روند عرفي شدن جوامع غربي
انگلستان
سكولاريزم در انگلستان داستانی كاملا متفاوت از تمام كشورهاي اروپايي دارد. در اين جا سخن از بركنار كردن كليسا از قدرت و كوتاه كردن دست آنان از حكومت نبود، زيرا از زمان هنري هشتم كليسا خود بخشي از حكومت و نهادهاي وابسته به آن شد. هنري هشتم كه ميخواست كاترين همسر خود را طلاق بدهد، تا بتواند همسر ديگري برگزيند كه براي او فرزندي به دنيا آورد، با مخالفت رُم مواجه شد كه به اين طلاق رضايت نميداد. به ويژه كه كاترين آراگون دختر پادشاه اسپانيا بود، و اسپانيا داراي چنان قدرتي بود كه به پاپ در واتيكان حمله كرده و پاپ را در عمل دست نشانده خود كرده بود. علاوه بر آنكه ديگر اعضاي همين خانواده، پادشاهان و حكمرانان چندين كشور بزرگ ديگر اروپا هم بودند.
لذا هنري هشتم در سال 1534 وقتي ديد پاپ به اين طلاق رضايت نميدهد، كليساي انگلستان را از رم جدا كرد و فرقه ی جديدی ايجاد كرد. كليساي انگلستان را از آن پس كليساي Anglican خواند. پادشاه رهبر كليسا شد و تمام مقامات عاليه كليسا را خود منصوب ميكرد. براي دستيابي به اين اهداف نيز نهايت خشونت را به كار برد. هر ارباب كليسا، يا اشراف و دولتمردي را كه به اين جدايي راي نداد كشت. همچنين دهها هزار نفر مردم انگلستان را كه به مذهب خود، يعني كاتوليك معقتد بودند، قتلعام كرد.
بدين ترتيب هنري هشتم با خشونت و بيرحمي بسيار توانست كليساي جديدي در انگلستان به نام انگليكن ايجاد كند كه تابعي از حكومت باشد. لذا مسئله جدايي كليسا از حكومت ديگر معني نداشت. زيرا كليسا خود تابعي از دولت، و نهادي در كنترل و زيرفرمان پادشاه بود. اين دست نشاندگي تا بدانجا بود كه بزرگان كليسا عضو مجلس لردها ميشدند. و مقامات كليسايي به نوعي حقوق بگيران دولتي بودند. هر تغييري در دعا و متون ديني بايد به تصويب مجلس برسد. از آن جا كه پارلمان انگلستان هم خود نهادي جا افتاده و نيرومند بود، لذا كليسا داراي نقش و كاربردي نبود كه در ديگر كشورهاي اروپايي داشت. بدين سان انگلستان در عمل پيش از ساير كشورهاي اروپا داراي حكومت عرفي شد. هر چند اين بدان معني نيست كه اعتقادات و باورهاي ديني نقش تعيين كننده در قوانين كشور نداشت. زيرا از زمان هِنري تا به سرآمدن دوران قدسي بودن جامعه و رشد و جا افتادن انديشه سكولاريزم راه بسياري در پيش بود. همانگونه كه بعدها خواهيم ديد عدم دخالت كليسا در حكومت يك پيشزمينه و پيششرط سكولاريزم است، نه تمامي امر. سكولاريزم خود پديدهاي است مستقل، كه وجودش جوشيده از عوامل و شرايط اجتماعي و سیاسی ديگر است.
براي آنكه دامنه نفوذ دين در همين حكومت انگلستان معلوم شود، در سال 1673 قانوني در انگلستان تصويب شد به نام The Test and Corporation Act. بر طبق اين قانون هر كسي كه عضو كليساي انگلستان، كه به عنوان دين رسمي جامعه بود، نباشد حق شركت در انتخابات را ندارد. همچنين نميتواند به دانشگاههاي آكسفورد و كمبريج برود. اين قانون در اواخر قرن هيجدهم مورد اعتراض كساني كه عضو كليساي انگلستان نبودند، قرار گرفت. در آن زمان ادموند بِرك[1]، از رجال نامآور سیاسی زمان، مدافع اين قانون بود. وي ميگفت حكومت توسط خدا داده ميشود و مقدس است. و ضامن سلامت اخلاق جامعه و حاكمان آن است. حكومت و مسيحيت از هم جدا نيستند.
در برابر او بزرگاني چون ژوزف پريستلي[2]، كاشف اكسيژن در سال 1774، قرار داشتند كه بر آن بودند كه كار دولت حفظ امنيت و صلح در جامعه است. همان نظري كه جان لاك فيلسوف مشهور انگليسي داشت. از ديگر همفكران پريستلي يكي هم جيمز بورگ[3] بود. مردي از اسكاتلند كه تاماس جفرسون نوشته او را همرديف نوشتههاي منتسكيو و لاك و آدام اسميت ميدانست و كتاب رساله سیاسی Political Disquisition او را مثل بسياري از روشنفكران آمريكايي بسيار دوست ميداشت. اصطلاح «ديوار جدايي بين دولت و حكومت» را، كه بسيار مورد نظر او بود، از كتاب اين نويسنده اسكاتلندي به نام Crito كه در سال 1767 نشر يافت برداشته بود. اين كتاب در آمريكاي آن روز در سطح وسيعي خوانده شد.
به هر حال ادموند برک، كه سخت طرفدار قانون عدم مشاركت پيروان كليساهاي غيرانگليکن در انتخابات بود، استدلال ميكرد لغو اين قانون و برابر كردن پيروان همه مذاهب در برابر قانون، يعني ايجاد انقلابي چون انقلاب فرانسه در انگلستان و بلكه حتي بدتر از آن. و انقلاب فرانسه چيزي بود كه مردم انگلستان نميخواستند، و آن را مساوي هرج و مرج و بيديني ميانگاشتند.
به همين سبب هم نظر ادموند برک در جامعه مورد قبول واقع شد. پريستلي و يارانش از جوانب مختلف زير فشار قرار گرفتند و بالاخره هم در سال 1771 آزمايشگاه او را منفجر كردند و او را مجبور كردند براي نجات جانش به آمريكا مهاجرت كند. در آن ديار به ايالت پنسيلوانيا رفت و ده سال آخر عمرش را در آنجا ماند و بسيار هم مورد احترام مقامات آمريكايي قرار گرفت.
اين قانون بالاخره در سال 1829 لغو شد، هر چند تا سال 1871 هنوز براي ورود به كمبريج و آكسفورد امتحان مذهبي انجام ميگرفت. و هنوز ملكه انگليس رئيس كليسا است و اسقفها و مقامات عالي رتبه كليسا را منصوب ميكند.
بدين ترتيب با آنكه جامعه انگلستان يك جامعه عرفي است، و همان گونه كه بعدا به تفصيل گفته خواهد شد اصطلاح سكولاريزيم در آن جا به وجود آمد، اما هيچگاه مسئله جدايي ميان كليسا و حكومت مطرح نشد. زيرا كليسا يك نهاد مستقل و در مقابل حكومت نبود.