خانه | بالا | جهانشمولی | سکولاریستی بودن | نظریه ای ضعیف | سیر یکنواخت | ختم به اتئیسم

آخر خط به بیخدایی ختم می شود

یک سوءتعبیر رایج از پارادایم سکولاریزاسیون این است که برخی می گویند مطابق پیش بینی این پارادایم، عاقبت همه بیخدا می شوند (و لذا صحت پارادایم مستلزم وقوع این امراست).  اندرو گریلی، جامعه شناس برجسته ی آمریکایی دین، به کرّات شمار کسانی را که 'بیخدا های سرسخت' می خواند معیاری برای سکولاریزاسیون گرفته است (برای مثال، جاگودژینسکی و گریلی  2001).  پاول هیلاس (2001) کراراً با اشاره به شمار اندک مردمی که در نظرسنجی ها خود را بیخدا یا اگنوستیک می خوانند، این وضع را دلیلی بر مشکوک بودن رویکرد سکولاریزاسیون می داند.  من در فصل 10 بیشتر به این مطلب خواهم پرداخت. این فرضی متکبرانه است که برخی مؤمنان فرض می گیرند که باورهایشان آن قدر مهم اند که بی اعتقادان هم باید درصدد نفی عامدانه ی آن باورها برآیند.

 

ویلسون همواره این نکته را به صراحت تمام مطرح کرده است. او درجایی می گوید که رویکرد سکولاریزاسیون " حاکی از آن نیست که ... همه ی مردم دارای آگاهی سکولار شده اند.  حتی مستلزم این هم نیست که اغلب افراد همه ی علائق دینی شان را رها کرده باشند، هرچند وقوع این امر ممکن است. سکولاریزاسیون فقط می گوید که اهمیت دین در کارکرد نظام اجتماعی از میان می رود" ( 1982: 149 – 150). او در جای دیگر می گوید " دین در فرآیند سکولاریزاسیون حذف نمی شود. فقط با خام ترین تعبیرهای سکولاریستی می توان به این نتیجه رسید"  (1987: 8).

 

من از ویلسون فراتر می روم و احتجاج می کنم که افول اهمیت اجتماعی دین، به نوبه ی خود، به کاهش شمار مردم علاقمند به دین می انجامد. یعنی، یک رابطه ی علّی میان این دو هست، نه اینکه بنا به تعریف این رابطه صحیح باشد. اما ،حتی با رادیکال ترین دیدگاه ها، اصلاً انتظار نمی رود که دین منقرض شود.

 

برخی می گویند اینکه بسیاری از مردم خود را به نحوی مذهبی می خوانند می تواند گواهی بر این باشد که آن تغییری که در حیات دینی بریتانیا می بینیم، 'سکولاریزاسیون' نیست. من هیچ اشکالی در استعمال یک واژه برای اطلاق به فرآیندی که هیچ تعریف ثابتی ندارد نمی بینم. برای مثال، ایده ی 'انشعاب' را در نظر بگیرید. اگر یک حزب سیاسی، گیریم با 1000 نفر عضو، به ده فراکسیون رقیب تقسیم شود، من این وضع را 'انشعاب' می خوانم؛ حتی اگر این فرآیند به سرانجام بالقوه اش، که تقسیم حزب به 1000 حزب تک نفری باشد منتهی نشود. معنای انشعاب از انتهای فرآیند اخذ نمی شود بلکه از آغاز آن ایفاد می شود. به همین نحو، سکولاریزاسیون را می توان به معنای 'کاهش یافتن دینداری' تلقی کرد.

 

سرانجامی که من می توانم  برای دینداری تصور کنم، بی دینی آگاهانه نیست؛ شما باید خیلی دغدغه ی دین داشته باشید تا بی دین شوید. پیش بینی من برای دین، بی تفاوتی گسترده نسبت به آن است (چیزی که وِبِر بی نوایی[1] دین می خواند)؛  دینی با اهمیت اجتماعی باقی نخواهد ماند؛ و ایده های مشترک دینی مردم چنان می شوند که انگار همه ی اذهان کاملاً پاک شده  باشند و همه از صفر شروع به اندیشیدن در باره ی جهان و جایگاه خود در آن کنند. این نکته ی مهمی است، زیرا ناقدان اغلب گمان می کنند که پارادایم سکولاریزاسیون فرض می گیرد که دیدگاه ذاتی بشر بیخدایی ماتریالیستی و ابزاری است. مسلماً اینکه مردم، عاری از فرهنگ و تاریخ شان، 'ذاتاً' چگونه اند ناشناختنی است، زیرا همه ی ما محصول فرهنگ و تاریخ مان هستیم. اما تا آنجا که این مطلب به تصدیق پارادایم مربوط می شود باید ملاحظات چندی را در نظر داشت.

 

اگر تصور کنیم که آثار همه ی سنت های دینی سابق محو شوند و قرار باشد با اذهانی کاملاً خالی از آن اثرات به دنیا نگاه کنیم، برخی از ما ایده هایی دینی می یابیم و مناسکی برای خود ابداع می کنیم. این مطلب را به این سبب نمی گویم که فرض کرده ام بشر ناگزیر به دین نیاز دارد، بلکه به خاطر آن می گویم که استنباط برخی گزاره های دینی از هرگونه تأمل درباب وضعیت بشری، یک احتمال منطقی آشکار است. گفتن اینکه 'اِتِل مرده است و دیگر نیست' حاکی از وجود احتمالات گوناگون است: ممکن است اِتِل به جهان دیگری رفته باشد؛ یا جسم اتل مرده باشد اما هنوز بتوان با اِتِلیّت مراوده داشت،  یا اِتِل نمرده باشد بلکه درجایی پنهان شده باشد و هنگامی که ما شایسته ی مصاحبت اش باشیم ظاهر شود؛ یا ذات اِتِل  قالب جسد اش را ترک گفته باشد و در همان روز مرگش در جسم کودکی  حلول کرده باشد، و الی آخر.

 

اختلاف میان جهان دیندار و جهان سکولار، در امکان تصور ایده های دینی نیست. هرکسی می تواند هرچیزی را تصور کند. اختلاف در احتمال مقبولیت چنان تصوراتی است.  رویکردی که سکولاریزاسیون را افول مقبولیت ایده های دینی می داند، مدعی نمی شود که  سرانجام کار بی دینی ایست. در حقیقت مدعی هیچ سرانجامی نمی شود. اما توضیح می دهد که چرا ایده های مشترک دینی مانند سابق مجاب کننده نیستند. این مطلب منافاتی با این امکان ندارد که کسی ایده های غریبی درباره ی سفر فضایی، امکان حیات در سیارات دیگر، و بعید بودن اینکه اهرام ساخته ی دست بشر باشند را با هم بیآمیزد، آنها را با دُز قابل توجهی  افکار هپروتی بار بگذارد، و حاصل این معجون، طریقتی بشقاب پرنده ای مثل  بو اند پیپ[2] از آب درآید (بالچ، 1982)، فرقه ای که در سال 1997، هنگامی که سی و نهمین عضو آن ، ملقب به 'دروازه ی بهشت'،  دست به خودکشی زد، سروصدای زیادی به پا کرد. آنچه که پارادایم رد می کند، این امکان است که چنین نظریاتی در اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و اقتصادی  قابل تصور کنونی اقبال عام بیابند. دیوید مارتین، هنگام نقد نظریه های ناشیانه ی سکولاریزاسیون، در مورد قصدش از نگارش کتاب جامعه شناسی دین انگلیسی  می نویسد: " از جمله امیدوارم بتوانم نشان دهم که پیامد افول دین، عقلانیت نبود، بلکه الاهیات های  زیرزمینی، احساسات غیرعقلانی و خرافات بود" (2000: 35) . اگر مارتین بپذیرد که هیچ یک از آن الاهیات ها مقبولیت چندانی نیافته اند، احساسات غیرعقلانی به بخش های کوچکی از زیست جهان محدود شده اند،  و از خرافات و موهومات قرون وسطایی سایه ی ماتی  بیش نمانده ، من هیچ مجادله ای با داوری اش در مورد پیامد افول دین ندارم.

 

برای بازگویی اصل اساسی باید گفت، اگرچه درصد بیخدا ها به کل جامعه  یک سنجه ی درجه ی دوم جالب می باشد (که در غرب دائماً رو به افزایش است)، اما یک آزمون اصلی برای سنجش سکولاریزاسیون نیست. در نظر ویلسون سنجه ی اصلی سکولاریزاسیون داده های مربوط به اهمیت اجتماعی دین است. او سرانجام ِاهمیت دین را 'بسیار اندک' می بیند. دیگران (از جمله خود من) یک ملاحظه ی ثانوی هم مطرح می کنیم. چون من انتظار دارم که ایدئولوژی هایی که اهمیت خود را از دست می دهند، مقبولیت شان نیز از دست برود، محبوبیت باورهای دینی را سنجه ی مفیدی برای سکولاریزاسیون می یابم.  من انتظار دارم که درصد کسانی که اساساً نسبت به ایده های دینی بی تفاوت هستند افزایش یابد و دینداران جدّی به  اقلیتی کوچک بدل شوند.

 

 ادامه >>  نتیجه گیری و پانویس ها


 

[1] . unmusical

[2] . Bo and Peep

 دریافت کل متن در یک فایل پی. دی. اف

خانه | بالا | جهانشمولی | سکولاریستی بودن | نظریه ای ضعیف | سیر یکنواخت | ختم به اتئیسم

 

 

Free Web Hosting