خانه | بالا

یک تعریف عملی از دین

نوشته ی دنیل دنت

ترجمه : ناخدا


قسمتی از فصل نخست کتاب «شکستن طلسم: دین به عنوان یک پدیده ی طبیعی» به نام «شکستن کدام طلسم؟»

 


فلاسفه معنی واژگان را تا بدانجا بسط می دهند که عملا هیچ شباهتی با مفهوم نخستین شان ندارد؛ با "خدا" نامیدن یک مفهوم انتزاعی مبهم که برای خود ساخته اند، خود را دئیست یا باورمند به جهانیان معرفی می کنند. حتی ممکن است به خود مباهات کنند که به یک ایده ی متعالی تر و اصیلتر از خدا دست یافته اند. هر چند خدای آنان چیزی نیست به جز یک سایه ی مات که دیگر آن شخصیت مقتدر آموزه ی دینی را ندارد. «زیگموند فروید، آینده ی یک توهم»


 

چگونه دین را تعریف کنم؟ مهم نیست که من چگونه آن را تعریف می کنم زیرا می خواهم پدیده های پیرامونی آن که (احتمالا) دینی نیستند را نیز مطالعه و بررسی کنم – مانند روحانیت، تعهد به سازمان های سکولار، طرفداری پی ورزانه ی یک گروه نژادی (یا تیم ورزشی)، خرافات و... . پس هر جا که مرزبندی کنم، به ناچار از آن مرز خواهم گذشت. همان طور که خواهید دید چیزی که به نام دین می شناسیم یکدست نیست؛ ملغمه ای است از پدیده های متفاوت که در شرایط متفاوت ایجاد می شوند و هر کدام مستلزم ورود از دروازه ای متفاوتی هستند. این مساله، یک خانواده ی بی در و پیکر از پدیده های گوناگون را شامل می شود که به هیچ عنوان مانند عناصر شیمیایی، یا گونه های طبیعی مرتب و منظم نیستند.


 

ماهیت دین چیست؟ به این پرسش باید به دیده ی تردید نگریست. حتی اگر خویشاوندی نزدیکی میان ادیان گوناگون وجود داشته باشد؛ بی گمان ادیان به رغم اشتراکات شان در برخی ویژگی های بنیادین، در برخی از ویژگی های مهم دیگر با هم اختلاف دارند. با پیشرفت دانش زیست شناسی فرگشتی [تکاملی] در نیم قرن اخیر، ما هر چه بیشتر به دلایل بنیادی دسته بندی جانداران پی برده ایم – اسفنج های دریایی جزو جانوران هستند؛ پرندگان بیشتر به دایناسورها نزدیک اند تا به قورباغه – و هنوز هم هر ساله شگفتی های تازه ای کشف می شوند. بنابراین برای رسیدن به تعریف های بی عیب و نقص از پدیده ی چندوجهی و پیچیده ای چون دین باید صبر پیشه کرد. کوسه ها و دلفین ها شباهت بسیار دارند و در بسیاری از موارد نیز یکسان عمل می کنند، اما به هیچ عنوان از یک گونه نیستند. شاید روزی که دقیقتر به حوزه ی دین آشنایی پیدا کنیم، دریابیم که ادیان متفاوتی چون اسلام و بودیسم، با وجود شباهت هایشان، دو گونه پدیده ی فرهنگی کاملا متفاوت از هم هستند. می توانیم از اینجا آغاز کنیم که بگوییم سنت و عرف، هر دو دین هستند؛ ولی نباید خودمان را به این دسته بندی ها محدود کنیم. زیرا این دسته بندی ها به مرور که بیشتر درباره شان بدانیم، می توانند تغییر کنند. چرا شیر دادن نوزاد بنیادی تر از زندگی در آب دریاست؟ چرا داشتن ستون مهره ها بنیادی تر از داشتن بال است؟ شاید امروزه این نکات واضح به نظر برسند؛ ولی در سپیده دم دانش زیست شناسی خیلی واضح نبوده اند.


 

امروزه در قانون بریتانیا خشونت علیه حیوانات دارای یک مرزبندی اخلاقی مهم است: آیا جانور مهره دار است یا خیر؟ تا آنجا که به این قانون مربوط می شود شما مجازید هر کاری که دوست دارید با یک کرم خاکی یا میگو انجام دهید. ولی در مورد پرنده، قورباقه یا موش چنین اجازه ای ندارید. این نقطه ی مناسی برای مرزبندی و خط کشی است. ولی قوانین همیشه ثابت نیستند و می توانند اصلاح شوند. برای نمونه سرپایانی چون هشت‌پا، سرپاور و سپیداج به تازگی از دسته ی جاندارانی که حق و حقوق ندارند خارج شده اند و استثناً مهره داران افتخاری محسوب می شوند. زیرا بر خلاف پسرعموهای نرم‌تنشان چون صدف و حلزون، دارای سیستم عصبی پیشرفته ای هستند. به دید من این یک تصمیم سیاسی هوشمندانه و بجاست؛ زیرا در اینجا همسانی هایی که مبنای دسته بندی قانونی بوده اند به طور کامل با اصول زیست شناسی همخوانی نداشته اند.


 

ممکن است تعیین حد و مرز میان دین و پدیده های فرهنگی مجاور آن کار چندان آسانی نباشد. برای نمونه چون قانون (حداقل در ایالت متحده) برای دین جایگاه ویژه ای قائل می شود؛ گاهی برخی باورهایی را به عنوان دین ارائه می دهند که در واقع کمی متفاوت هستند. پیروان ویکا [جادوگری] و دیگر پدیده های دوران نو [نیو اِیج] از باورهای خود به نام دین دفاع کرده اند تا بتوانند از مزایایی که ادیان به طور سنتی داشته اند برخوردار شوند. از سوی دیگر کسانی هستند که ادعا می کنند زیست شناسی فرگشتی "فقط یک دین دیگر" است. و بنابراین آموزه های آن نباید در مدارس عمومی تدریش شود. حمایت قانونی، عزت و اعتبار، مصونیت سنتی از هر گونه نقد و تجزیه تحلیل وابسته به این است که دین را چگونه تعریف کنیم. چگونه باید با این موضوع حساس برخورد کنم؟


 

به طور موقت دین را این گونه تعریف می کنم:

ادیان نظام های اجتماعی هستند که پیروان آنها معتقدند که یک کنشگر [عامل] یا کنشگران فراطبیعی وجود دارد که باید رضایت خاطرش را جلب کنند.
 

البته از این تعریف تلویحاً نتیجه می شود که دین بدون خدا یا خدایان مانند مهره دار بدون ستون فقرات است. برخی دلایل این نتیجه ی تلویحی روشن است؛ بقیه در ادامه آشکار می شوند. این تعریف قابل تجدید نظر است. مکانی است برای آغاز، نه نبشته ی تغییرناپذیری که بر روی سنگ سخت حک شده باشد. بر پایه ی این تعریف یک باشگاه طرفداران الویس پریسلی دین محسوب نمی شود؛ زیرا هر چند ممکن است اعضای این باشگاه تا حد پرستیدن الویس پیش بروند، ولی او را فراطبیعی نمی دانند؛ بلکه تنها او را انسانی فوق العاده می دانند. (البته اگر روزی این باشگاه ها تصمیم بگیرند که الویس بیمرگ و آسمانی است، در مسیر ایجاد یک دین جدید خواهند بود.) لازم نیست کنشگران فراطبیعی خیلی انسان وار باشند. یهوه، خدای عهد عتیق به طور قطع یک خدای مرد (نه زن) است که با چشم می بیند و با گوش می شنود و به طور زنده سخن می گوید و در کارها دخالت می کند. (منتظر ماند تا ببیند یعقوب چه می کند و سپس با او سخن می گوید.) بسیاری از مسیحیان، یهودیان و مسلمانان معاصر روی این نکته پافشاری می کنند که خدا یا الله یک موجود همه چیزدان است و نیازی به وسائط حسی ندارد؛ جاودان است و در زمان واقعی دخالت نمی کند. این گیج کننده است؛ زیرا بسیاری از آنها به رغم این باور همچنان دعا می کنند و امیدوارند که خدا دعای آنها را روز بعد اجابت خواهد کرد. از خدا به خاطر آفرینش جهان سپاسگزاری می کنند و به عبارت پردازی های اینچنین ادامه می دهند "خدا از ما چه می خواهد تا انجام دهیم" و "خدا می بخشد"؛ این اعمال مؤمنان کاملا در تناقض با تأکید آنان بر انسان‌وار نبودن خدا است. بر اساس یک سنت دیرین، این تنش میان خدا به عنوان یک کنشگر و خدا به عنوان یک موجود جاوید و لایتغیر؛ از جمله مسائلی است که از دسترس ادراک انسان ها خارج است؛ و هر گونه تلاشی برای فهمیدن آن، خودخواهانه و احمقانه خواهد بود. در ادامه ی این کتاب، بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت. ولی با تعریف من (یا هر تعریف دیگر) نمی توانیم تا پایان ادامه دهیم مگر اینکه بتوانیم از خلال این گرد و غبار روحانی دید روشن تری از طیف دیدگاه های دینداران داشته باشیم. به این شیوه می توانیم هر چه بیشتر از دیدگاهای دینداران ابهام زدایی کنیم. اما باید پیش از دسته بندی باورهای دینداران، تعابیر بیشتری را جویا شویم.


 

برای برخی از مردم دعا کردن واقعاً به معنی صحبت کردن با یک خدا نیست. بلکه بیشتر به سان فعالیت نمادین برای صحبت کردن فرد با خویش است؛ شیوه ایست تا فرد درباره ی عمیق ترین دغدغه هایش به طور استعاری با خود گفتگو کند. این شیوه بیشتر به این می ماند که دفترچه خاطرات را با فرنام "دفتر خاطرات عزیزم" آغاز کنیم. اگر لفظ خدا برای این افراد عامل یا موجودی نباشد که دعا را مستجاب می کند؛ نذر و قربانی می پذیرد و رد می کند؛ و میزان پاداش و جزا را تعیین می کند، اعتقادشان بر اساس تعریف من دین نیست؛ حتی اگر به او نام خدا بدهند و در مقابل آن (نه او) در حیرت به سر ببرند. شاید یک بدیل شگفت انگیز (یا وحشتناک) از دین باشد؛ یا یک جور دین ابتدایی از نسل ادیان واقعی باشد که با وجود شباهت های خانوادگی بسیار، کلاً یک گونه ی دیگر به شمار می رود. برای روشنتر شدن اینکه ادیان دقیقا چه هستند باید بپذیریم که گاهی برخی از ادیان کاملا به پدیده های دیگری تبدیل شده اند که دیگر دین نیستند. این نکته دقیقاً در برخی از سنت هایی که روزگاری دینی بوده اند یافت می شود. برای نمونه مراسم هالووین دیگر یک مراسم دینی نیست (حداقل در آمریکا نیست.) در نتیجه مردمی که وقت و هزینه ی بسیاری برای برگزار کردن این جشن صرف می کنند، مشغول پرداختن به دین نیستند. هر چند با دنبال کردن و ریشه یابی آن می تواند دید که این فعالیت ها کاملا از سنت ها و آئین های دینی نشات گرفته است. باور به سانتاکلاز هم موقعیت دینی خودش را از دست داده است.


 

برای برخی دیگر از مردم، دعا واقعا به منزله ی صحبت کردن با یک خداست؛ او (نه آن) واقعا می شنود و می بخشد. بر اساس تعریف من درصورتیکه این افراد عضو یک انجمن یا ساختار اجتماعی باشند؛ باور آن ها یک دین است. از این نظر تعریف من کاملاً با تعریف ویلیام جیمز متفاوت است. او دین را چنین تعریف کرده است: "احساسات؛ اعمال و تجربیات یک شخص به صورت انفرادی؛ تا آنجا که خود را در ارتباط با یک موجود الاهی بداند." (۱۹۰۲، ص. ۳۱). او بدون هیچ مشکلی می توانست یک مؤمن منفرد را پیرو یک دین شخصی بخواند؛ گویا خود او هم از این دسته افراد بوده است. این تمرکز جیمز بر روی دین شخصی و انفرادی برای او یک انتخاب تاکتیکی بوده است. او می پنداشت که باور به اصول عقاید، شرکت در آئین های مذهبی، تجملات دینی و سلطه طلبی ادیان «سازمان یافته»، انسان را از اصل پدیده ی دین دور می کنند، در حالی که روش تاکتیکی خود او به دستاوردهای شگرفی منجر می شود. اما او به سختی می توانست منکر تاثیرات اجتماعی و عناصر فرهنگی باشد که زیربنای باورهای شخص دیندار را می سازند.


 

البته همان طور که جیمز به سختی می توانست جنبه ی اجتماعی و فرهنگی دین را منکر شود، من هم به سختی می توانم انسان های منفردی را که واقعا یک دین شخصی دارند منکر شوم. معمولاً این افراد تجربیات گوناگونی با ادیان مختلف داشته اند؛ ولی سرانجام تصمیم گرفته اند که به عضویت هیچکدام از این ادیان رسمی درنیایند. بدون نادیده گرفتن این گروه، باید میان آنها و دینداران بسیار بسیار متعارف تر که خود را پیرو کیش خاصی می دانند فرق بگذاریم. من چنین افرادی را انسان های روحانی می نامم؛ نه دیندار. شاید بتوان آنها را به مانند مهره داران افتخاری محسوب کرد.


 

گونه های فراوان دیگری هم هستند. برای نمونه مردمی که دعا می کنند (یا نماز می خوانند) و به سودمندی و تاثیر دعایشان معتقدند؛ ولی اعتقاد ندارند که تاثیر و سودمندی دعایشان به سبب عنایت یک خدای کنشگر است که واقعا به دعایشان گوش می کند. ررسی همه ی این موارد را به زمانی موکول می کنم که به تصویر روشنتری از نحوه ی ایجاد این باورها رسیده باشیم. به نظر من، هسته ی اصلی دین تشکیل شده از اعتقاد به خدا یا خدایانی که کنشگران موثری در زمان واقعی هستند و نقش مهمی را در تعیین آنچه که باورمندان باید انجام دهند بازی می کنند.


 

من عمداً دین را اینچنین تعریف کردم؛ زیرا همانطور که خواهیم دید واژه ی اعتقاد معمولا چنان است که برخی از جالب ترین ویژگی های دین را استتار کرده و معوج جلوه می دهد. به بیان بلاغی، اعتقاد دینی همیشه اعتقاد نیست. اما چرا در تعریف دین گفتم که دینداران باید نظر مساعد یک یا چند کنشگر ماوراطبیعه را جلب کنند؟ زیرا افزودن این شرط می تواند به ما کمک کند تا دین را از انواع و اقسام به اصطلاح «جادوی سیاه» بازشناسیم. پیروان اینها شمار بسیار اندکی هستند – هر چند که افسانه های پر آب و تاب شهری درباره ی «فرقه های شیطان پرست» ما را به خیال دیگری می اندازد. این گروه های اجتماعی معتقدند که با موجودات اهریمنی ارتباط و اتحاد دارند. این اعتقادات، منحصر به اجتماعاتی نادر هستند که در حاشیه ی ادیان به سر می برند. ولی به نظر من می توان از بررسی آنها صرف نظر کرد؛ زیرا شهوداً دشوار بتوانیم بپذیریم که افراد به خاطر اعتقاد به این چرندیات شایسته ی توجه و احترام ویژه ای هستند. آنچه که اغلب انگیزه ی احترام به همه ی ادیان محسوب می شود، چیزهایی است مانند اینکه دینداران نیت خیر دارند؛ اخلاقی زندگی می کنند؛ از تسلیم شدن به انگیزه های شرورانه می پرهیزند و خطاهایشان را جبران می کنند. کسی که همزمان هم آنقدر خودخواه و هم آنقدر ساده لوح باشد که برای رتق و فتق امور دنیوی اش با کنشگران فراطبیعی شریر عهد و پیمان ببندد، در دنیای کتاب های کمیک خرافی زندگی می کند و شایسته ی چنان احترامی نیست.


 

خانه | بالا | برهان اخلاقی بیخدایی | خداشناس عزیز | در رد نامیرایی | علیت و امکان ناپذیری | روح | فراروانشناسی | آثار فرخ بیخدا | گزین گویه ها درباره دین | یک تعریف عملی از دین - دنت | تجربه ی دینی در مغز | پنج فرضیه درباره آینده ی دین | ساعت ساز کیهانی

Free Web Hosting