است قسم خورده است، اما این کاملا غیر ضروری به نظر میرسد زیرا کتابی که همه اش از طرف خدا آمده است باید قطعا بسیار اهمیت داشته باشد. مگر خدا حرف بی اهمیت یا کم اهمیت هم میزند؟ از این گذشته اگر مسئله ای برای الله اهمیت داشته است میتوانسته است با استدلال و مدارک معتبر آنرا اثبات کند، تنها در صورتی ممکن است این کار را رها کند و آغاز به سوگند خوردن کند که از انجام اینکار عاجز باشد، و از همین رو میتوان نتیجه گرفت که الله قدیر نیست.
لعنت کردن مخالفان از دیگر کارهایی است که انسانها به دلیل ضعف و عجز خود انجام میدهند، معمولا وقتی انسانی انسان دیگر را لعنت میکند منظورش این است که آن انسان از رحمت و محبت خدا دور گردد، حال اگر الله خود کسی را لعنت کند این به چه معنی میتواند باشد؟ لعنت کردن همچنین نوعی پرخاشگری است که تنها از انسانها بر می آید، اینکه خدا بخواهد کسی را لعنت کند کاملاً غیر قابل تصور است مگر اینکه این خدا الله باشد و متفاوت با خدای قدیر. به نمونه هایی از لعنت کردنهای الله توجه کنید. سوره ماده بقره آیه 161
سوره بقره آیه 159
سوره آل عمران آیه 87
سوره احزاب آیه 64
یکی از آیات قرآن از "یاری کردن" به خدا صحبت میکند. تنها کسی میتواند یاری بطلبد که قدیر نباشد. موجود قدیر خود قادر به انجام تمام کارها است، از این رو این آیه نیز نشان میدهد که الله قدیر نیست و نمیتواند خدا باشد، بلکه او موجودی نیازمند و ضعیف است. سوره محمد آیه 7
از مهمترین کاربردهای دین، بویژه ادیان توحیدی قتل عام و آدمکشی بوده است، براستی چه راهی آسوده تر برای قتل و کشتار از این وجود دارد که قتل و کشتار را خواست خدا جا زده شود؟ آیا خدا برای کشتن آدمها نیازمند آدمکشهای زمینی است؟ اگر خدا میخواهد که گروه مشخصی از انسانها کشته شوند (مثلا منافقین، کفار، مرتدها و غیره)، چه نیازی به آدمکش دارد؟ آیا او نمیتواند خود چنین کند؟ براستی چه معنی میدهد که خدا عده ای آدم را خلق کند و از عده ای دیگر بخواهد که آن عده نخستین را بکشند؟ هرگاه موجودی دستور آدم کشتن را به سایرین بدهد، این عمل او به معنی ضعف او در آدمکشی است و الله در قرآن بارها چنین کرده است. به چند نمونه از این آیات توجه کنید: سوره توبه آیه 123
سوره محمد آيه 4
سوره احزاب آیه 61 صفحه 427
سوره مائده آیه 33
ابولهب یکی از عموهای پیامبر اسلام بوده است. نام اصلی او عبدالعزی بوده است، عزی از بتهای خانه کعبه بوده است و این نام او نشان میدهد که خانواده محمد پیش از اسلام بر خلاف ادعای مسلمانان بت پرست بوده اند نه خداپرست. شاید برای همین است که ابولهب را در تاریخ اسلام با این نام مینامند تا نام اصلی او دیده نشود. این نام را پیامبر اسلام برای او انتخاب کرده است و به معنی "پدر آتش" است. گویا حمزه تنها عموی محمد بوده است که پیامبری او را قبول کرده است، در مورد ابولهب و رابطه بد او با محمد گزارش های زیادی آمده است. تاريخ يعقوبى جلد 2 ص 14
محمد در قرآن نیز به ابولهب توهین کرده است و دشمنی خود با او را از زبان الله آورده است: سوره المسد
همینکه خالق کائنات بخواهد تا این حد از شخصی عصبانی شود خود بسیار مضحک است، کدام خدای الافی بخاطر رفتار عموی محمد اینقدر کنترل خود را از دست میدهد که نه تنها به خود او فحش میدهد بلکه به زن او نیز فحش میدهد. اما مسئله مهم این است که دستهای ابولهب هرگز بریده نشد، هرگاه چنین میشد تاریخ نویسان اسلام و اطرافیان محمد از آن آگاه میشدند و دستکم آنرا بعنوان معجزه ای برای محمد ثبت میکردند، در حالی که هرگز چنین نشده است. در مورد شان نزول این آیه سوره در منابع شیعی (پر از خرافات) آمده است:
در مورد مرگ او نیز عقیده بر این است که:
هرگاه قرار باشد خدا چیزی را ارائه کند آن چیز باید به دلیل قادر بودن خدا همان لحظه اتفاق بیافتد. اما در اینجا دیده میشود که الله بریده شدن دست ابولهب را اراده کرده است و اراده اش را نیز اعلام کرده است اما چنین اتفاقی در هیچ تاریخی گزارش نشده است، پس الله نمیتواند قدیر باشد. نتیجه آنکه الله با خدا متفاوت است و قطع نشدن دو دست ابولهب سندی بر این مدعی است.
ماجرای ابتر خوانده شدن محمد نیز از ماجراهای مورد توجه ما در رد قدیر بودن الله است، توجه کنید که نویسنده زیر چگونه پیرامون ابتر خوانده شدن پیامبر اسلام توضیح میدهد.
سوره کوثر تماماً به این ماجرا اختصاص داده شده است و در آن به کسی که اینگونه محمد را خوانده است ابتر گفته شده است. سوره کوثر
تفسیر نمونه نیز همچون متنی که در ابتدای این بخش آمده است اینکه این آیات در مورد عاص بن وائل آورده شده اند یا نازل شده اند را تایید میکند (منبع +) البته تفسیر نمونه گفته است این آیه ممکن است در مورد ابوسفیان یا ولید بن مغیره نیز بوده باشد. مسئله مهم اینجاست که هیچکدام از این افراد ابتر نبوده اند و دارای فرزندان پسر بوده اند. در زیر نام چند تن از فرزندان این افراد آمده است: ابوسفیان بن حرب
عاص بن وائل
ولید بن مغیره
روشن است که هیچکدام از اشخاصی که آیات سوره کوثر در مورد آنها صحبت میکنند بر اساس تعریف ارائه شده از ابتر، ابتر نبوده اند و این نشان میدهد الله به چیزی که در قرآن گفته است عمل نکرده است و این مستقیماً قدیر بودن الله را نشان میدهد.
دیوار بین یاجوج و ماجوج چه شده است؟ یاجوج و ماجوج به گفته قرآن دو قومی بوده اند که با یکدیگر خصومت داشته اند و مردمی شرور بودند. ذوالقرنین که به نظر مفسرین قرآن یا اسکندر مقدونی است یا کوروش هخامنشی، با مردمی که در اطراف این قوم زندگی میکرده اند برخورد میکند، ادامه ماجرا را از قرآن بخوانید: سوره کهف:
تا اینجا قرآن به ساخته شدن این دیوار پرداخته است، ممکن است بگویید که این دیوار اگر واقعا به این شیوه مضحک و غیر عملی ساخته شده باشد نیز احتمالاً تابحال خراب شده است، اما قرآن میگوید که این دیوار تا روز قیامت پابرجای خواهد ماند. ادامه سوره کهف
روشن است که اگر الله قدیر باشد و وجود داشته باشد این دیوار نیز باید هم اکنون وجود داشته باشد. لازم به ذکر است شیعیان تا قبل از پیشرفت جغرافیا مدعی این بوده اند که امام زمان در جزيره خضراء است، حال که جغرافیا پیشرفت کرده است و چنین جزیره ای در هیچ نقطه ای از جهان یافت نشده است، آنها در احادیث مضحک خود شک میکنند. حال تمام امکانات ماهواره ای و مسیر یابی در اختیار مسلمانان است، بگردید و بیابید این دیوار را و اگر آنرا نیافتید در قدیر بودن الله شک کنید.
علیم بودن از مهمترین ویژگیهای خدایان است، البته در اینکه موجودی علیم بتواند وجود داشته باشد میتوان بسیار شک کرد (برای بحث در این مورد به سه نوشتاردروغگوی الهی، آیا وجود یک دانای مطلق (علیم) ممکن است؟ ومحال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق مراجعه کنید). در قرآن نیز به صراحت اعلام شده است که الله علیم است. سوره فتح آیه 26
علیم بودن خدا در قدیر بودن و همچنین اخلاقمدار بودن او تاثیر مستقیم دارد، موجودی که علیم نباشد نمیتواند قدیر و اخلاقمدار باشد، زیرا موجودی که علیم نیست نمیتواند نتیجه کارهایش را بداند و در نتیجه به اهدافش نمیرسد. یا اینکه ممکن است با انگیزه و نیت خاصی دست به کاری بزند اما کار او نتیجه ای غیر از آنچه دلخواه او بوده است بدهد. در این صورت کمال اخلاقی زیر سوال میرود. اگر موجودی علیم نباشد آن موجود نادان است.
احساسات تنها از موجودات غیر علیم بروز میکنند. دلیل اینکه یک شخص عصبانی میشود این است که ناگهان از پیامدی غیر قابل پیشبینی که قبلاً آنرا نمیدانسته است آگاه میشود و انسانها به دلیل علیم نبودنشان است که این احساسات را از خویش بروز میدهند. در زیر به چند نمونه از احساساتی که در قرآن به الله نسبت داده شده است اشاره خواهد شد. این احساسات نیز نشان میدهند میان الله و خدا تفاوت اساسی با یکدیگر دارند. سوره اعراف آیه 152
تنها در صورتی ممکن است الله از گوساله پرستی غضب کند که از پیش نداند این مردم رو به گوساله پرستی خواهند آورد. سوره نحل آیه 106
در این مورد نیز عصبی شدن الله تنها در صورتی منطقی است که او از پیش نداند چه کسانی سینه خود را برای کفر گشوده اند.
الله بر اساس قرآن موجودی نادان است. یعنی چیزهایی را نمیداند و برای اینکه آنها را بداند دست به آزمایش میزند. اساساً موجودی آزمایشگر است که چیزی را نداند و بخواهد که با آزمایش کردن آن چیز را بداند. خدا بر اساس تعریفش علیم است و به همین دلیل به هیچ عنوان نباید دست به آزمایش بزند، اما الله دست به آزمایش زده است، نتیجه آنکه الله کامل نیست. تعداد جاهایی که قرآن از آزمایش های الهی در آنها صحبت کرده بسیار زیاد است، اساساً سنت آزمایش الهی بین تمام خداباوران رایج است و برای خود فریبی و پنهان کردن این واقعیت که وجود شر با وجود خدا در تناقض است و چون شر وجود دارد خدا نمیتواند وجود داشته باشد از این سنت استفاده میکنند. مثلاً وقتی در امریکا سیل می آید مسلمانان میگویند آمریکا دچار عذاب الهی شده است و وقتی در ایران سیل می آید مسلمانان میگویند خدا دارد مردم ایران را آزمایش میکند. به یک نمونه از این آزمایشها که در قرآن به آنها اشاره شده است توجه کنید: سوره عنکبوت آیات 3 و 4
سوره صافات آیات 105 و 106
همین آیه برای اثبات اینکه نشان دهند الله علیم نیست کافی هستند، اما مسئله به همینجا ختم نمیشود، در قرآن به نادان بودن الله بطور مستقیم اشاره شده است.
در برخی جاها گفته شده است که الله فلان چیز را نمیدانسته است، یا برای اینکه چیزی را بداند دست به فلان کار زده است. سوره آل عمران آیه 42
سوره آل عمران آیه 166
سوره هود آیه 12
سوره کهف آیه 6
سوره شعراء آیه 3
سوره بقره آیه 2
سوره حدید آیه 25
کمال اخلاقی خدا از دیگر فروزه های خدا است. خدا موجودی اخلاقمدار و نیک است و رفتار او عادلانه است. من مسیحیان زیادی را میشناسم که معتقدند اسلام ساخته شیطان است و برای این توسط شیطان ساخته شده است که مردم را از راه راست که از نظر آنها راه مسیحیت است خارج کند. این دسته از مسیحیان معتقدند الله خود شیطان است که بر محمد وحی نازل میکرده است. البته مسیحیان استدلالهای انجیلی و تاریخی و قرآنی برای دفاع از این نظر دارند، مثلاً ماجرای غرانیق را نمونه ای روشن از این نظریه میدانند، اما یکی از مسائلی که برای مسیحیان قابل پذیرش نیست این است که الله موجودی مکار است! و آنها مکر و فریب را از ویژگیهای خدا نمیدانند بلکه معتقدند تنها شیطان است که فریبکار است، از اینرو آنها گمان میکنند الله همان شیطان است.
مکر و فریب اعمالی غیر اخلاقی هستند و موجودی که مکار و حیله گر باشد نمیتواند از لحاظ اخلاقی موجودی کامل باشد، در نتیجه نمیتواند خدا باشد. در آیات بسیاری از قرآن از فریبکار بودن الله صحبت شده است. برخی از مفسرین و مترجمین قرآن، مکر را به "نقشه کشی" ترجمه کرده اند و مکار را موجودی تعریف کرده اند که خوب نقشه میکشد. بنابر این از نگر این مفسران قرآن مکر کردن کار بدی نیست. اما در این مسئله جای شک وجود دارد. در زیر به چند نمونه از مکر های الله اشاره خواهیم کرد. سوره آل عمران آیه 54 و 55
داستان مسیح از نگر قرآن اینگونه است که الله مسیح را به سوی خود بالا برده است و از آن پس او غیب شده است. سپس مسیحیان فردی که گمان میکردند مسیح است را بجای او به صلیب کشیده اند. و باور اکثر مسیحیان این است که مسیح به صلیب کشیده سده است و سپس رستاخیز کرده است. قرآن این باور رایج مسیحیان را تکفیر میکند. حال اگر از بالاتر به قضیه نگاه بکنیم، این الله بوده است که ناگهان مسیح را غیب کرده است و باعث شده است که مسیحیان گمان کنند فردی که شبیه به مسیح بوده است خود مسیح بوده است. بنابر این در واقع الله مسیحیان را فریفته است و فریفتن و حیله گری هرگز نمیتواند از ویژگیهای خدا باشد. در مورد کاربرد واژه "مکر" در قرآن را میتوان از آیه زیر دریافت: سوره انعام آیه 123
بسیاری از مترجمین مکر و مکار بودن را به تدبیر کردن ترجمه کرده اند، این مترجمین تلاش میکنند بار منفی مکر کردن را اینگونه از بین ببرند. اما هرگاه به آیاتی که در آنها به مکار بودن الله اشاره شده است، همانند آیه پیشین دقت کنیم میبینیم که عبارت مکر کردن همواره برای کسانی بکار رفته است که قصد داشتند به کار شومی دست بزنند. الله دقیقاً در همان آیات و با همان کلمات کار خود را نیز توصیف میکند. بنابر این روشن است که مکر کردن الله شبیه مکر کردن آن افراد شرور است. مثلاً در مثال بالا یک عده از افراد قصد قتل مسیح را داشتند، به این کار آنها در ادبیات قرآنی مکر کردن گفته شده است. حال روشن است که مکر الله نیز طبیعتاً از آنجا که در همان زمینه و با همان کلمات آمده است باید شرورانه باشد. مکر الله در مورد غیب کردن مسیح دقیقاً همین ویژگی را داشته است یعنی او خود مسیحیان را برای هزاره ها و قرنها گول زده است و بعد هم آنها را به همین دلیل گمراهیشان به جهنم خواهد افکند، چه مکری مکارانه تر از این میتواند وجود داشته باشد؟ به مورد دیگری از مکر های الله توجه کنید. این ماجرا مربوط به قوم ثمود میشود که صالح پیامبر آنها شده بود، در سوره نمل توضیح داده شده است که این قوم مکر کرده بودند تا دست به کشتن صالح بزنند. الله نیز مکری در مقابل آنها میکند. سوره نمل آیه 50
مکری که الله انجام داده است در سوره اعراف آیات 73 تا 79 توضیح داده شده است. او شتری را برای آنها از کوه در می آورد که در چند روز از روزهای هفته تمامی منابع آبی آنها را میخورده است. الله این شتر را بعنوان یک معجزه برای این مردم آفریده بود و از آنها خواسته بود که این شتر را آزار ندهند. قوم ثمود در نتیجه یا باید از تشنگی میمردند و یا اینکه شتر را میکشتند تا بتوانند منابع آبی خود را باز بگیرند. در هردو صورت مرگ در انتظار آنها بوده است و مکر الله اینگونه بوده است که در هر دو صورت آنها هلاک میشدند. حال شما خود قضاوت کنید که این حیله گری ها و زشت کاری ها را آیا میتوان به یک موجود که از لحاظ اخلاقی کامل است نسبت داد یا نه. مکار بودن الله میتواند مشکلات بسیار بزرگی را برای مسلمانان ایجاد کنند، مسلمانان از کجا میدانند که تمام کتاب قرآن خود یک مکر بزرگ نیست؟ شاید الله این کتاب را آفریده است که انسانهای نادان به آن باورمند شوند و پس از مرگ این انسانهای نادان را به شدت به جرم قبول کردن این همه اباطیل و مزخرفاتی که در قرآن است تنبیه کند. چگونه میتوان به سخنان یک موجود که خودش خویش را مکار ترین مکارها میداند اعتماد کرد؟ شاید محمد چون خود بسیار حیله گر بوده است الله را نیز حیله گر تراشیده است.
گذشته از فریبکار بودن الله، به گفته قرآن الله دروغگو نیز هست. در قرآن به این اشاره شده است که خداوند پیش از جنگ بدر میزان لشکر دشمن را به آنها (منظور مسلمانان است) کم تر از آنچه واقعاً هستند نشان داده است و اگر بیشتر نشان میداد آنها در جنگیدن مناقشه میکردند بنابر این خداوند توسط خواب تصویری دروغین برای آنها از جنگ پخش میکند تا مشتاق به جنگیدن شوند. سوره انفال آیه 43
گذشته از اینکه دروغگو بودن الله به روشنی نشان میدهد که او کمال اخلاقی ندارد مسلمانان علاوه بر مکار بودن الله باید نگران دروغگو بودن او نیز باشند. اگر کسی دروغ نگفته باشد میتوان به او اعتماد کرد اما اگر کسی یکبار دروغ گفته باشد بازهم ممکن است دروغ بگوید.
سادییم یا دگرآزاری نام یک بیماری روانی است. کسی که سادیست است از شکنجه شدن و آزار دیگران لذت میبرد. الله خدای مسلمانان نیز چنین ویژگی را دارد. کسانی که با خواندن آیاتی در قرآن که به شکنجه شدن دگران ارتباط دارند به انحراف اخلاقی و سادیست بودن و بی اخلاق بودن الله پی نمیبرند احتمالاً خود بیمار و سادیست هستند. در زیر چند نمونه از این ماجراها آورده شده است: سوره نساء آیه 56
سوره کهف آیه 29
سوره غافر آیه 71، 72، 73
سوره اعراف آیه 179
سوره النبأ آیات 21 تا 25
سوره بقره آیه 24
سوره آل عمران آیه 10
الله خدای مسلمانان دست به جنایات زیادی زده است، از چندین مورد قتل عام در قرآن صحبت شده است که الله مرتکب آنان شده است. [...] طوفان نوح بعنوان مثال، اگر واقعی باشد بدون شک دهشتناک ترین قتل عام و جنایت تمام تاریخ بشری است. در این ماجرا تمام کسانی که به نوح باور نداشتند و سخن او را نپذیرفتند کشته شدند. در قرآن گفته شده است که نوح برای 950 سال پیامبری کرد و نتوانست غیر از خانواده خودش و احتمالاً عده ای محدود اشخاص بیشتری را وارد کشتی اش کند. اینکه نوح موفق به اینکار نشده است تنها ارتباط به این دارد که الله به اندازه کافی مدارک و اسناد در اختیار نوح قرار نداده است تا به مردم نشان بدهد و آنها را متقاعد کند. هیچ کاری نمیتواند ضد اخلاقی تر از این عمل شنیع و زشت الله باشد. و دفاع از چنین قتل عام وحشتناکی بسیار شرم آور است. در رد طوفان نوح و نشان دادن اینکه این ماجرا یک دزدی ادبی از آثار قدیمی دیگر است به نوشتاری با فرنام "طوفان نوح، بیشتر شوخی تا جدی!" مراجعه کنید. ماجرای نوح اگر درست باشد خود نشان دهنده فساد اخلاقی و اخلاقمدار نبودن او است.
آیا الله ماوراء طبیعی و بی بدن است؟ یکی از مهمترین ویژگیهایی که انسانها برای خدا تراشیده اند ماوراء طبیعی بودن او است. باید به این نکته توجه کرد که "ماوراء طبیعی بودن" یک چیز هیچ اطلاعاتی راجع به آن چیز به ما نمیدهد، یعنی به ما نمیگوید که آن چیز چیست، بلکه به ما میگوید که آنچیز چه نیست (طبیعی نیست). اما به نظر میرسد نویسندگان قرآن هیچ درکی از ماوراء طبیعت نداشته اند. قرآن از کلمه "غیب" استفاده میکند، و غیب به معنی ناپیدا است. یک چیز ناپیدا لزوماً یک چیز ماوراء طبیعی نیست. به نظر میرسد ماوراء طبیعت بعدها توسط فلاسفه و متکلمین اسلام وارد باورهای دینی شده است و مسلمانان احتمالا از فلاسفه یونانی آموخته اند که خدا باید ماوراء طبیعت باشد. از نظر قرآن الله یک شیء است. حال این شیء دارای ویژگیهای انسان انگارانه متفاوتی است است که نویسندگان قرآن به خدا نسبت داده اند. مثلاً الله دارای صورت است، چشم دارد، دو دست دارد، قابل دیدن است و غیره. و تمام این موارد باعث میشود میان الله و خدا تفاوت های اساسی وجود داشته باشد. از مشهور ترین سخنان باروخ اسپینوزا این است که اگر مثلث مغز داشت میگفت خدا مثلثی شکل است و اگر دایره میتوانست صحبت کند میگفت خدا دایره وار است. انسان انگارانه بودن الله نیز نمونه ای است از همان فرایند خداسازی انسانها که خدا را شبیه به خود خلق ذهنی کرده اند. در این بخش به ارائه اسناد و بحث کوتاهی در مورد این موارد خواهیم پرداخت. سوره مائده آیه 19
حتماً شنیده اید مسلمانان به یکدیگر میگویند که فلان شخص به لقاء الله پیوست. کلمه لقاء به معنی دیدار است، در قرآن به این نکته اشاره شده است که وقتی شخصی میمیرد با خداوند دیدار میکند، یعنی او را میبیند. روشن است که اگر موجودی قابل دیدن باشد قطعاً دارای بدن خواهد بود و الا مگر چیزی که بی بدن است را میتوان دید؟ قابل دیدن بودن الله را با خدا متفاوت میکند. سوره یونس آیه 7
سوره قیامت آیات 22 و 23
نازل شدن یعنی از بالا به پایین آمدن، عروج کردن نیز یعنی از پایین به بالا رفتن. در قرآن به این اشاره شده است که فرشتگان از نزد خدا نزول میکنند و یا به نزد او از روی زمین عروج میکنند. این دو مسئله به روشنی نشان میدهند که الله دارای جا و مکان است و اگر دارای جا و مکان نمی بود دیگر به سوی او رفتن و از سوی او آمدن بی معنی می بود. این نیز خود دلیلی است بر اینکه میان الله و خدا تفاوت اساسی وجود دارد، زیرا الله لامکان نیست. سوره معارج آیات 3 و 4
سوره فجر آیه 22
در اینجا به اینکه الله در روز قیامت می آید، اشاره شده است، یعنی حرکت کردن را به الله نسبت داده است. سوره بقره آیه 115
اینجا نیز برای خدا "سو" در نظر گرفته شده است. سوره سجده آیه 4 و 5
در آیه آخر به اینکه الله در آسمانها هست و از سوی آسمانها جهان را هدایت میکند اشاره شده است. واژه "وجه" در عربی به معنی صورت است، و در بسیاری از آیات قرآن به اینکه الله دارای صورت است اشاره شده است، مثلاً به آیات زیر دقت کنید: سوره الرحمن آیات 26 و 27
سوره قصص آیه 88
واژه "عین" در عربی به معنی چشم است. در قرآن گفته شده است که الله دارای چشم است. سوره هود آیه 37
سوره طه آیات 38 و 39
ممکن است اعتراض شود که این چشم به معنی در دیدرس بودن است، آنگاه آیه بالا حتی عجیب تر خواهد شد، مگر جایی هم خارج از دیدرس خداوند وجود دارد؟ سوره مائده آیه 5
سوره ص آیه 75
سوره زمر آیه 67
- در قرآن آمده است که در روز قیامت ساق پایی آشکار میشود. سوره قلم آیه 42
برخی از مترجمان مثل آیت الله مکارم شیرازی این آیه را اینگونه ترجمه کرده اند "به خاطر بياوريد روزي را كه ساق پاها از وحشت برهنه ميگردد و دعوت به سجود ميشوند اما قادر بر آن نيستند!" متاسفانه این ماستمالی نمیتواند خوب این آیه را بپوشاند، در آیه بالا نه از وحشت سخنی آمده است و نه از ساق پاها، تنها از یک ساق صحبت شده است که آشکار خواهد شد، یعنی قبلاً آشکار نبوده است. آیت الله تلاش کرده است این ساق را به ساق پای مردم نسبت دهد اما به نظر نمیرسد او موفق شده باشد، از ایشان باید پرسید که آیا پای مردمان در آن دنیا پوشیده بوده است که بخواهد آشکار شود؟ مسلماً مردم باید در آخرت عریان باشند، یعنی ساق پایشان از پیش آشکار است، آیا چیزی که از پیش آشکار است را میتوان دوباره آشکار کرد؟ در ضمن کلمه ساق اگر قرار بود به ساق پای مردم دلالت کند باید جمع میبود نه مفرد، پس به دلیل جمع نبودن حتی به فرشتگان و اجنه نیز نمیتواند برگردد. در قرآن نیامده است که این ساق پا به چه کسی ارتباط دارد اما دستکم دو حدیث صحیح میتوان یافت که مسلمانان از محمد شنیده اند الله ساق پایش را در روز قیامت آشکار خواهد کرد. این دو حدیث را میتوان در صحیح بخاری پوشینه 9، کتاب 93، شماره 532 و صحیح بخاری پوشینه 6 کتاب 60 شماره 441 یافت. آیات زیادی در قرآن به عرش الله اشاره میکنند، به نظر میرسد نویسنده قرآن خدا را همانند یک شاه که روی تخت مینشیند و وزرا و خدمتکاران اطراف او گر هم می آیند تصور میکرده است. به آیات زیر توجه کنید. سوره الحاقه آیه 17
سوره غافر آیه 7
سوره الزمر آیه 75
سوره حدید آیه 4
ممکن است برای کسانی که آشنایی چندانی با قرآن ندارند آیات بالا و تفسیری که ارائه شده است کمی عجیب به نظر برسد. اما خوب است این دسته از خوانندگان بدانند که در میان مسلمانان نیز اینگونه تفاسیر سابقه تاریخی طولانی دارد. یکی از مکاتب عمده کلامی در تاریخ اسلام مکتب اشاعره است که در مقابل مکتب معتزله توسط ابوحسن اشعری تاسیس شده بود. اشاعره نسبت به معتزله بنیادگرا تر بودند-یعنی تاکید بیشتری به قرآن و حدیث داشتند تا استفاده از عقلانیت. اشاعره مدافع بیشتر آنچه در بالا آمده است بوده اند، مثلاً معتقد بوده اند که خداوند را در روز قیامت میتوان با چشم دید (1). معتزلیون از طرف دیگر منتقد جدی این نظر بودند و طرفدار تفسیر استعاره ای (Metaphorical) از این آیات بودند، زیرا معتقد بودند اگر این آیات را تحت اللفظی (Literal) تفسیر کنند، الله شبیه به انسانها میشود. روشن است که معتزله ابتدا وجود الله را پذیرفته بودند و بعد میخواستند تفسیری سازگار با وجود الله ارائه دهند و برای یک محقق یا منتقد چنین فرضی از پیش اثبات نشده است، لذا طبیعتاً دلیلی وجود ندارد که نظر معتزله در این مورد را بپذیرد. معتزله با عقل به ماست مالی و توجیه قرآن پرداخته اند و اشاعره بیشتر قرآن را در نظر داشته اند. در میان مسلمانان فعلی نیز این دو دیدگاه همچنان رواج دارد، مثلاً سلفی ها (همان کسانی که شیعیان آنها را وهابی ها میخوانند) که در نادیده گرفتن عقلانیت و استدلال و برداشت بنیادگرایانه از دین از سایر مسلمانان سبقت گرفته اند همچنان معتقد هستند که ممکن است این آیات واقعی باشند و برداشت درست از آنها برداشت تحت اللفظی است. ابن تیمیه بنیانگزار این تفکر حتی بخاطر تفاسیر انسان انگارانه اش از این آیات تکفیر شد و به زندان انداخته شد (2). اشعریون میدانستند که این مسائل قرآن بسیار حساس هستند و فکر کردن در مورد آنها ممکن است مسلمانان را به این نتیجه برساند که قرآن کتاب باطلی است و الله موجودی خیالی، از همین رو آنها تلاش برای توضیح تفسیر خود نمیکردند. مثلا انس بن مالک گفته است "اینکه خدا خود را بر روی عرش قرار داده است، مشخص است و باورداشتن آن واجب است اما پرس و جو کردن در مورد آن بدعت است." (3). روشن است که اشاعره با خرد ستیزه دارند اما دستکم صداقت آنها را میتوان ستود و چون دلیلی برای تعصب و دفاع از دین وجود ندارد یک شخص خردگرا طبیعتاً در این مورد هم نظر با تفسیر اشاعره خواهد بود. قابل پیشبینی است که مسلمانان در مورد این مسئله به باورهای اعتزالی چنگ خواهند زد یعنی خواهند گفت که منظور از دست و چشم و سایر مطالبی که در بالا به آنها اشاره شد واقعاً دست و چشم و غیره نیست. ترجمه های مسلمانان از قرآن معمولاً این کلمات را به معانی دیگری ترجمه میکنند. مثلاً آیت الله مکارم شیرازی کلمه "ید" را به قدرت ترجمه کرده است، وجه را به "ذات" ترجمه کرده است و برای هرکدام از این کلمات و عبارتها منظور های دیگری را در نظر گرفته است. در پاسخ به این اعتراض باید به دو مسئله مهم توجه کرد. یکم اینکه واژه های "قدرت" و "ذات" خود عربی هستند و هرگاه منظور الله این واژه ها میبود خود از آنها استفاده میکرد، چنانچه در سایر جاهای قرآن از این واژه ها استفاده شده است، دوم اینکه اگر تنها یکی از این موارد یافت میشد شاید میتوانستیم از آن چشم پوشی کنیم و نظر این دسته از مسلمانان را بپذیریم، اما تعداد بالای ویژگیهای انسانی که به خدا نسبت داده شده است و همچنین تکرار و تعدد آنها سندی علیه این ادعا است. روشن است که تکرار شدن این همه ویژگی، چهره، دست، چشم و غیره نمیتواند تصادفی باشد، لذا احتمال اینکه منظور نگارنده قرآن از این ویژگیها واقعا معنی واقعی این کلمات باشد دستکم به دلیل این دو مسئله مهم بیش از آن باشد که او این واژه ها را بعنوان آرایه های ادبی استفاده کرده باشد. خدا نمیتواند محدود به زمان باشد، زیرا محدود بودن او به زمان مسائل و مشکلات بسیار گسترده و مهمی را برای خداباوری ایجاد میکند. از طرفی خارج بودن خدا از زمان هم بسیار برای فلاسفه خداباور مشکل ساز است و آنها تمام تلاششان را میکنند تا تعریفی سازگار با این نظر از زمان ارائه دهند و همچنین اثبات کنند که خدا خارج از زمان است. بحث ما در اینجا در مورد اینکه آیا خدا خارج از زمان هست یا نه نیست، بلکه بحث ما در اینجا در مورد الله است. الله اگر خارج از زمان باشد نباید "قبل" و "بعد" برای او معنی داشته باشد، برای او زمان و وقت مطرح نیست اما در آیات متعددی از قرآن میبینیم که توالی اتفاقها وجود دارد و خدا نیز در آن حضور دارد. این آیات نشان میدهند الله خارج از زمان نیست و در نتیجه نمیتواند خدا باشد. سوره بقره آیه 29
سوره بقره آیه 52 و 53
سوره بقره آیه 56
سوره مریم آیه 68
سوره اسراء آیه 86
سوره اسراء آیه 18
سوره یونس 74
اگر تنها و تنها یکی از ادعاهای متعددی که در بالا مطرح شد و در واقع هرگاه قرآن با دقت خوانده شود موارد متعدد دیگری از این دست نیز یافت خواهد شد درست باشد، آنگاه الله موجودی متفاوت با خدا خواهد بود و اگر اینگونه باشد الله تبدیل به موجودی خیالی و ساخته ذهن محمد تبدیل خواهد شد که محمد برای نیل به اهداف خود وی را تخیل کرد و به مردم نیز معرفی کرد. البته به نظر من خود خدا نیز موجودی خیالی است و حقیقت ندارد اما برای کسانی که عدم وجود خدا را درک نمیکنند و توانایی پذیرش عدم وجود خدا را ندارند باید دستکم توانایی درک این را داشته باشند که الله با خدا بسیار متفاوت است و موجودی موهوم و خیالی است. ممکن است مسلمانان بتوانند با بازتفسیر کردن و تغییر دادن معانی کلمات و سفسطه برخی از این موارد را رد کنند، همچنین ممکن است در برخی از موارد واقعا اشتباهی در تفسیر آیات پیش آمده باشد و برخی از موارد مطرح شده باطل باشند، هرچند تفسیر چندانی صورت نگرفته است بلکه تنها از ترجمه ها استفاده شده است و ترجمه ها در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. اما بسیار بعید به نظر میرسد که کسی بتواند چشمش را در مقابل تمام این موارد که هر کدام از اهمیت بسیار بالایی برخوردار هستند ببندد. براستی مولانا جلال الدین رومی به درستی گفته است که مغز را از قرآن برداشته است و پوستش را بر پشت خر بگذاشته است. طبیعی است که قرآن اگر همانند هندوانه دارای مغز باشد قطعاً دارای تفاله نیز هست و از نگر من این بخش از تفکر مولانا که بخشی از قرآن را تفاله میداند بسیار دارای اهمیت است. آنچه در این نوشتار به آن پرداخته شد همان تفاله ها یا پوسته های قرآن است که معمولاً جدی گرفته نمیشود. اما مسئله اینجا است که تفاله های قرآن نیز به دلیل اینکه خود قرآن مدعی این است که تماماً درست است (مثلا در سوره بقره آیه 2 میگوید آن کتابی است که در آن هیچ شکی نیست) دارای اهمیت فراوان است، لذا اگر اثبات شود که تنها یک مورد در قرآن خطا وجود دارد کل قرآن زیر سوال خواهد رفت. 1- http://www.al-shia.com/html/far/books/motahar/olume-eslami2/ulum206.htm 2- http://islam.at/texte/0000/018_Intercession.pdf برگ 20 3- Al‑Shahrastani, al‑Milal wal‑Nihal برگ 50
|