روند عرفي شدن جوامع غربي
اسپانيا
در اسپانيا كليساي كاتوليك داراي قدرت بسيار بود. پادشاه خود را حامي و مروج مسيحيت ميدانست، و در مواجهه با پروتستانها نيز سختترين عكسالعملها را نشان داد، و بيرحمانهترين سركوبي پروتستان در آنجا صورت گرفت. بنا به توصيه پاپ در اسپانيا حتي توبه پروتستانها نيز قبول نبود. در همان آغاز رشد پروتستانيسم، در اسپانيا با چنان خشونتي آن را سركوب كردند كه در هيچ كشور اروپايي ديگري سابقه نداشت. لذا رشد هر فرقه مسيحي ديگري غير از كاتوليك در آنجا غيرممكن شد و كشور يك پارچه كاتوليك باقي ماند. اين رابطه تنگاتنگ كليساي كاتوليك و پادشاهان اسپانيا چنان آن دو را به هم آميخت كه پادشاه در حقيقت حامي كليسا و كليسا حامي اصلي مشروعيت نظام بود، و از نظر مردم كليسا و حكومت يكي بودند. كليساها و نهادهاي ديني داراي املاك وسيع و موقوفات عظيم بودند كه از ماليات هم معاف بودند. در موارد بسياري اين نهادها در استثمار رعاياي خود چنان بيرحمي و بيانصافي ميكردند كه روي اشراف و زمينداران بزرگ را سفيد ميكردند. لذا پس از جنگ جهاني اول فرصتي كه براي عصيان عليه كليسا فراهم آمد مردم به بسياري از ديرها و كليساها حمله كردند، و حتي تعداد زيادي از آنها را به آتش كشيدند. رعايا زمينها را تصرف كردند و راهبان و كشيشان را از شهر و آبادي خود با خشونت بيرون راندند. به عبارتي عصيان آنان، عصيان عليه زمين داران و سرمايهداران بزرگي بود كه خود را اربابان كليسا ميدانستند. به همين سبب هم پس از آن سعي ميشود كه كليسا را از قدرت حكومتي كنار بگذارند. البته كليسا هميشه به عنوان يك قدرت بزرگ در كنار حكومت باقي مانده است، هر چند ديگر رسما صاحب مقام و به عنوان نهاد قانونگذار جامعه نيست.