طرفداران حكومت دموكراتيك ديني
برگرفته از کتاب « سکولاریزم، از نظر تا عمل»
فصل پنجم: دين و حكومت: پس از انقلاب
نوشته ی دکتر محمد برقعی
نشر قطره، چاپ اول 1381
دکتر سروش
از آن رو كه نظرات اين متفكر فيسلوف و دينشناس بزرگ كنوني ايران نه تنها در ايران، كه در بيشتر كشورهاي اسلامي مطرح است بجا است كه كمي بيشتر به نظرات او پرداخت شود بويژه كه ذهن پويا و جسور او كه لحظهاي از تلاش براي دستيابي به حقيقت باز نميايستد سبب شده كه پيوسته تفكرات خود را بازبيني كرده، نقايص آنرا برطرف كرده و آنرا مرتباً بهتر و كاملتر كند. نظرات وي در بيشتر موارد مورد نظر اين نوشته با نظرات اشكوري همخوان است. باور به آنكه حكومت ديني بايد از طريق دموكراتيك و با انتخاب مردم برقرار شود و هيچگاه هم حكومت نظرات را با زور و خشونت در جامعه اعمال نكند. به عقل و فهم انسانها ايمان داشته باشد و آزادي را بزرگترين عطيه الهي و حق انساني بداند. اقليتها حقوقشان در مقابل اكثريت محفوظ بماند. نظراتي كه او را در نيمه چپ اين طيف قرار ميدهد. اما نكاتي در نظرات او است كه از نظر سياسي روشن نيست. از جمله با آن که نظريه قبض و بسط او ضربه اساسي را بر حكومت فقها و مشروعيت حكومت آنان وارد كرده است، اما او به رهبريت ولي فقيه در حكومت باور دارد. منتهي رهبر را نه رهبر مديريتي و اجرايي بلكه رهبر معنوي و به عنوان يك الگو و اسوه ميپذيرد.
پارهاي از نظراتش او را از سمت چپ اين طيف هم جلوتر برده و گام در طيف طرفداران جدايي دين و حكومت و آزادترين انديشهها قرار ميدهد. تا جايي كه حتي افراد لائيك جامعه نيز با او احساس همدلي و همزباني ميكنند. به دو نكته اساسي مربوط به اين بحث اشاره ميشود.
1- او سالها است در مورد قبض و بسط شريعت و احترام به فهم و عقل انسان نوشته است و گفته است كه فهم ما از متون ديني سيال است و فهم ما را نبايد با اصل متون يكسان دانست و از آن بابت آن را مقدس شمرد. بسياري از همراهان او در سر منزلهاي مختلف از همراهي با او سر باز زدهاند. جمعي با فقه پويا همراه او آمدند ولي با گسترده شدن مفهوم قبض و بسط از رفتن با آن خودداري كردند. بعد که به مسئله ی شغل و معیشت روحانیت رسید جمع دیگری از راه ماندند. بعد كه مسئله تجربهي ديني رسيد باز افرادي با او به قلهها نرفتند. در تمام اين مراحل بسياري از روحانيون صاحب اعتبار نيز با او همراه بودند اما در مسئله ی ارتداد، او قدم را به جايی گذاشت كه آيتالله منتظري هم نخست متوجه نظرات ايشان نشد. در آن جا وي مطالبي گفت كه نه با فتواي امام خميني كه با نظر عموم علما و فقهاي اسلامي، نه تنها شيعي، در تضاد بود. در پاسخ آيت الله منتظري نوشت كه راه مقابله با حكم ارتداد، و احكام سختي كه در اين مورد است آن نيست كه بگوييم كمتر كسي به مرحله ارتداد مورد نظر شارع ميرسد و به همين سبب هم خود پيامبر كسي را از اين بابت نكشت، بلكه سخن بر سر آن است كه شرايط زمان و به تبع آن فهم از دين متفاوت شده است در زماني كه انسان با اين همه انديشههاي مختلف مواجه است و در طول زندگيش با اين همه فرهنگها و اعتقادات مختلف مواجه ميشود، محدود كردن اختيار او به آن كه چون مثلا مسلمان زاده است حق تغيير عقيده ندارد و اگر تغيير عقيده داد مرتد است درست نيست. به سخن ديگر از آيتالله منتظري ميخواهد كه در فكر تعمير نقش ايوان و اصلاح و رفو كردن و ملايم كردن احكام نباشد، بلكه خود حكم و فلسفه آن را به زير سوال ببرد و آن را يكباره دگرگون كند.[1]
پذيريش اين امر تنها مسئله تغيير يك حكم نيست، بلكه دست بردن به ريشه ثابتترين احكام است، احكامي كه عموم مسلمانان و تقريبا عموم فقهاي فرق مختلف اسلام در آن اشتراك نظر دارند و در وحي نيز به صراحت آمده است. پذيرش چنين تحولي يعني آمادگي پذيرش هرگونه تحول و تغييري در صريحترين احكام.
در حقيقت اين كاري است كه آيتالله خميني از زاويهاي ديگر به آن دست يازيد، يعني امكان تغيير و تعطيل اساسيترين و مسلمترين احكام ديني. منتها امام خميني آن را از طريق قرار دادن مصلحت حكومت وراي هر حكم ديني انجام داد و به حكومت توان آن را بخشيد كه هر حكمي را لغو كند، ولي سروش اين را به دليل صلاحديد عقل و رشد فهم ما از جهان ميخواهد و اين عمل يعني لرزندان و فرو ريختن تمام پايههاي عمارت ديني مورد قبول جامعه ی اسلامي.
مسئله ی ديگر حمله او به ايدئولوژيك بودن دين است وي بر آن است كه دين نبايد ايدئولوژيك شود و اگر بشود درست است كه قدرت بسيج مردمي ميبايد اما استبداد و خفقان را به دنبال خواهد آورد. در اين جا است كه نه تنها از طالقاني و شريعتي فاصله ميگيرد، و ميثمي و غني و كتيرايي و طباطبايي با او همراه نميشوند، حتي اشكوري نيز آن را بر نميتابد و معتقد است كه ايدئولوژي بايد با دين بماند. تنها بازرگانِ آخر عمر و مهندس سحابي و عبدالعلي بازرگان است كه در اين مورد با او هم صدا ميشوند.
اما با آنكه دكتر سروش در بيان نظرات فلسفي و كلامي بسيار توانا است اما در زمينه نظرات سياسي خود روشن و شفاف نيست، وي بيشتر يك دانشمند امور ديني و انديشمند فسلفي است و رسالت اصلي او هم اصلاح باورهاي ديني مردم است تا يك فرد سياسي. لذا با آن كه در مباحث قبض و بسط شريعت، دامنه عملكرد عقل، حق و تكليف، رسالت پيامبران و غيره، كه به طور مستقيم با حکومت و حکومت کردن مربوط نیست، پیشتاز است و کتر کسی به پای او می رسد و نظراتش بسیار منسجم و بيانش بسيار روشن است، ولي وقتي قدم به ميدان كار سياسي ميگذارد و در اين زمينه نظر ميدهد پختگي لازم را ندارد. زيرا در اين ميدان كمتر تاخته و خاك خورده است، و در اين ميدان كه محل كارزار هزاران انديشه اهل سياست است تا پختگي و تجربه كافي نباشد كلام دست اول و عالي نيز نميتوان ارائه كرد.
از جمله وقتي به مسئله سكولاريزم از زاويه فلسفي و جامعه شناسي ميپردازد بسيار روشن است و رابطه آن را با تفكر ديني به خوبي ميشكافد، اما وقتي با استفاده از آن ميخواهد شكل حكومت مورد نظرش را ارائه كند دچار ابهام و تناقض ميشود. هم از حكومت ديني ميگويد هم از جدايي دين و حكومت، هر چند ميكوشد كه شرط وجود حكومت دينياي كه در عين حال عرفي باشد را مشروط به قبول نظريه قبض و بسط شريعت كند. يعني ميگويد مردم نوع حكومت را خود تعيين ميكنند و قانون را خود مينويسند، اطاعت از حكومت و قوانين آن هم يك حق است تا يك تكليف، اما باز بر اطاعت از وحي و اجراي احكام ديني پاي ميفشارد. هر چند اين احكام را بسيار محدود و آنها را برداشت انسانها از اصل احكام الهي و يك فهم انساني و غيرمقدس از مقدسات. ولي بالاخره در نهايت معتقد است آْن فهمها بايد اجرا شوند و ما حق نداريم خواسته و نظر مردم را وراي وحي يا فهم خود از وحي قرار دهيم.
همين ابهامات است كه سبب ميشود آقاي محسن سازگارا – كه در تبليغ انتخاباتش براي رئيس جمهوري خود را تابع افكار سروش اعلام ميكند. مفهوم «حكومت دموكراتيك ديني» را كه سروش ميگويد رد ميكند و ميگويد دموكراسي و دين دو مفهوم غيرقابل جمع هستند. وي بر آن است كه اين نظريه متناسب با برداشت امثال سنت آگوستين از عقل انسان است كه بر طبق آن حد عقل الهيات است و دست آوردهاي عقل بشري در نهايت بايد به دين و الهيات عرضه شوند. در حالي كه در مدرنيته براي عقل انسان تواني بس فراتر قابل شدهاند و آن را مجاز به تشخيص كامل و مستقل خوب و بد در اداره جامعه دانستهاند البته وي يكي از راههاي برون شد از اين تضاد دين و دموكراسي را در پذيرش نظريه ی قبض و بسط شريعت ميداند.[2]
روشنفكران غيرديني چندي هم به نقد نظرات دكتر سروش در مورد حكومت دموكراتيك ديني پرداختهاند و سعي كردهاند تناقض در كنار هم گذاشتن اين دو مفهوم را نشان دهند. آقاي بيژن حكمت اين مهم را با نقد اساسي خود از منظر برون ديني به خوبي انجام داده است.[3] آقاي حميد پايدار نيز همين كار را انجام داده است ولي با اين نقيصه كه يك روشنفكر لائيك از منظر درون ديني و با استناد به ادبيات ديني به چالش سروش رفته است و به همين سبب هم نقد او پختگي و استحكام لازم را ندارد.[4]
همچنين است در امور رهبري كه سروش هم دموكراسي و انتخابات را قبول دارد و تمام قدرت را از مردم ميداند و بر مسئله حق نظارت مردم بر قدرت به عنوان يكي از اساسيترين اصول يك جامعه مدني تكيه بسيار ميكند و هم سخن از رهبريت معنوي وليفقيه ميكند. رهبرياي كه بر وراي همه نهادها و قوانين نشسته و جامعه را به راه راست هدايت معنوي ميكند. ولي كساني كه در سياست تجربه دارند و در اين ميدان اسبها دوانيدهاند ميدانند كه رهبري معنوي در عمل به رهبري حكومتي و اجرايي و در نهايت به ديكتاتوري منتهي ميشود حال بر فرض اين امر اگر در يك نسل و توسط يك رهبر اتفاق خواهد افتاد. اين امر حتي در فرقههاي عرفاني و سِمَتهايي كه كاملا هم معنوي و روحاني است اتفاق افتاده است، چه رسد به سياست و حكومت. به هر حال به نظر ميرسد ايشان اين نظر را از عرفان و وجود انسان كامل و لزوم وجود پير در سلوك گرفته باشند، بي آنكه .توجه كنند در آنجا نيز همين كه اين رابطه از سطح شخصي و فردي به سطح گروهي و اجتماعي رسيد دچار همين عوارض قدرت شد
به همين سبب هم شيعيان واقعگرا و بسياري از مسلمانان ديگر چنين رهبري را تنها با شرط عصمت ممكن ميدانند و آن را محدود به زمان معصومها ميكنند. آنان ميدانند و به تجربه تاريخي دريافتهاند كه در صحنه واقعي سياست با تخيلات و تصورات نميتوان زندگي كرد. بايد مستقيم وارد عمل شد و گفت ولايت فقيه و يا رهبريت معنوي و اسوه بودن در حكومت معني ندارد، و راه اين رهبريت معنوي به رهبريت سياسي ختم ميشود. همچنين با وجود تمام نقد او بر فقه و عملكرد آن، چون به بازتاب اين نظر در سياست و حكومت ميرسد نظراتش فاقد شفافيت و روشني و عملگرايي است. شفافيتي كه در نظرات تجربهداران سياسياي چون مهندس سحابي و دكتر ابراهيم يزدي ديده ميشود.
و بالاخره با آنكه او در اوايل انقلاب از ولايت فقيه به نوعي حمايت كرده ولي بعد سخن از حكومت دموكراتيك ديني گفته و باورش را در آن مورد در چندين نوشته بيان كرده است. اما در سالهاي اخير به نظر ميرسد راه جدايي كامل دين از حكومت را ميپيمايد. هر چند آن را باز به صراحت يك آدم سياسي بيان نميكند و بيشتر به آن از ابعاد فلسفي و اجتماعي و حتي كلامي مينگرد. در نوشتههايي چون «دين فربهتر از ايدئولوژي» و «خدمات و حسنات دين» بيان ميكند كه دين در آسمانهايي بالاتر از اصلاح امور روزمره مردم، كه خود مردم هم ميتوانند آن را انجام دهند، پرواز ميكند و رسالت دين را در آبادان جهان اخروي و روحاني مردم ميداند. در سخنانش در مجلس بزرگداشت مهندس بازرگان و يا پيرامون نظر آخرين او در مورد وظيفه دين، اين نظر را روشنتر بيان ميكند. و بالاخره در نوشتههاي آخرينشان در مورد «ذاتي و عرضي در دين» گامهاي بس بلندتري برميدارد، و نشان ميدهد كه بيشتر آنچه را ما به عنوان دين ميشناسيم، و آن را جزو اجزاي جدايي ناپذير نظام دين اسلام ميشناسيم، جزو عرضيات دين است. و در اين مورد دست به ريشهايترين و عميقترين لايههاي اعتقادي جامعه در اين زمينه ميبرد. از نزول جبريل و رساندن پيام خداوند و گفتههاي باري تعالي به پیامبر، تا عربی بودن قرآن. واز این رهگذر است که به آسانی می توان دید تمامی احكام حكومتي و مأخذ قوانين فقهي در قرآن جزو عرضيات دين هستند، و آن چه ذات دين است نظام ارزشهاي آن است. دين بيشتر بر سر آبادي جهان آخرت و تعالي روحي ما است تا اصلاح امور اين جهان.
كوتاه كلام آنكه مهمترين نكتهاي كه در مورد سروش ميتوان تحسين كرد ذهن پوياي او همراه با شجاعت و جسارت زيبنده ی يك فرد مؤمن و معتقدي كه تنها از خداي خود بيم دارد، ميباشد. نظرات او در موارد بسياري در طول ساليان تكامل و تحوّل يافته است. اگر اين امر در زمينه مسايل فلسفي و كلامي و جهانشناسي او اتفاق افتاده، مسلماً در زمينه سياست هم كه هيچگاه دلمشغولي اساسي او نبوده است، پيش خواهد آمد. وي هيچگاه در ارائه نظراتش هر چند در تضاد كامل با نظرات پيشينش باشد، محافظه كاري و پردهپوشی نكرده است. از اين روي است كه او در طيف طرفداران حكومت دموكراتيك ديني از سمت راست طيف تا منتهياليه چپ طيف را پيموده است، وگاه از آن هم فراتر رفته و به گروه طرفداران جدايي دين و حكومت پيوسته است.
[1] . "فقه در ترازو، چند پرسش از محضر آیت الله منتظری"، سروش، کیان 46، فروردین و اردیبهشت 1378.
[2] . "آزادی و دشمنانش در این مرز و بوم"، محسن سازگارا، مهرگان، آمریکا، ص 2-10، تابستان 1380.
[3] . "مردم سالاری و دین سالاری"، بیژن حکمت، کیان 21، 1373.