بیخدایی و عقلانیت |
پرسش: آیا بیخدا ها معقول تر از خداباوران هستند؟ آیا بیخدا بودن شخص را معقول تر می کند؟
پاسخ: بیخدایی، در معنای خام و اصلی خود، مضمون چندانی ندارد. در اصل، بیخدایی به خودی خود چیزی بیش از بی باوری به هرگونه خدا نیست. اینکه چگونه یا چرا کسی فاقد باور به خدایان است همان قدر به تعریف بیخدایی مربوط می شود که چرایی یا چگونگی باور به خدایان به تعریف تئیسم مربوط است.
به بیان دیگر، مسلماً "چرایی و چگونگی" بیخدایی از فردی به فرد دیگر متفاوت است – پس هر بیخدای معقول نمی شود و حتی به خاطر معقول بودن هم کسی حتماً بیخدا نمی شود. اگرچه اغلب بیخدا ها تئیست ها را ساده لوح محسوب می کنند، اما در واقع خودشان هم می توانند همان قدر ساده لوح باشند.
بیخدایی و شکاکیت (scepticism) باید توأم باشند، اما اغلب چنین نیست و هنگامی که نوبت به بررسی باورهای سیاسی، اجتماعی، دینی، و پدیده های فرانرمال می رسد، بسیاری از بیخدا ها خیلی هم جزمی می شوند.
بسیاری بیخداها هستند که به روح، نیروهای روانی، اخترگویی، و بسیاری ایده های نامعقول دیگر باور دارند – بیخدا بودن شخص را در هر زمینه ای کاملاً خردمند نمی سازد. به رغم این مطلب، بیخدا هایی هستند که معتقدند برتری شکاکیت بر ساده لوحی بدان معناست که بیخدایی ذاتاً یک جور برتری بر تئیسم و دینداری دارد. پس می بینیم که برخی می گویند بیخدا ها ضرورتاً معقول تر و "بهتر" از تئیست ها هستند. اما این برداشت نه تنها تعصبی آشکار است، بلکه نمونه ایست از اینکه بیخدا ها هم می توانند رویکرد عقلانی را رها کنند و همان باورهای سخیفی را برگزینند که نزد دیگران خوار می شمرند.
یک بیخدا شکاک باید خود را عادت دهد تا به پرسشگری از اعتبار دین و ادعاهای تئیستی بپردازد و از آنان طلب شواهدی کند که قابل اثبات یا رد کردن باشند – این عادت را باید آگاهانه بپروراند، زیرا هیچ کس به صرف اینکه بیخدا است "طبیعتاً" واجد این خصال نمی شود. مسلماً شکاکیت به معنای ردّ بی ملاحظه ی ادعاهای تئیست ها نیست (البته، شاید، به استثنای ادعاهایی که میلیون ها بار شنیده اید).
برعکس، بدین معناست که به مدعی مجال و فرصت بدهیم تا برای ادعایش تأیید هایی عرضه کند و سپس به داوری در مورد پذیرفتنی بودن یا نبودن آن ادعا بنشینیم. بنابراین، شکاکیت عقلانی یک مؤلفه ی اساسی آزاداندیشی است (این ایده که تصمیم گیری در مورد دین باید بدون اتکا به مراجع و سنت، و مستقلآً صورت گیرد.) برای آزاداندیش نتایج نهایی نیست که اهمیت دارد، بلکه اصل مشخصّه ی آزادادیشی روش رسیدن به آن نتایج است.
طبیعیتاً چنین روش شناسی (متدولوژی) شکاکانه ای، خطاناپذیر یا مصون از دشواری ها نیست. صرف اینکه ادعایی نتواند از پرسشگری شکاکانه سرافراز بیرون آید به معنای نادرستی آن نیست – اما، بدین معناست که، حتی اگر درست باشد، نمی توانیم دلایل خوبی برای باور بدان داشته باشیم. شکاک خردگرا کسی است که باوری را به خاطر داشتن دلایل خوب مؤید آن می پذیرد، و باوری را که دلایل خوبی برای تأییدش ندارد، گرچه از نظر عاطفی یا رواشناختی برایش جذاب باشد، نمی پذیرد. شخصی که چیزی را بدون داشتن دلایلی خوب باور می کند، آدم معقول و خردگرایی نیست – و این نکته هم شامل بیخدا ها می شود و هم تئیست ها.
از سوی دیگر، یک ادعای کاذب هم می تواند از پرسشگری سرافراز بیرون آید. گاهی ما فاقد شواهد کافی و مرتبط هستیم، یا اینکه در تفکرمان دچار اشتباه می شویم پس ممکن است یک ایده ی نادرست را باور کنیم، هر چند که ابزارهای نقادی مان را با بهترین مهارت مان به کار گرفته باشیم. بسیاری از مردم ، چیزهای نادرستی را برپایه ی دلایلی خوب پذیرفته اند.
بنابراین، معلوم می شود که یک جنبه ی مهم شکاکیت و عادت خردورزی این است که هم تأیید و هم ردّ ادعاها باید مشروط و مستعجل باشند. اگر باورهایمان بخردانه باشند، آنگاه همیشه آنها را خطاپذیر می دانیم و مهیای اصلاح آنها در پرتو شواهد یا استدلال های جدید خواهیم بود.
|