بیخدایی و آزاداندیشی (آیا بیخدا ها همگی آزاداندیش هستند؟ آزاداندیشی چیست؟) |
پرسش: آزاداندیشی چیست؟ آیا همه ی آزاداندیشان بیخدا هستند؟ آیا همه ی بیخدا ها آزاداندیش هستند؟ پاسخ: در واژه نامه های استاندارد، آزاداندیش "کسی است که عقایدش را برمبنای عقل مستقل از مرجعیت (اتوریته) شکل می دهد؛ به ویژه، کسی که منکر جزمیات دینی است، یا بدان ها مشکوک است." از این تعریف نتیجه می شود که آزاداندیش فردی است که خواستار ملاحظه ی تمام ایده ها و تمام امکانات است. برای چنین شخصی استاندارد تعیین صدق و کذب ادعاها، سنت، جزمیات، یا مراجع نیستند – بلکه عقل و منطق اند.
واژه ی آزاداندیش (Freethinker)را نخست آنتونی کالینز (1678-1729) رواج داد. او از دوستان صمیمی جان لاک فیلسوف بود . کالینز جزوه ها و کتاب های بسیاری منتشر کرد که در آنها به دین سنتی تاخت. او عضو گروهی بود که "آزاداندیشان" خوانده می شد و مجله ای با عنوان "آزاداندیش" منتشر می کرد. کالینز این واژه را برای اطلاق به کسانی به کار می برد که مخالف هرگونه دین سازمان یافته این بودند و مهمترین کتابش با عنوان گفتاری در آزاداندیشی (A Discourse of Free Thinking, 1713)) را به شرح دلایل خود برای اتخاذ این رویکرد اختصاص داد.
او از توصیف آزاداندیشی به عنوان یک موضع مطلوب فراتر رفت و آن را یک تکلیف اخلاقی اعلام کرد:
چون کسی که آزادانه می اندیشد نهایت جهد خود را برای راستی بذل می کند، هر آنچه را که خدا از بشر می خواهد ، خدایی که انجام هیچ تکلیفی را واجب تر از آن برای انسان نگزارد، به جا می آورد.
واضح است که کالینز آزاداندیشی را معادل با بیخدایی نگرفته – او عضو کلیسای انگلیکن باقی ماند. علت عصبانیت او باور به خدا نبود، بلکه مردمانی بودند بودند که صرفاً "عقاید مادربزرگ ها، مادران، یا کشیشان را می مکند."
در آن زمان، آزاداندیشی و جنبش آزاداندیش عموماً مطلوب کسانی بود که دئیست (معتقد به خدایی غیرشخص وار) بودند، درست همان طور که امروزه آزاداندیشی ویژگی بیخدا هاست. اما در هر دو حالت این رابطه انحصاری نیست. برای آزاداندیشی نتیجه نیست که اهمیت دارد، بلکه اصل فرآیند است. شخص می تواند تئیست و آزاداندیش باشد، یا برعکس، بیخدا باشد بدون اینکه آزاداندیش باشد.
در نظر آزاداندیشان و کسانی که خود را از این دسته می خوانند، داوری در مورد ادعاها بر پایه ی چگونگی رابطه شان با واقعیت است. باید بتوان ادعاها را آزمود و بتوان صحت و کذب شان را نشان داد – باید وضعیتی باشد که در آن بتوان گفت که ادعا کاذب است. چنان که یک عضو بنیاد آزادی از دین(Freedom from Religion Foundation) شرح می دهد:
برای اینکه بتوان گزاره ای را آزمود، آن گزاره باید قابل آزمون باشد (چه شواهد یا تجربیات تکرارپذیری مؤید آنند؟)، ابطال پذیر باشد ( به طور نظری، چه وضعی باعث ردّ آن می شود، و آیا همه ی تلاش ها برای ابطال آن به بن بست رسیده است؟)، صرفه جویانه باشد (آیا ساده ترین تبیین ممکن است، نیازمند کمترین فرضیات است؟)، و منطقی باشد (آیا فاقد تناقض، و سفسطه (یا مغالطه) است؟).
پس به وضوح می توان نتیجه گرفت که آزاداندیشی و تئیسم باهم سازگار اند و آزاداندیشی و بیخدایی لازم و ملزوم هم نیستند. ممکن است بسیاری از بیخدا ها از این نتیجه گیری شگفت زده یا حتی رنجیده خاطر شوند. ممکن است بیخدای ایراد بگیرد که یک تئیست نمی تواند آزاداندیش باشد و همچنان تئیست باقی بماند زیرا تئیسم – باور به خدا- نمی تواند مبنایی عقلانی بیابد و متکی بر خرد باشد.
اما مشکل این ایراد در اینجاست که نتیجه را با فرآیند خلط می کند. همین که شخص این اصل را بپذیرد که باورهایش در مورد دین و سیاست باید مبتنی بر عقل باشند، و صمیمانه و صادقانه بکوشد که ادعاها را با محک عقل بسنجد، و آنهایی را که نامعقول هستند نپذیرد، آنگاه باید آن شخص را آزاداندیش محسوب کرد.
باز هم تکرار کنم که در آزاداندیشی، اصل فرآیند است و نه نتیجه – یعنی شخصی که از کمال صحت باز ماند از آزاداندیشی هم باز نمانده است. شاید بیخدا موضع تئیست ها را اشتباه آمیز و شکستی در کاربرد کامل عقل و منطق بیابد – اما کدام بیخدای واجد چنین کمالی است؟ آزاداندیشی مبتنی بر کمال نیست.
|