سکولاریزاسیون جهانشمول و اجتناب ناپذیر است
جفری هادن (1987) همنوا با بسیاری از ناقدان، اهمیت دین در کشورهایی مانند ایران را دلیل مجاب کننده ای بر ردّ پارادایم سکولاریزاسیون می گیرد. اما ایراد او هنگامی وارد است که پارادایم سکولاریزاسیون را مدلی جهانشمول بیانگاریم. هرکس که آثار وِبِر، ترولتش، نیوهر، برگر و مارتین را خوانده باشد ( که هادن به هیچ کدام ارجاع نمی دهد) در می یابد که هیچ یک از آنان خود را کاشف قوانینی جهانشمول نمی یابند که با یافته های علوم طبیعی قابل قیاس باشند[7]. روایت سکولاریزاسیون نیز به مانند تِز وِبِر در مورد اخلاق پروتستان صرفاً تلاشی جهت توضیح یک دسته تغییرات در یک حیطه ی تاریخی و جغرافیایی مشخص است. این پارادایم رویکردی است به آنچه که از زمان اصلاحات پروتستانی در اروپای غربی (و امتدادهای آن در آمریکای شمالی و استرالیا) بر دین گذشته است. اینکه آیا بخش هایی از این تبیین در مورد جوامع دیگر هم صادق است یا خیر، موضوعی است تجربی که باید بسته به میزان تحقق متغیّرهای علّی پارادایم در دیگر نقاط عالم مورد بررسی قرار گیرد. با این حال، تحلیل مقایسه ای، با تشخیص 'همه ی موارد دیگر' ی که با مؤلفه های پارادایم مشابهت ندارند، می تواند پرتویی بر رویکرد سکولاریزاسیون بیافکند. مثلاً وضعیت دین در ایران 1980 شباهتی با وضع دین در شیلی 1990 ندارد و در هیچ یک از این دو کشور نیز شبیه وضع دین در بلژیک نیست.
پارادایم سکولاریزاسیون حاکی از این هم نیست که تغییرات تشریح شده اجتناب ناپذیراند. به نظر من هیچ چیز درحیات بشری اجتناب ناپذیر نیست، جز مرگ و مالیات، و به گمانم کسانی که جور دیگری می اندیشند بسیار اندک باشند. بالآخره مردم موجواداتی هستند زنده که می توانند تغییر کنند. اما معقول می نماید که تحولات اجتماعی را در یک 'فرآیند ارزش ـافزوده' در نظر آوریم (اسمِلسِر 1966)، به گونه ای که، به محض واقع شدن، بسیار دشوار بتوان گفت که چگونه می توان، در شرایط مشابه محتمل، جامعه را به دوره ی پیش از آن تحولات بازگرداند. مثلاً امروزه برابری خواهی چنان در غرب ریشه دوانده که، گیریم، من دیگر نمی توانم تصور کنم که باز روزی حق رأی ایالات متحده محدود به سفیدپوستان شود یا اینکه زنان متأهل از اشتغال درآمدزا منع شوند. با استفاده از مثال فوق، ملاحظه می کنیم که دشوار بتوان گفت که چگونه یک لیبرال دموکراسی واجد تکثّر مذهبی را می توان به یک جامعه ی یکنواخت مذهبی بازگرداند، که در آن مذاهب ویژگی های اولیه ی خود را داشته باشند. ممکن است طرفداران مذاهب رقیب به تدریج با کنارنهادن وجوه افتراق شان همگرا شوند (الگوی عامی که در آن فرقه ها و کلیساها به آئین هایی ملایم بدل می شوند)، اما در فرهنگ متکثّری که بر حقوق افراد تأکید دارد بسیار بعید است که گروش عامی رخ دهد که مثلاً در آن همه ی آمریکاییان بنیادگرای پروتستان شوند یا همه ی آلمانی ها مورمون شوند. ما مدعی برگشت ناپذیری[1] پارادایم هستیم، و نه اجتناب ناپذیری آن. |