فصل 5 تحلیل مقدماتی برهان ها Basic Argument Analysis |
در زیر فهرستی از گزاره های مختلف را می بینید:
1) بیرون باران می بارد. 2) بیرون باران نمی بارد. 3) من در سال ----- به دنیا آمدم. [جای خالی را پر کنید] 4) توماس جفرسون نخستین رئیس جمهور ایالات متحده بود. 5) در تایوان رودها سربالا می روند. 6) شخصی که بسیار طعنه می زند معمولاً احساس حقارت می کند. 7) دولت باید مالکیت اسلحه را محدود کند.
با معیارهایی که در فصل پیش دیدیم، هر یک از این جمله ها گزاره ی کاملی را بیان می کنند: هر یک یک اندیشه ی کامل را، توسط یک جمله ی کامل بیان می کنند. اما همگی درست نیستند. توماس جفرسون نخستین رئیس جمهور ایالات متحده نبود، رودها در تایوان سربالا نمی روند – (4) و (5) نادرست هستند. چگونه می توانیم بگوییم که آیا گزاره ای درست است یا نه؟ در بسیاری موارد، باید به استدلال متوسل شویم. باید به دنبال شواهد له و علیه گزاره باشیم.
_________ استدلال _________ برای اینکه دریابیم چرا به استدلال نیاز داریم، بگذارید فهرست گزاره های فوق را از بالا به پایین بررسی کنیم. از (1) شروع کنیم. آشکار است که من نمی توانم بدانم که اکنون در جایی که شما این کتاب را می خوانید باران می بارد یا نه. اما شما می توانید با مشاهده ی مستقیم، با شواهد حسی خودتان درستی این گزاره را بررسی کنید. ما برای کسب معرفت از جایی که زندگی می کنیم، مردمی که می شناسیم، و وقایعی که در آنها شرکت داریم به مشاهدات خود متکی هستیم. اما این نوع کسب معرفت، گرچه دامنه ای وسیع دارد، اما تنها بخشی از آنچه را که می دانیم تشکیل می دهد. تصور کنید که تجربه ی شما پنجره ای رو به جهان باشد. هر قدر هم که از خلال این پنجره ببینید وعمل کنید، تنها بخش کوچکی از جهان از دریچه ی آن هویدا می شود. در برابر هر واقعیتی که مستقیماً به طور تجربی مشاهده می کنید، بسیار وقایع دیگر هم هستند که مشاهده نکرده اید. چگونه؟
گزاره ی (3) را ملاحظه کنید. چگونه می دانید که در چه سالی متولد شده اید؟ چون والدین تان به شما گفته اند، تاریخ تولدتان را می دانید. آنها از این رخداد تجربه ی مستقیم داشته اند، و شما به آنچه آنها گفته اند اعتماد کرده اید. شما در زمان ریاست جمهوری جفرسون زنده نبوده اید، چگونه می دانید که او نخستین رئیس جمهور آمریکا نبوده است؟ شما از معلم تاریخ تان، یا کتاب های درسی، یا مرجعی دیگر آموخته اید که نخستین رئیس جمهور آمریکا جرج واشنگتن بود، و جفرسون سومی بود. روشن است که نه معلم تان و نه نویسنده ی کتاب تاریخ هم بیش از شما شاهد ریاست جمهوری جفرسون نبوده اند. اما آنها این مطلب را از کسان دیگری آموخته اند که آنها هم خود از دیگرانی آموخته اند، تا جایی که این زنجیره به کسانی برسد که به سال 1800 زنده بوده اند و رخدادهای زمانه شان را ثبت کرده اند. ما بخش عمده ای از معرفت مان را این چنین از دیگران کسب می کنیم. چون ما آدمیان می توانیم تجارب مان را منتقل کنیم، انسان ها می توانند پنجره های جداگانه شان را در یک پنجره ی عظیم ادغام کنند.
اما باز هم بسیاری چیزهای جهان فراسوی این پنجره ی عظیم می مانند. ما معارفی داریم که از حاصل جمع تجارب کل آدمیان هم فراتر است. ما چیزهایی در مورد منشاء سیاره مان، فضای دوردست، و اوضاع درون اتم ها می دانیم – چیزهایی که هیچ کدام را کسی مستقیماً مشاهده نکرده است. ما این معارف را با استدلال کسب کرده ایم. هنگامی که استدلال می کنیم، روابط میان گزاره ها را به کار می گیریم تا فراسوی مرزهای آنچه را که مستقیماً مشاهده می کنیم دریابیم.
در برخی موارد، دو گزاره به نحوی به هم مربوط اند که اگر یکی درست باشد، دیگری باید نادرست باشد؛ چنین گزاره هایی را ناسازگار می گویند. دوباره گزاره های (1) و (2) را ببینید. من نمی دانم هنگامی که شما مشغول خواندن این کتاب هستید، کدام یک در مکان شما درست است. اما می دانم که (1) و (2) هر دو نمی توانند درست باشند؛ همزمان نمی شود در یک جا هم باران ببارد و هم نبارد. این دو گزاره متناقض اند. همچنین گزاره ها می توانند رابطه ای برعکس این هم داشته باشند: یعنی اگر یکی درست باشد، دیگری هم باید درست باشد. در این حالت، یک گزاره مؤید دیگری است و برایش شواهدی فراهم می آورد. به عنوان نمونه ای از این رابطه، سه گزاره ی آخر فهرست بالا را ملاحظه کنید.
ما همگی می دانیم که رودها در تایوان سربالا نمی روند؛ گزاره ی (5) نادرست است. اما عده ی کمی از ما حقیقتاً در تایوان بوده اند و رودهای آنجا را دیده اند، یا حتی با کسانی که آن رودها را دیده اند گفتگو کرده اند. این مهم نیست. ما بنا بر تجربه مان می دانیم که خاصیت سیال آب باعث می شود تا آب به جهتی حرکت کند که نیرو به آن وارد می شود، و می دانیم که نیروی اصلی گرانش است، که آب را به سمت پایین می کشد. این ها اصول عامی هستند که همه جای زمین صادق اند، و مضمون شان این است که رودهای تایوان هم باید مانند رودهای محیط خودمان رفتارکنند. ما می دانیم که (5) نادرست است، حتی اگر هرگز رودهای تایوانی را ندیده باشیم، زیرا این گزاره ناقض اصول عامی است که مبتنی بر تجربه هستند.
در مورد گزاره ی (6) چه می توان گفت؟ آیا درست است که اشخاصی که بسیار طعنه می زنند معمولاً احساس حقارت می کنند؟ این مورد از مثال قبلی گمانه زنانه تر است. بیشتر ما لختی درنگ می کنیم تا به آن بیاندیشیم. می توانیم کسانی را که می شناسیم به خاطر آوریم، آنهایی را که بسیار طعنه زن هستند مشخص کنیم، و از خود بپرسیم که آیا این اشخاص احساس حقارت دارند؟ یا می توانیم به کتابخانه ای برویم و ببینیم آیا روانشناسان این پرسش را بررسی کرده اند یا نه. یا ممکن است بیاندیشیم که طعنه زنی اغلب بیانگر خصومت است، و برخوردهای خصمانه ی بی جا اغلب از حس حقارت ناشی می شوند. هر شیوه ای را که پیش بگیریم – ایده آل آن است که همه ی شواهد را سبک سنگین کنیم – داوری ما در مورد درستی یا نادرستی این گزاره ناشی از ربط دادن منطقی آن با معرفتی خواهد بود که حاصل کرده ایم .
سرانجام، گزاره ی (7) بیان یک موضع گیری بر سر یک مسئله ی سیاسی مجادله برانگیز است. در این مورد، برخلاف دو مثال قبل، معمولاً افراد نظر قاطعی له یا علیه این گزاره دارند، و اغلب در مورد اش بحث می کنند. درست به همین خاطر، ممکن است پرسش از درستی یا نادرستی این پرسش در اینجا نامناسب نماید. اما چنین پرسشی مناسب است. هنگامی که مردم بر سر موضوع کنترل اسلحه بحث می کنند، تنها ترجیحات شخصی خود را بیان نمی دارند. آنها می کوشند نشان دهند که موضع شان درست است. مدافع کنترل اسلحه خواهد کوشید نشان دهد که برای حصول ارزشی مانند کاهش جنایت، هیچ راهی جز کنترل اسلحه وجود ندارد. مخالف کنترل اسلحه می کوشد نشان دهد که محدود کردن مالکیت اسلحه ناقض برخی از اصول مانند حق شخص برای دفاع از جان خود می باشد. در هر حال، هدف از استدلال، تأیید موضع خود با ذکر دلایل است.
مقدمه، نتیجه و برهان
مثال هایی که در بالا دیدیم شامل انواع مختلفی از استدلال بود، اما همگی آنها نشانگر الگوی واحدی نیز هست. ما در هر مورد می کوشیم درستی گزاره ای را اثبات کنیم: اینکه در تایوان رودها سرپایین می روند، اینکه افراد بسیار طعنه زن احساس حقارت می کنند، اینکه دولت باید (یا نباید) مالکیت اسلحه را محدود کند. در منطق، چنین گزاره هایی را نتیجه می نامند. و در هر مورد ما با تکیه بر دیگر گزاره هایی که معلوم می دانیم، نتیجه را حمایت می کنیم. این گزاره ها را مقدمات می نامند. مقدمات در مثال اول، قانون گرانش و خاصیت سیال آب بودند. در مثال آخر، مقدمه ای که مدافع کنترل اسلحه استفاده می کند این گزاره است که محدودیت تملک سلاح، جنایت را کاهش می دهد و مقدمه ی فرد مخالف کنترل اسلحه این گزاره است که مردم دارای حق دفاع از جان خود هستند. یک گزاره فی نفسه نه مقدمه است و نه نتیجه. درست همان طور که یک مفهوم فقط در رابطه با دیگر مفاهیم می تواند جنس یا نوع باشد، یک گزاره هم فقط در رابطه با دیگر گزاره ها می تواند مقدمه یا نتیجه باشد.
یک دسته مقدمات به همراه یک نتیجه را یک برهان می نامند. در گفتگوهای روزمره نیز برهان به معنای استدلال، یا اتکا به شواهد برای تقویت نتیجه گیری است. مثلا می گوییم که " او برای اثبات ادعایش برهانی قوی ارائه می دهد". در منطق، برهان به معنای یک دسته گزاره هاست که برخی از آنها (مقدمات) به عنوان حامی یا شاهد دیگری (نتیجه) تصدیق می شوند. در این فصل روش های پایه ی تحلیل و ارزیابی برهان ها را مطالعه خواهیم کرد. اما پیش از اینکه به تحلیل و ارزیابی بپردازیم، بگذارید ببینیم هنگامی که با یک برهان مواجه می شویم چگونه آن را تشخیص دهیم.
تشخیص برهان ها هنگامی که به سخن کسی گوش می دهیم یا متنی را می خوانیم، یک رشته جمله را درک می کنیم. و انتظار داریم میان آن جملات رابطه ای باشد، یعنی دارای گونه ای اصول سامان دهنده یا ساختار باشند. رابطه ی مقدمات و نتیجه تنها یکی از این اصول است. در یک قطعه ی روایی، معمولاً برهانی در کار نیست؛ معمولاً راوی رشته ای از رخدادها را بازگو می دهد، و اصل سامان دهنده، ترتیب وقوع حوادث است. در یک قطعه ی توصیفی، راوی یک رشته واقعیت را در مورد چیزی بیان می دارد؛ این رشته ها را می توان به طرق مختلفی سامان داد، اما در این مورد نیز معمولاً برهانی وجود ندارد. آنچه که یک برهان را از دیگر الگوهای بیان متمایز می نماید، تلاش برای پشتیبانی منطقی از یک مطلب است. مؤلف تنها به ما نمی گوید که چیزی را درست می پندارد؛ او همچنین دلایلی برای متقاعد کردن ما به درستی آن، و توضیح اینکه چرا مطلب مورد نظرش درست است، ارائه می دهد. این قصد معمولاً با برخی اشارات لغوی آشکار می شود. برای مثال، واژه ی "بنابراین" نشان می دهد که مطلبی که پس از آن می آید نتیجه گیری است. یا واژه ی "زیرا" معمولاً نشانگر بیان یک مقدمه در پی آن است.
در زبان فارسی چنین واژگان نشانگری بسیار اند. در اینجا فهرستی از رایج ترین شان آمده است:
نشانگر مقدمه نشانگر نتیجه
از آنجا که بنابراین چون پس زیرا در نتیجه به فرض آنگاه به دلیل اثبات می شود که گیریم که ضرورتاً داریم که به خاطر می رسیم به این که نظر به اینکه لذا
هنگامی که با چنین واژگانی مواجه می شوید، نشانه ی خوبی است از اینکه با یک برهان سروکار دارید، و می توانید از نشانگرها برای تمییز نهادن میان میان مقدمات و نتیجه استفاده کنید.
اما نمی توانید این نشانگر ها را به طور ماشینی به کار گیرید. برخی از واژگان در زمینه هایی جز برهان به کار می روند. در بیت "گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيست-- چون من در آن ديار هزاران غريب هست"، "چون" به معنای "مانند" است، و نه یک نشانگر منطقی. از سوی دیگر، غیاب واژگان نشانگر ضرورتاً به معنای غیاب برهان نیست. مثلا اگر بگویم "سیستان سرزمین خشکی است — من سبزه زاری در آنجا ندیده ام."، در جمله ی دوم شاهدی برای تأیید نتیجه ام ارائه داده ام، گرچه هیچ واژه ی نشانگری را به کار نبرده ام. به خاطر داشته باشید ما علاقمند به بررسی خود زبان نیستیم. یک برهان رابطه ای میان گزاره هاست، و علاقه ی ما در منطق بررسی چنین روابطی است، فارغ از اینکه این روابط توسط واژگان نشانگر تصریح شده باشند یا خیر. پس روش اصولی برای تشخیص برهان ها، خوانش دقیق، پرسش از نکاتی که مؤلف کوشیده بیان کند، تمییز گزاره های اظهار شده، و تشخیص روابط میان آنهاست. اجازه دهید به ذکر چند مثال بپردازیم.
این قطعه از گزارش یک سخنرانی پرزیدنت ریگان در سال 1984 نقل می شود: "آقای ریگان گفت: ´حقیقت این است که سیاست و اخلاق جدایی ناپذیر اند، و چون دین مبنای اخلاق است، دین و سیاست ضرورتاً مرتبط هستند.´ "[نیویورک تایمز، 24 آگوست،1984] در این قطعه سه گزاره وجود دارد: (1) سیاست و اخلاق جدایی ناپذیر اند؛ (2) دین مبنای اخلاق است؛ و (3) دین و سیاست مربوط هستند. جمله ی آخر ریگان اساساً بیان دیگری از (3) است. آیا این یک برهان است؟ خوب، واژه ی "چون"، نشانگر آن است که مقصود از (2) بیان یک مقدمه است. واژه ی "ضرورتاً" بیان می کند که (3) نتیجه است. این واژه بدان معناست که اگر شما (1) و (2) را بپذیرید، باید (3) را نیز بپذیرید. پس پرزیدنت در اصل می گوید: سیاست با اخلاق ربط دارد،اخلاق با دین ربط دارد، پس سیاست با دین ربط دارد. این یک برهان است.
حال بگذارید به مثال دشوارتری بپردازیم. این قطعه نقل قولی است از اثر کلاسیک آلکسی دو توکوویل به نام دموکراسی در آمریکا:
[1] در آمریکا، بر خلاف دیگر کشورها، اصلِ حاکمیتِ مردم نه عقیم است و نه مستور؛ این اصل در سنت ها مستقر و در قانون مندرج است؛ آزادانه منتشر است، و بی رادعی به بعید ترین نتایج اش واصل می شود. [2] در آمریکا، مردم قوای مقننه و مجریه را تعیین می کنند و از جایگاه هیئت منصفه در مورد متخلفان از قانون را حکم صادر می کنند. مؤسسات عمومی، نه تنها در اصول، که در همه ی ثمرات شان دموکراتیک اند... لذا مردم صاحبان حقیقی قدرت اند.
هر دو بند ایده ی اصلی واحدی را بیان می کنند: اینکه آمریکا کشوری است دموکراتیک. و هر دو متوجه جنبه ی واحدی از دموکراسی هستند: اصل حاکمیت مردم. اینکه حکومت باید با رضایت حکومت شوندگان باشد. بند اول این مطلب را بدون ذکر برهان اظهار می کند. سه گزاره ای که با نقطه ویرگول (؛) از هم جدا شده اند به عنوان مقدمات و نتیجه به هم مربوط نیستند، بلکه سه جنبه ی مختلف یک مطلب اند. سه نحو بیان اینکه اصل دموکراسی چقدر در آمریکا فراگستر است. در بند دوم اما، یک برهان می یابیم. "واژه ی "لذا" در جمله ی آخر نشانگر آن است که مؤلف می کوشد نتیجه ای بگیرد: اینکه مردم در آمریکا صاحبان حقیقی قدرت اند. و برای این نتیجه گیری چند مقدمه ذکر می کند. مردم قوه ی مقننه (کنگره) و قوه ی مجریه (رئیس جمهور) را تعیین می کنند، و به عنوان هیئت منصفه در دادگاه های جنایی حاضر می شوند. این مقدمات با واژگان نشانگر مشخص نشده اند، اما روشن است که مؤلف آنها را به عنوان شواهدی برای نتیجه اش ذکر می کند.
تا بدینجا از شما خواسته ام که اساسا با روشی شهودی، با قدری یاری گرفتن از واژگان نشانگر، میان برهان و غیربرهان تمایز نهید. هنگامی که بیشتر در مورد کارکرد درونی برهان ها بیاموزید – مطلبی که در بخش بعد بدان می پردازیم – این تمایزنهی ها آسان تر خواهند شد. ________________________________________________ آزمون تمرینی برای هر یک از پاراگراف های زیر، تعیین کنید که آیا محتوی برهانی هست یا خیر. اگر چنین است، مقدمات و نتیجه را مشخص کنید. 1. تلویزیون کابلی می تواند بیش از تلویزیون عادی شبکه به بیننده عرضه کند، و معمولاً تصاویر آن کیفیت بالاتری دارد. به این دلایل، چه بسا تعداد مشترکان تلویزیون کابلی به سرعت افزایش یابد. 2. نخستین شرکت های عرضه کننده ی تلویزیون کابلی به نواحی دورافتاده خدمات می دادند. فاصله ی این نواحی از کلیه ی مراکز پخش تلویزیونی بسیار دورتر از آن بود که بتوانند از طریق آنتن تصاویر واضحی دریافت کنند. برج های بلند پخش تلویزیونی که معمولاً بر بالای تپه ها نصب می شوند، امواج را می گرفتند و به سوی خانه ها گسیل می کردند. 3. از آنجا که نخستین شرکت های تلویزیون کابلی موجب شدند تا شمار بینندگان ایستگاه های تلویزیونی و درآمد آنها از پخش آگهی افزایش یابد، شرکت های پخش تلویزیونی بی تردید از رشد صنعت شان استقبال کردند. 4. اکنون که شرکت های کابلی حومه ها و شهر ها را نیز پوشش داده اند، به صورت رقبای سختی برای شرکت های پخش هوایی درآمده اند. 5. در حومه ها، تقریبا نیمی از خانه ها مشترک تلویزیون کابلی هستند.، یک سرویس کابلی معمول شامل کانال های تلویزیونی محلی، مانند سه کانال اصلی، و یک یا دو شبکه ی خبری است. مشترک می تواند با پرداخت هزینه ی بیشتر، کانال های پخش فیلم یا دیگر برنامه های اختصاصی تر را نیز دریافت کند. 6. به ندرت برای دو شرکت می صرفد که در ناحیه ی واحدی کابل کشی کنند و مستقیما با هم رقابت کنند. این بدان معناست که تلویزیون کابلی طبیعتاً به صورت انحصاری در می آید و دولت باید برایش مقرراتی وضع کند. 7. از سوی دیگر، پخش کابلی با پخش هوایی، تلویزیون ماهواره ای، و دیگر رسانه ها رقابت می کند. و به عنوان یک رسانه ی ارتباط جمعی، توسط اصل آزادی بیان صیانت می شود، لذا نباید تحت کنترل مقررات دولتی باشد.
ادامه >> ترسیم دیاگرام برهان ها
|