ذهنیت گرایی / سوبژکتیویسم (Subjectivism) |
شایع ترین نوع مغالطه ها، مغالطه ی ذهنیت گرایی است. این مغالطه وقتی پیش می آید که بگوییم که چیزی درست است، زیرا باور داریم یا می خواهیم که درست باشد. پس اگر گزاره ی مورد بحث p باشد، ذهنیت گرایی چنین شکلی می یابد:
درچنین استدلالی، یک حالت ذهنی - صرف این واقعیت که ما باور یا میلی داریم - به عنوان شاهدی بر درستی یک گزاره گرفته می شود. خطای این برهان، در فرض ضمنی آن است. برای معتبر ساختن چنین برهانی، باید این فرض را پذیرفت که هرآنچه که من باور دارم یا می خواهم، درست است. یعنی ذهنیت گرایی به طور ضمنی فرض می گیرد که ما خطا ناپذیر هستیم. اما مسلم است که چنین نیست. اندیشه ها و احساساتی که در ذهن داریم می توانند منطبق بر واقعیت باشند یا نباشند. به همین خاطر است که به یک روش منطقی برای کشف اینکه آیا اندیشه هایمان درست هستند یا نه نیاز داریم؛ به همین دلیل است که عینیت یک فضیلت درجه اول است.
البته این حقیقت که افراد اظهارات شان را با "فکر می کنم" یا "احساس می کنم" آغاز می کنند، ضرورتا به معنای ذهنیت گرایی نیست. این شیوه ی متداولی برای بیان نظرات است، و با این تکیه کلام ها نیز می توان برهانی کاملا عینی ارائه داد. اظهاراتِ درباره ی اندیشه ها و احساسات هم ضرورتا سوبژکتیو نیستند. فرض کنید من می خواهم احساسم را که درمورد یک دوست مشخص کنم؛ می خواهم تصمیم بگیرم که آیا این عاطفه، احساس نفرت است یا عصبانیتی موجه. روند اندیشه ی من می تواند ذهنی یا عینی باشد: اگر پذیرای شواهد باشم، عینی است؛ و اگر صرفا بدین خاطر که نمی توانم بپذیرم که دارم کینه توزی می کنم، تصمیم بگیرم که احساسم عصبانیت موجه است، ذهنی است. به بیان دیگر، ذهنیت گرایی ربطی به این ندارد که بیان یا نتیجه، درباره ی چیست بلکه به شواهد مورد استفاده برای حمایت از نتیجه بستگی دارد. شخص تنها هنگامی مرتکب این مغالطه می شود که به صرف داشتن باور یا احساسی، آن باور یا احساس را درست بداند. البته حتما توجه دارید که کمتر کسی به شکل سرراستی که در دیاگرام بالا آمده مرتکب مغالطه ی ذهنیت گرایی می شود. این مغالطه، و اغلب مغالطات دیگر، به شکل ناب و آشکاری که در کتاب های درسی بیان می شوند، رسواتر از آنند که کسی مرتکب شان شود. در زندگی واقعی، مغالطات شکل های ظریف تر و پوشیده تری می یابند. این هم چند مثال: " فردا درباره اش فکر می کنم"، نقل قولی است از اسکارلت اوهارا در رمان برباد رفته. این روشی برای برخورد با وقایع ناخوشایند است. نکته، البته اینجاست که فردا هرگز فرا نمی رسد: او صرفا، با این فرض ضمنی که با فراموش کردن وقایع، آنها از هستی ساقط می شوند، وقایع را از ذهن اش می راند. ذهنیت گرایی فقط شیوه ای برای گزیدن نتایج برمبنایی ذهنی نیست بلکه همچنین – و چه بسا در اغلب موارد—شیوه ای برای گریختن از نتایج، با انکار باور به آنهاست. برخی از مردم در نادیده گرفتن آنچه که نمی خواهند ببینند مهارتی شگرف دارند، و اغلب ما گهگاه به این شیوه متوسل می شویم. اگر این شیوه را به قالب کلمات درآوریم چنین می شود "نمی خواهم p را بپذیرم، پس p درست نیست." این است ذهنیت گرایی. "من با این عقیده بار آمده ام که X ." این عبارت معمولا هنگامی ابراز می شود که عقاید بنیادی شخص به چالش گرفته شده باشند. برای مثال، ممکن است کسی در بحث از رابطه ی جنسی پیش از ازدواج، در جواب استدلالی به نفع آن بگوید "خوب، من با این باور بزرگ شده ام که این جور رابطه غلط است." این واقعیت که کسی با عقیده ای بار آمده است می تواند تبیین کند که چگونه به آن عقیده رسیده است، اما تبیین نمی کند که چرا شخص باید آن عقیده را بپذیرد؛ هیچ دلیلی به دست نمی دهد که آن عقیده درست است. تنها بر این ادعا تأکید می کند که شخص باوری دارد؛ و لذا قسمی ذهنیت گرایی است. این بدان معنا نیست که اگر برهانی را علیه یک اعتقادتان شنیدید، نتوانستید فورا آن را پاسخ گویید، و با این حال آن اعتقاد را رها نکردید، شخص نابخردی هستید. بسیاری از باورهای ما – به ویژه در موارد اساسی مانند دین، اخلاق و سیاست— حاصل عمری تجربه و تأمل اند. ما همیشه نمی توانیم آن تجارب و تأملات را فورا به قالب کلمات درآوریم، و نباید یک باور مستقر را برپایه ی یک برهان ناقض آن رها کنیم. اما از آن برهان های ناقض هم نباید چشم پوشید. بی اعتنایی به برهان های نقض، با توسل بر اینکه وارسی نکردن اعتقادات مان آسان تر یا بی خطر تر است، قسمی ذهنیت گرایی است.
"ممکن است این دیدگاه برای شما درست باشد، اما برای من درست نیست." فرض کنید دو نفر درباره ی منشاء زیست شناختی نوع بشر بحث می کنند. امین استدلال می کندکه نوع ما ثمره ی تکامل است؛ مهدی که آفرینش گرا است می گوید "خوب، ممکن است این برای تو درست باشد، اما برای من درست نیست." منظور مهدی از اینکه می گوید چیزی برای او درست نیست (یا هست)، چیست؟ شاید منظور مهدی این باشد که او آن را قبول ندارد (یا دارد). در این مثال، منظور او این می شود که: ممکن است تو به تکامل باور داشته باشی، اما من باور ندارم. در اینجا مغالطه ای درکار نیست، او تنها مشخص کرده که اختلاف نظری وجود دارد، بدون اینکه ادعا کند که حق با کدام طرف است. اما در این صورت او باید این مطلب را مستقیما اظهار کند، و مفهوم "درستی" (= صدق) را پیش نکشد. معمولا پیش کشیدن مفهوم درستی به منظور وجهه ای عینی دادن به یک باور، بدون ارائه ی هیچ شاهدی به نفع آن است. یا مقصود لاپوشانی یک اختلاف نظر، با گفتن این است که هر دو طرف حق دارند، گرچه مدعاهایشان نقیض هم است و نمی شود هردو درست باشند. در این مورد، مفهوم اینکه چیزی "برای من درست است" حاوی یک مولفه ی ذهنیت گراست: به صرف اینکه شخص به گزاره ای باور دارد، به آن گزاره موقعیت عینی اعطا می کند. در این حالت، دست کم، باید گوش به زنگ بروز یک مغالطه بود.
ادامه >> توسل به اکثریت |