چرا بیخدا باشیم؟ |
پرسش: چرا مردم بیخدا می شوند؟ پاسخ: این سئوال بسیار خوبی است، اما متأسفانه پاسخ سرراستی ندارد. شاید دلایل بیخدا شدن همان قدر زیاد باشند که دلایل خداباور شدن. منظورم این است که راه های رسیدن به بیخدایی بسیار شخصی و فراوان است، و بستگی به شرایط زندگی فرد، تجارب و گرایش هایش دارند.
با این حال، می توان برخی شباهت های عام را میان برخی بیخدا ها، به ویژه بیخدا های غربی، ذکر کرد. اما باید توجه داشت که این موارد مشترک میان برخی بیخدا ها، به هیچ وجه لزوماً بین تمام بیخدا ها مشترک نیست. و حتی هنگامی هم که بیخدا ها ویژگی های مشابهی با هم دارند، نمی توان گفت که این ویژگی ها دقیقاً در همه یکسان است.
یک دلیل معین می تواند برای یک نفر بسیار تعیین کننده و سرنوشت ساز باشد، برای دیگری کمتر، و برای سومی هیچ نقشی بازی نکند.
معقول است که فرض کنید که این وجود ویژگی ها می توانند در مورد یک بیخدا صادق باشد، اما برای فهمیدن اینکه آیا واقعاً صادق هستند، و چگونه صدق می کنند، لازم است که از او سئوال کنید.
یک عامل رایج برای بیخدا شدن، روبرو شدن با گوناگونی ادیان است. غیر معمول نیست که بیخدای در خانواده ای دینی پرورش یافته باشد و این فرض برایش مسلم بوده باشد که سنت دینی خانواندگی اش همانا ایمان واقعی به خدای واقعی است. اما بعداً که این شخص در مورد دیگر سنت های دینی بیشتر می آموزد، رویکرد بسیار انتقادی تری نسبت به سنت دینی خودش و حتی کل ادیان پیدا می کند، و به تدریج نه تنها دین اش را رها می کند بلکه باور به وجود خدایان را هم از دست می دهد.
یک عامل دیگر بیخدا شدن می تواند داشتن تجربه ی بدی از یک دین باشد. شخصی که مؤمن به دینی بار آمده یا به دینی گرویده است، و به تدریج آن را سرکوب گر، ریاکارانه، یا مصیبت بار یافته یا ایمان بدان را بی ارزش دیده، سرانجام نسبت به آن دین دید انتقادی پیدا می کند، اما در مواردی ممکن است نسبت به کل ادیان مظنون شود، و مانند حالت قبل حتی باور به وجود خدا را هم زیر سئوال ببرد.
بسیاری از بیخدا ها هم بی باوری خود را حاصل علم می دانند. علم در چند قرن اخیر توانسته است جنبه هایی از زندگی و جهان را تبیین کند که پیش تر ملک مطلق دین محسوب می شدند. از آنجا که تبیین علمی کارآمدتر از تبیین های دینی و تئیستی از آب درآمده اند، توان دین برای جلب وفاداری مردم کاسته شده است. در نتیجه، برخی مردم نه تنها دین و مذهب را طرد کرده اند، بلکه باور به وجود خدا را هم کنار گذاشته اند. از نظر آنان، دیگر فرض وجود خدایان برای تبیین جهان و ویژگی های آن بی فایده و بی ثمر است.
برهان هایی فلسفی هم هستند که، از نظر بسیاری، موفق به ردّ اغلب تصورات رایج از خدا شده اند. برای مثال، بسیاری بیخدا ها می اندیشند که برهان شرّ (اینکه در جهان شرّ و تباهی وجود دارد)، باور به وجود خدایی علیم و قدیر را کاملاً نامعقول و نپذیرفتنی می سازد. اگرچه وجود خدایان فاقد این ویژگی های متعالی با برهان شرّ نفی نمی شود، اما دلایل خوب و موثقی برای باور به هیچ خدایی در دست نیست (نقد براهین وجود خدا). بدون دلایل موثق، باور داشتن یا ناممکن است یا بی ارزش. و اما نکته ی آخر از بسیاری جهات مهم ترین نکته است. بی باوری، موضع پیش فرض است – هیچ کس با باورها زاده نمی شود. باورها از طریق فرهنگ و آموزش کسب می شوند. اصلاً بر عهده ی بیخدا نیست که بیخدایی را توجیه کند؛ بلکه وظیفه ی تئیست هاست که توضیح دهند چرا باور به خدا معقول است. در غیاب چنین تبیینی، باید تئیسم را بی بنیاد، و چه بسا نامعقول شمرد.
پس بهتر است به جای "چرا مردم بیخدا می شوند؟"، بپرسیم: "چرا مردم خداباور می شوند؟" |