بیخدایی
> تاریخچه |
برگ
1 از 5
|
جهان باستان
اغلب مورخان
بیخدایی، فیلسوفان یونانی و رومی، اپیکور، دموکریتوس، و لوکرتیوس
را به عنوان نخستین نویسندگان
بیخدا ذکر می کنند. اگرچه مسلماً
این نویسندگان ایده ی وجود خدا را تغییر دادند، اما امکان وجود
خدایان را سراسر انکار نکرده اند.
اپیکور
اپیکور نظریه ی
"ماتریالیسم" را پیش نهاد: اینکه فقط اجسام و فضای میان آنها
وجود دارند.
اپیکور می
اندیشید که روح نیز از اشیای مادی ساخته شده است، ولذا وقتی جسم
می میرد، روح نیز با آن می میرد.
پس از مرگ هیچ حیاتی نیست.
به
نظر اپیکور دین فعالیتی بشری است. انسان از طریق دین می کوشد
چنان زندگی کند که شایسته ی خدایان (ناشناختنی) است.
این جملات از اپیکور است:
" روح نمی تواند جدای از جسم زنده بماند،زیرا باید بدانیم که روح
نیز بخشی از جسم است.
"روح به خودی خود هرگز نه می تواند زندگی کند (گرچه افلاطون و
رواقیون مهملات بسیاری در این باره گفته اند) و نه می تواند حرکت
را تجربه کند، همان طور که جسم نمی تواند هنگامی که روح از آن
خارج می شود، تجربه ای داشته باشد."
لوکرتیوس
لوکرتیوس نیز
منکر وجود خدایان نبود، اما تصور می کرد که افکار انسان درمورد
خدایان چنان با ترس از مرگ آمیخته که زندگی آدمی را غمبار نموده
است.
او نیز پیرو
اندیشه ی ماتریالیستی اپیکور بود، و با ردّ اینکه خدایان بتوانند
هرگونه تأثیری در جهان داشته باشند می گفت که لازم نیست که نوع
بشر هراسی از فراطبیعت داشته باشد.
قطعه ی زیر
ترجمه ی
بخشی از شعر او به نام "سرشت چیزها" است:
"این دهشت، و سپس، این
تاریکی ذهن،
نه مشعل طلوع از نور
سخن گفت ،
نه پرتوهای رقصان صبح
پراکنده شدند،
تنها طبیعت است و
قوانین اش،
که در دیباچه اش به ما
آموزد:
هرگز چیزی از چیزی
زاده نشد.
ترس بر اخلاق چیره شود
چون با نگریستن در
زمین و آسمان
بسیار چیزها هست که
هیچ فرزانه ای نمی داند
می اندیشند خدایگانی
در کار اند.
در این هنگامه، چون
باز بدانیم که هیچ
از هیچ خلق نتواند شد،
درمی یابیم آشکارا
جستنی مان: آن عناصر
را
که برسازنده ی همه چیز
اند،
و چگونه بی هیچ
ابزار خدایگان ساخته شده اند.
زمانی که نوع انسان
همه جا
بیچاره و پریشان
همه رو به سوی دین
دارد
که از آسمان چشم دوخته
و با چهره ی هولناکش
بر میرندگان می نگرد
نخست یونانی ای دلیری
می کند
و چشمان میرندگان را
می گشاید
او که نه آوازه ی
خدایان، نه غرش رعد،
نه برق تندر آسمان
بدشگون،
از پایش نیاندازد؛ بر
شور دژمش افزاید
دل بی باکش برمی کند
حصار دروازه های کهن طبیعت را
و آنگه که خواست خرد
استوارش پیروز گرداند
این سفر تا دوردست
هاش پیش برد
و تا فراسوی باروهای
فروزان جهان
همه ی ناپیموده ها را
پیماید.
و آن فاتح ما را گوید
کدام چیزها می توانند
هست شوند، و کدام نمی توانند،
و قلمرو قانون هر کدام
تا کجاست،
و مرزهایش که چنان سخت
به زمان چسبیده اند
آنک دین را زیر پایمان
نهیم،
و از شعف پیروزی اش
سر به آسمان ساییم."
|
بالا
|
برگ
1 از
5
>> |
|
|
|