از کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران (علل تاریخی عقب ماندگی های جامعۀ ایران)، علی میرفطروس فصل سوم اسلام راستین و توتالیتاریسم (تمام خواهی و سلطه گرائی) |
(دریافت کل متن در یک فایل P.D.F) مطالعۀ تطبیقی آراء نظریه پردازان "اسلام راستین" با اصول و ویژگی های توتالیتاریسم این واقعیت را روشن می کند که آراء و عقاید این نظریه پردازان دارای ذخائر فراوانی از اصول و ویژگیهای توتالیتاریسم (فاشیسم و نازیسم و استالینیسم) می باشد، از جمله می توان از اصول و مشخصات زیر یاد کرد:
1. وجود یک شخصیّتِ گیرا، کیش شخصیت، اصالت رهبر هم در آراء نظریه پردازان "اسلام راستین" و هم در توتالیتاریسم حضور و وجود یک شخصیتِ گیرا و "اَبَرمرد" نقش و جایگاه اساسی دارد. در تفکرات اسلامی، این شخصیت گیرا، امام، رهبر یا ولی فقیه است و در نظام های توتالیتر این شخصیتِ فرهمند (charismatique) پیشوا نامیده می شود.
امام یا پیشوا کسی است که صفات "فوق انسانی" دارد و این صفات دارای برجستگی هائی است که دارندۀ آن (یعنی امام یا پیشوا) را بصورت "مرد تقدیر" و "فرستادۀ خدا" معرفی می کند. بر این اساس چنین وانمود می شود که در تصمیمات امام یا پیشوا حکمتی است که زمینیان (یعنی مردم جامعه) از درک و فهم آن، عاجز و ناتوانند. به این جهت خصوصی ترین اَعمال رهبر یا پیشوا (حتّی ازدواج ها و طلاق هایش...) اقدامی "تاریخ ساز" و درجهت "منافع خلق و انقلاب" معرفی می شوند. در حقیقت امام یا پیشوا عامل حیات و بقای جامعه است و بقول دکتر شریعتی: "حیات و بقای جامعه به وجود امام یا پیشوا بستگی دارد" از این رو: هم در رژیم های توتالیتر و هم در رژیم اسلامی، امام یا پیشوا تنها یک رئیس مقتدر حکومت نیست بلکه کسی است کهدر برابرش هیچ نهاد مستقلی وجود ندارد. او با یک دستور یا "فتوا"، حتی تنها حزب موجود و خودساخته را تعطیل می کند. از این رو، نظام های توتالیتر و نظام اسلامی را نمی توان نظام های "تک حزبی" دانست.
هم فاشیسم و نازیسم و استالینیسم و هم حکومت های اسلامی افراد را بسادگی قربانی چیزی می کنند که مصلحت جامعه می دانند. موج دستگیری ها، شکنجه ها، الغاء آزادی بیان و اندیشه، سرکوب زنان و روشنفکران و قتل عام اقلیت های ملی و مذهبی و سیاسی همه و همه می توانند با مصلحت جامعه که در حقیقت مصلحت و منفعت خودِ امام یا پیشوا است توجیه و تشریع شوند.
اصل "اصالت رهبری" در رژیم های توتالیتر یک سلسله مراتبِ قدرت ایجاد نمی کند و مانند رژیم اقتدارگرا (اتوریتر) قدرت به ترتیب از بالا به پائین سیر نمی کند. در واقع، اصل اقتدار و مرجعیّت در رژیم توتالیتر از جهاتی برعکس رژیم اقتداگرا است زیرا اقتدارِ مرجعیت در شکل های سنّتی آن همواره به قصد محدود کردن آزادی است و هدفش هرگز الغاء آزادی نیست حال آنکه رژیم های توتالیتر و اسلامی، هدفشان الغاء آزادی است.[1] 2. ایدئولوژی فراگیر برای تشریع تصمیمات "پیشوا" (امام) توتالیتاریسم و اسلام اساساً و ابتدائاً یک نظام ایدئولوژیک می باشند، در این دو سیستم، ایدئولوژی (فاشیسم، نازیسم، استالینیسم و اسلام) بعنوان یک حقیقت برتر، همۀ ارزش ها و عقاید اجتماعی، سیاسی و اخلاقیِ جامعه را تحت سلطۀ خویش دارد. ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر چیزی شبیه به آمیختگیِ دین و دولت در نظام اسلامی است آنچنانکه رئیس سیاسیِ جامعه در عین حال رئیس مذهبی آن نیز هست. او است که قوانین مدنی، شرعی و اخلاقی را تنظیم، تفسیر و اجرا می کند.
ایدئولوژی بعنوان یک حقیقت برتر چه در رژیم های توتالیتر و چه در حکومت های اسلامی (خصوصاً شیعی) خود را از طریق تبلیغات گسترده، تفتیش، بازرسی فکری، تکفیر مذهبی، قهر و خشونت، ارعاب، ترور جسمی و فکری، سرکوب هر نوع دگراندیشی و آزاد فکری تحمیل و تثبیت می کند. اصول ایدئولوژیک بعنوان "وحی مُنزل" و "کلام آخر" به ابزار تحمیق توده ها و وسیله ای برای سرکوب آزادی ها و آرمان های دموکراتیک روشنفکران جامعه بدل می شود. نازیسم (در آلمان) و فاشیسم (در ایتالیا)، استالینیسم (در شوروی) و حکومت جمهوری اسلامی (در ایران) نمونه های عینی و تاریخی این مدعا هستند.
ایدئولوژی برای رژیم های توتالیتر دو نقش اساسی دارد؛ نخست: ایجاد مشروعیت برای رژیم و رهبر است. رهبر در رژیم توتالیتر (مانند امام و پیشوا در حکومت اسلامی) برای جلوه دادن اختیارات بلامنازع خویش، ناگزیر باید از ایدئولوژی کمک بخواهد زیرا برای مشروعیت حکمت او هیچ منبع دیگری وجود ندارد. این بدان معنا نیست که ایدئولوژیِ حکومت های توتالیتر (از جمله حکومت اسلامی) یک مقولۀ مشخص و تفسیرشده است، زیرا اگر نقش رهبر، تنها عملی کردن برنامۀ روشن از پیش معین شده باشد اصالت با ایدئولوژی و برنامه است نه با رهبر. هرچه ایدئولوژی، روشن تر و برنامه، دقیق تر باشد، دست و پای "رهبر فرهمند" بیشتر بسته است. هیتلر در "نبرد من" نوشته است: "برای بسیاری از پیروان، جوهر جنبش ما ،در نصّ برنامه ها و اساسنامۀ ما نیست بلکه در معناهائی است که ما می توانیم به آنها بدهیم"[2].
دومین نقش ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر و اسلامی عبارت از ایجاد ازخودبیگانگی و جنون جمعی در میان توده های هوادار است. موج تظاهرات جنون آمیز، خودسوزی ها و سیلِ نامه ها و طومارهای گریه آلود در بیان عجز و ناتوانی و بی ارزشی وجودِ تودۀ هوادار و در ستایشِ "عظمت"، "آگاهی شگرف" و "معجزه آسا"ی رهبر، سراسرِ نشریات، روزنامه ها و برنامه های رادیو- تلویزیونی رژیم های توتالیتر را پُر می کنند. این امر ،از خودبیگانگی و رواج بی حسّی اخلاقی در میان توده ها را تشدید می کند. هنگامی که رهبر، دست به تجاوزات آشکار به حقوق مردم می زند و حتی چهارچوبهای پذیرفته شدۀ اسمی را نیز زیرپا می گذارد، چیزی باید وجود داشته باشد که جلو بروز خشم مردم را بگیرد و آن را بسوی دیگری متوجه نماید. در اینجاست که ایدئولوژی از طریق جنون جمعی و همراه با بی حسی اخلاقی نسبت به قربانیان، به کمک رژیم های توتالیتر می شتابد. هیتلر، استالین، خمینی و مسعود رجوی موفق شدند این "بی حسی اخلاقی" را بوجود آورند. وظیفۀ ایدئولوژی اینست که "مسائل"ی بوجود آورد که بتوان خشم مردم از کم و کاستی ها و بی نوائی های موجود را متوجه آنها کرد. این مسئولین و مقصّرین، گاهی مشخص ترند: برای هیتلر، یهودیان ،و برای آیت الله خمینی، شیطان بزرگ (آمریکا) و جنگ عراق و ... گاهی مبهم تر (مانند خرابکاران، خائنین، ضدانقلاب و ...)
باید یاآور شد که تفاوت اصلی میان نقش ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر و رژیم های مبنی بر دموکراسی، انحصاری بودن ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر است[3]. 3. اعتقاد به نادانی و گمراهی اکثریت مردم جامعه هم در آراء متفکران "اسلام راستین" و هم در عقاید نظریه پردازانِ فاشیسم و استالینیسم، توده های مردم به "صِغار" و یا "گلّه های گوسفند" تشبیه شده اند که امام یا پیشوا "رسالت" دارد تا آنها را سرپرستی و هدایت نماید. هیتلر در کتاب "نبرد من" از توده های مردم بعنوان "گلّۀ رأی دهنده" و "منحط و مقلّد" یاد می کند. گوبلز و موسولینی توده ها را "موم ها و گِل های خام"ی تصور می کردند که می توان به دلخواه پیشوا آنها را به هر شکلی درآورد. به عقیدۀ روبرت لیه (نظریه پرداز جبهۀ کارگری حزب نازی) اکثریت مردم جامعه "کودکان بزرگی هستند که هیچگاه فکر نمی کنند. بنابراین باید دائماً آنها را آموزش داد و مواظب شان بود..." چنانکه دیدیم در آراء نظریه پردازان اسلام راستین (خصوصاً دکتر شریعتی، طباطبائی و آیت الله خمینی) نیز از توده های مردم بعنوان "گلّه های رأی دهنده"، "گوسفند"، "منحط و مقلّد"، "ناقص و نادان" و "کودک" یاد شده است[4]. 4. کنترل و سلطۀ گستردۀ پلیس سیاسی و نفی قلمرو شخصی و خصوصی افراد
برای رژیمی که مدّعی ساختن جهانی تازه بر اساس ایدئولوژی و الگوئی از پیش معیّن است و برای رژیمی که بقول هیتلر و استالین می خواهند "انسان هایی طراز نوین" بسازد که جز به مسلک و ایدئولوژی رسمی به چیزی نیاندیشند، طبیعی است هیچگونه اصول اخلاق شخصی یا ارزش هائی که از حوزۀ کنترل رهبریِ جامعه خارج باشد، قابل تحمّل نیست. بنابراین، هم رژیم توتالیتر و هم رژیم اسلامی می کوشد تا اصول و اخلاقِ خاص خود را جانشین اصولی سازد که در دستگاه های اخلاقی و ارزشی پیشین وجود داشته است.
دستگاه اخلاقی رژیم های توتالیتر و رژیم اسلامی را می توان در یک جمله خلاصه کرد: "آنچه به هدفِ اصلی رژیم خدمت می کند، اخلاقی و آنچه در راه آن مانع ایجاد می کند، غیراخلاقی است". بنابراین از نظر این دو نظام، هیچ چیز خصوصی از جمله اخلاق خصوصی وجود ندارد.
"نجات جامعۀ گمراه و فاسدِ کنونی" در دستور روز رهبران توتالیتر و اسلامی قرار دارد. آنان چنین وانمود می کنند که رسالت دارند تا جامعه را به هر قیمت و به هر شیوۀ ممکن از وضع موجود نجات دهند. از این رو، هم حکومت اسلامی و حکومت های توتالیتر به خود حق می دهند که در کلیۀ شئون زندگی مردم، دخالت کرده و حتی قلمرو زندگی خصوصی افراد را مورد تعدّی، تجاوز و تفتیش قرار دهند. آیت الله خمینی به پیروانش تأکید می کند: "امروز باید همۀ ملت، سازمان اطلاعات (جاسوسی) باشد"[5] .
حکومت های توتالیتر از آنجائیکه آرمان خویش را "رهائی بشر" (بطور عام) قرار داده اند لذا در هدف های تبلیغاتی خود از هدف های محلی و منطقه ای (ناسیونال) گذشته و به نوعی "انترناسیونالیسم" معتقدند، چرا که بقول آیت الله سیدمحمدباقر صدر: "امت اسلامی در خارج از خود نیز نسبت به همۀ جهان مسئولیت دارد"[6].
صدور انقلاب اسلامی بوسیلۀ آیت الله خمینی و کشورگشائی های هیتلر مصداق های عینی این مدعا است. 5. ایجاد همصدائی و "وحدت کلمه" هم نظام اسلامی و هم نظام توتالیتر کوشش می کند تا میان توده های مردم، همصدائی و "وحدت کلمه" ایجاد نماید. کسانی که همراه و همصدا نیستند یا باید مطیع و خاموش شوند و یا باید از بین بروند، از این رو: سازمان های دموکراتیک، کانون های روشنفکری و اقلیت های مذهبی که با سیاست حکومت های توتالیتر یا اسلامی موافق نیستند مورد هجوم اوباش، هواداران و پاسداران رژیم قرار می گیرند. بسیج و بسیج توده ای یکی از جنبه های اساسی رژیم های توتالیتر است. منظور از "بیسج" فراگردی است که رژیمهای توتالیتر بوسیلۀ آن می خواهند مردم را به پشتیبانی از هدف های رسمی، فعّال سازند، زیرا برخلاف حکومت های استبدادی دیگر رژیم های توتالیتر تنها به حمایت غیرفعّال یا خاموش مردم، قانع نیستند بلکه می خواهند مردم با شور و اشتیاق در اجرای هدف های شان شرکت کنند. در اینجا کانونی گشتن ارادۀ عمومی برای تحقق آرمان های رهبر یا امام به یک هدف اصلی و اساسی تبدیل می شود. اعتقاد به بسیج توده ای در نظام های فاشیستی از این دیدگاه ناشی می شود که توده ها ذاتاً کنش پذیر، غیرمتفکر، نابالغ و دستاموز هستند. باید توجه داشت که بسیج توده ای را نباید به معنای ارادۀ آزاد تلقّی کرد، زیرا پشتیبانی توده ای با کمک اجبارهای پنهان و آشکار، از بالا تدارک می شود و بنابراین باید آن را در متن اجبار داوطلبانه در نظر داشت. وقتی مثلاً گفته می شود که "عضویت در نیروی مسلّح اس.اس یا سپاه پاسداران یا بسیج، داوطلبانه است" و در عین حال اعلام می شود که "هرکس پیشوا یا امام را دوست دارد نباید از انجام این خدمت سر باز زند" دیگر، آزادی اراده از میان رفته است. شخص، مجبور است که برای عضویت در آن سازمان "داوطلب" شود. برای این نوع اجبار، باید ارعاب روحی و اجبار مادی را نیز افزود، کسی که از دستور پیشوا اطاعت نکند، از بسیاری حقوق و مزایای شغلی و اقتصادی- اجتماعی محروم خواهد ماند[7].
رژیم های توتالیتر، با بسیج توده ای کوشش می کنند تا خود را "تجلّی آرمان توده ها" و "نماینده و سخنگوی منافع خلق" (امّت) معرّفی نمایند. هم رژیم های توتالیتر و هم نظریه پردازان "اسلام راستین"، ایجاد و استقرار "جامعۀ بی طبقه" را در گفتارها و نوشته های خویش تکرار می کنند. این جامعۀ بی طبقه اساساً و ابتدائاً قبول فلسفۀ سیاسی تشیع یا توتالیتاریسم و گردن گذاشتن بر رهبری امام یا پیشوا، یکی شدن اعتقادات، بینش ها، روش ها، راه ها، وحدت و یگانگی خلق (امّت) است.
هم حکومت های توتالیتر و هم حکومت های اسلامی با تبدیل کردن طبقات به توده ها (امّت) و با تأکید بر ارزش های ایدئولوژیک و دامن زدن به همبستگی های عاطفی و احساسی، باعث یگانگی (توحید) و آشتی طبقات و موجب پیدایش جامعۀ "توده وار" (Masse societι) می شوند که طی آن، هرگونه تشکل مستقل سیاسی یا صنفی نفی شده و "فردیّت" افراد ،قربانی دخالت های دولت می گردد[8]. هم رژیم های توتالیتر و هم رژیم های اسلامی با آزادی و دموکراسی (بر اساس منشور انقلاب کبیر فرانسه) دشمنی شدید دارند. موسولینی در سال 1924 گفت: "همۀ کسانی که قرباین اندیشه های جزمی نشده اند، این را حقیقتی روشن می دانند که انسان از آزادی خسته شده است... انسان آزادی را به گند کشیده است. آزادی دیگر آن باکرۀ پرهیزگار نیست"[9].
دکتر علی شریعتی و دیگر نظریه پردازان "اسلام راستین" نیز تأکید می کنند که "آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی، چونان حجاب عصمت بر چهرۀ فاحشه است"[10].
ضدیت با آزادی را می توان جوهر نظام های توتالیتر و اسلامی دانست زیرا استقرار فاشیسم، نازیسم، استالینیسم و نظام اسلامی، ممکن نمی گردد مگر وقتی که از نقیض آنها (یعنی آزادی) اثری نمانده باشد. این ضدیت، علیه چیزهای دیگری نیز که با آزادی پیوند نزدیک دارند مثلاً عقیده به پیشرفت، انسانیت، اصالت فرد، دموکراسی وخصوصاً آزادی زنان متوجه است . در حقیقت رژیم های فاشیستی و نظریه پردازان "اسلام راستین" در انکار اصول انقلاب کبیر فرانسه (خصوصاً آزادی و دموکراسی) وحدت نظر دارند[11]. روشنفکران و دانشگاهیان چه در رژیم های توتالیتر و چه در حکومت اسلامی مورد مسخره، استهزا، دشنام و ناسزا قرار می گیرند. روشنفکران به عنوان "غرب زده"، "منحرف"، "کافر" و "عوامل تهاجم فرهنگی بیگانه" معرفی می شوند و هر دو نظام (توتالیتر و اسلامی) خواهان طرد، تعقیب و سرکوب آنان هستند. 10. اقتباس و استفاده از واژه ها و مفاهیم سایر مکاتب فلسفی و جامعه شناسی مدرن ایدئولوژی توتالیتاریسم و اسلام فاقد محتوای اقتصادی- اجتماعی روشن است و لذا از عناصر ایدئولوژیک ناسیونالیستی، سوسیالیستی، داروینیسم اجتماعی و غیره ... اقتباس می کند. نوشته ها و سخنرانی های هیتلر، موسولینی، دکتر شریعتی، مجاهدین و دیگر نظریه پردازان "اسلام راستین" سرشار از واژه ها و مفاهیمی چون: خلق، دیالکتیک، ترمودینامیک، تاریخ، تکامل، جامعۀ بی طبقه، سوسیالیسم و ... می باشد. آنان کوشش می کنند تا عقاید ارتجاعی و ضددموکراتیک خود را به زبان "علمی" و "مارکسیستی" بیان نمایند.
در واقع، نازیسم، استالینیسم و ایدئولوژی اسلامی بخاطر محتوای کلّی، مبهم و ناروشن خویش در حوزۀ برنامه ریزی های اقتصادی- اجتماعی، بیشتر جنبۀ منفی و انکاری دارند و علت اینکه جنبش های فاشیستی و اسلامی شکل های متفاوت یافته اند در درجۀ اول، زائیدۀ همین بی شکلی ها، کلّی بافی ها و ایده آلیسم نظریه پردازان آنها است. بالا ادامه >> نتیجه و پایان سخن [1] . نگاه کنید به صص 130 131 کتاب حاضر [صص 15 و 16 این متن الکترونیک] و مقایسه کنید با: توتالیتاریسم (سلطه گرائی)، ص 95، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی، تهران، 1358، همچنین با Hannah Arendt: Le systeme totalitaire, ed Seuil, Paris, 1972, pp. 101- 103 [2] . نبرد من، ص 67. [3] . توتالیتاریسم (سلطه گرائی)، صص 69- 70. [4] . نگاه کنید به صص 122- 124 کتاب حاضر [ صص 11-12 متن الکترونیک حاضر] و مقایسه کنید با: توتالیتاریسم (سلطه گرائی)، صص 54 و 84 و 85؛ نبرد من، هیتلر، صص 35 و 36 و 37 و 84 و 87. [5] . سخنرانی آیت الله خمینی: روزنامۀ اطلاعات ،13 تیرماه 1360؛ روزنامۀ اطلاعات، اول مهرماه 1364؛ روابط اجتماعی در اسلام، علامه طباطبائی، ص 26؛ مقایسه کنید با: توتالیتاریسم، ص 47. همچنین با: Le systeme totalitaire, pp. 203- 213. [6] . سرچشمۀ قدرت در حکومت اسلامی، ص 27. مقایسه کنید با نظر جلال الدین فارسی: انقلاب و ضدانقلاب، ص 8. [7] . توتالیتاریسم، صص 54 و 61. [8] . نگاه کنید به: Le systθme totalitaire, pp. 27- 50, 214 [9] . توتالیتاریسم، ص 72 [10] . حسین، وارث آدم ،ص 99؛ امت و امامت، ص 622؛ مقایسه کنید با: دیدگاه های مجاهدین ...، ص 114؛ پیرامون انقلاب اسلامی، مطهری، صص 103- 104. [11] . دکترعلی شریعتی، ضمن مخالفت با آزادی، دموکراسی و دستاوردهای علمی و عقلی غرب و ستایش از طباطبائی، بهبهانی، مدرس و خصوصاً آیت الله خمینی، ضعف اساسی نهضت مشروطه را "کمبود جهان بینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه" دانسته و متأسف است که: "روح و بینش مشروطه بیش از آنچه که تحت تأثیر جهان بینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه است". دکتر شریعتی در این باره خصوصاً نظرات شیخ فضل الله نوری و آیت الله خمینی را تکرار می کند. نگاه کنید به: بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی، شریعتی، صص 245- 246، م.آ.27 و مقایسه کنید با: لوایح، شیخ فضل الله نوری، صص 27 و 31- 33 و 43 و 47 و 51 و 61- 63؛ ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص 9 ، 17- 21.
|