سکولاریسم برای ایران

 

  پیوندهای مربوط

 
   برابری خواهی
  *  لیبرالیسم

 

 

گفتگو درباره ی  این برگ

گفتگو دات کام

 تالار سکولاریسم برای ایران

 

 

خبرنامه

برای اطلاع از  مطالب جدید  این سایت در گروه  " سکولاریسم برای   ایران"   یاهو عضو شوید.

 

فلسفه  و دین > مقالات مرجع  > فلسفه ی سیاسی چیست؟ > مکاتب > لیبرالیسم

نسخه  پی.دی.اف.

   برگ 5 از 12

 لیبرالیسم

 

واژه ی 'لیبرالیسم' در فلسفه ی سیاسی به دو معنا به کار می رود. در معنای نخست، لیبرالیسم نظریه ای متمایل به فردگرایی در مورد مردم و دولت است. مطابق معنای دوم، لیبرالسیم  معادل نظریه ی دولت گرایی (statism) یا به عبارت بهتر 'سوسیال دموکراسی' است. پس باید توجه داشت که در حقیقت دو مکتب فکری هستند که با برچسب 'لیبرال' شناخته می شوند. فهم و تصریح این نکته، جلو سردرگمی فلسفی در مورد مفهوم لیبرالیسم را می گیرد. چنان که ژاک بارزون، مورخ فرهنگ، خاطر نشان می کند، "جابجایی بزرگ" در معنای لیبرالیسم در اواخر قرن نوزدهم رخ داد. این جابجایی حاصل چرخش گرایش سیاسی لیبرال ها به سوی سوسیالیسم و سیاست های سوسیال دموکراتیک بود که توسط احزاب و سیاستمداران لیبرال دنبال می شد.

 

 

از لحاظ تبارشناسی واژه، معنای نخست 'لیبرالیسم' درست تر است چرا که لیبرالیسم از واژه ی liberty مشتق شده  که به معنای آزادی و مدارا است، و به انگاره های عدالت و مداخله گری دولت که در قرن بیستم به معنای واژه افزوده شد ربطی ندارند. با این حال، معنای دولت گرایی چنان در اندیشه ی مدرن با مفهوم لیبرالیسم عجین شده که جدا کردن آن از معنای اولیه اش، بدون طبقه بندی مجدد یکی از این دو معنا دشوار است. اغلب معنای نخست را  'لیبرالیسم کلاسیک' می خوانند بدون اینکه معنای انگاره ی دوم را تغییر دهند، یا اینکه انگاره ی دوم را  هم  'لیبرالیسم سوسیال دموکراتیک' می نامند، که البته قدری ثقیل و گیج کننده است؛ اصطلاح ' لیبرالیسم مدرن' هم رایج تر است و هم مناسب تر می نماید. پس هنگام بحث از آموزه های سوسیالیستی  لیبرال های متأخر، از این اصلاح استفاده می کنیم.

 

لیبرالیسم مدرن در معنای وسیع آن، علاوه بر پذیرش حقوق فردی، بر شمول اموری مانند تأمین آموزش و بهداشت در حقوق فردی تأکید دارد. اما این دو موضع از نظر فلسفی چندان جفت و جور نیستند، چون اغلب ناهمسازی ها و تناقضات بالقوه و بالفعل بسیاری را موجب می شوند. تناقضاتی که تنها با بسط تعریف آزادی می توان آنها را فرونشاند. یعنی باید برای گریز از این ناهمسازی ها تعریفی از آزادی ارائه داد که نه فقط به معنای آزادی سعی و کوشش، بلکه شامل آزادی برای کسب موفقیت (یا آزادی برای دسترسی به منابع) نیز باشد. این مطلب مسائل دشوار و گاه لاینحلی پیش روی کسانی  می نهد که در پی ترکیب آموزه های کلاسیک و مدرن لیبرال هستند. با این حال پروژه ی لیبرالی (مدرن) فعالانه از سوی اندیشمندان مدرنی مانند جان، استوارت میل، جان رالز، ویل کیملیکا، رونالد داورکین و دیگران دنبال شده است. در نظر این اندیشمندان، تأکید تاریخی لیبرالیسم بر مدارا، تکثر و عدالت مؤید کوشش آنهاست؛ تنها چیزی که نزد آنان تغییر کرده، تعبیر شان از مدارا، نقش های عمومی و خصوصی، و درک نیاز به خلق فرصت های برابر است. با این حال، برخی لیبرال های مدرن (مانند کیملیکا) می کوشند از لیبرالیسم کلاسیک فاصله بگیرند و بدین سان شباهت بیشتری به 'سوسیال دموکرات ها' می یابند، یعنی انسان گرایانی با علقه های سوسیالیستی که تأکیدشان بر اولویت مشارکت آزادانه ی اقلیت ها و حتی افراد در فرآیندهای دموکراتیک و دیالوگ های سیاسی است، یا کسانی که تأکیدشان بر برابری، وجود دولتی کنش گر و مداخله گر را لازم می دارد. خواستی که موافق طبع لیبرال های کلاسیک نیست.

 

برای مثال، داورکین مدعی است که مقصود اصلی لیبرالیسم  عدالت است و وظیفه ی دولت تضمین فرصت های عادلانه و منصفانه برای همگان جهت رشد و بالندگی در جامعه ی مدنی است. چنین غایتی گاه مستلزم کنش گری و مداخله ی دولت در برخی حیطه هاست – حیطه هایی که لیبرال های کلاسیک مداخله در آنها را بایسته ی یک اقتصاد آزاد نمی دانستند. موضع داورکین برگرفته از این استدلال اخلاقی ارسطو است که هر فردی برای داشتن زندگانی نیکو باید سطح معینی از امکانات معیشتی را دارا باشد. در فقر و فاقه نمی توان زندگانی توأم با تأمل و اندیشه ورزی داشت، بنابراین بسیاری از لیبرال های مدرن مجذوب سیاست های توزیع مجدد ثروت یا سیاست های رفاهی هستند. این انصاف در توزیع فرصت ها به همان هدف برابری فرصت ها راه می برد که غایت و مقصود لیبرالیسم، مثلاً در نظر جان استوارت میل، بوده است. تأکید لیبرال های مدرن بر برابری اما، مورد انتقاد لیبرال های کلاسیک قرار گرفته است. کلاسیک ها محاجه کرده اند که مردم نه برابر به دنیا می آیند نه می توان آنها را برابر ساخت: مهارت (و انگیزه) در میان مردم یکسان توزیع نشده است. این بدان معناست که کوشش برای فروکاستن زنان و مردان به جایگاهی برابر تنها منجر به کاهش توانایی (یا آزادی) ماهرتر ها برای کنش و کوشش در جهت پیشرفت خود می شود. به همین سیاق، کلاسیک ها با انتقادهای لیبرال های مدرن  بر ارث بری از ثروت نیز موافق نیستند. و می گویند که اگرچه سیاست های محدودیت ارث بری کاملاً در راستای هدف تضمین شروع برابر برای همگان است، اما همه ی میراث والدین برای فرزندان جنبه ی مادی و مالی ندارد. به علاوه، برخی با پیروی از فلسفه ی خودیاری  آندرو کارِنگی معتقد اند که میراث مادی می تواند زیان بار باشد چرا که پرورنده ی عادت اتکا و وابستگی است.

 

هم لیبرال های مدرن و هم لیبرال های کلاسیک می توانند با ارجاع به نظریه ی 'قرارداد اجتماعی'  برای تأکیدشان بر عرصه ی آزادی افراد و  شرایط آزادی که مایه ی شکوفایی انسانی می شمارند توجیهی بیابند. لیبرال های کلاسیک نظریه ی قرارداد اجتماعی شان را ابتدا از مدل تامس هابز (که در کتاب لویاتان تشریح شده) اخذ کردند. در مدل هابزی افراد در حالت طبیعی گرد خواهند آمد تا با انعقاد قراردادی جامعه  را تشکیل دهند. هر دو روایت لیبرال هرگز باور نداشته اند که چنین قراردادی حقیقتاً منعقد شده باشد، اما این مدل را برای وارسی وضعیت بالفعل جامعه به کار می گیرند تا وضع فعلی را به محک معیارهایی بیآزمایند که به باورشان باید در چنان قراردادی درج شده باشند. هابز متمایل به روایت تمامیت خواهانه تری از قرارداد اجتماعی بود که مطابق آن افراد تمام حقوق سیاسی خود را (به جز حق دفاع خود را که به باور هابز حقی سلب ناشدنی است) به یک حاکمیت عالی سیاسی تفویض می کنند که وظیفه ی اصلی اش تأمین صلح است. اما لاک دولت محدود تری را می پسندید (دولتی که حق داشت جان سلب ناشدنی متجاوز را بگیرد)؛ روسو نگرش سراسر دموکرات منشانه ای به قرارداد اجتماعی داشت؛ و اخیراً رالز دلمشغول این پرسش بود که اگر قرار باشد کمیته ای برای تدوین  قرارداد اجتماعی تشکیل می شد، و اعضای آن هیچ گونه معرفت ولذا پیشداوری در مورد همدیگر و آینده نداشتند، آن کمیته چه حقوقی را به رسمیت می شناخت.

 

هم لیبرال های کلاسیک و هم لیبرال های مدرن موافق اند که دولت اکیداً  موظف به بی طرفی و برابر شمردن همه ی مردم است، و همچنین باید در مورد اینکه سرشت زندگی نیکو چیست بی طرف بماند. غیر لیبرال ها به این بی طرفی انتقاد دارند و مدعی اند که بی طرفی در حقیقت برگرفته از نگرش خاصی به سرشت آدمی و پیشرفت است، و گرچه ناقدان بر سر اینکه آن نگرش خاص چیست اتفاق نظر ندارند، اما نقادی شان لیبرال ها را واداشته تا پیشفرض پایه شان را درمورد بی طرفی توجیه کنند و برای مثال بگویند که این فرض مبتنی بر رفتار یکسان قانون و دولت با شهروندان است؛ آزادی فرد برای انتخاب شیوه ی زندگی اش است؛ یا حق مالکیت خصوصی است، و غیره.

 

در هر حال، لیبرالیسم کلآ می پذیرد و تأکید دارد که فرد باید در برابر دیگر زنان و مردان با تسامح و مدارا رفتار کند. اهمیت معاصر مفهوم مدارا به رنسانس و واکنش های پس از جنبش اصلاح دین برمی گردد که موجب انشقاق در کلیسا و تعقیب به اصطلاح مرتدان شد. در نظر لیبرالیسم، آزادی در معتقدات مذهبی به دیگر حیطه های فعالیت انسان نیز که تأثیر منفی بر همسایگانش نداشته باشد تعمیم می یابد، مثلاً کنش های جنسی و عشقی، مصرف مواد مخدر، یا پرداختن به پرونوگرافی. اما آنچه از لحاظ فلسفی مهمتر است این است که آموزه ی لیبرالی مدارا، ارتکاب خطا و اشتباه را جایز می شمارد – یعنی مردم در پیگیری خیر اخلاقی زندگی و حیات سیاسی مناسب، می توانند خطا کنند و باید مجاز باشند تا دست به آزمون و خطا بزنند؛ و به این ترتیب، باید پذیرفت که مردم حق دارند در بی خبری به سر برند یا پیگیر دانش هایی باشند که مطلوب می یابند. لیبرال ها در این نکته با محافظه کاران سیاسی که عمدتاً دیدگاه هایی بدبینانه تر و شکاکانه تر از لیبرال ها دارند هم رأی هستند. لیبرال های مدرن و کلاسیک مشترکاً  نسبت به نظر متخصصانی که مدعی شناخت برتر علائق و نیازهای مردم اند تردید دارند، و به همین خاطر هرگونه مداخله در زندگی افراد را ناموجه، و از دیدگاه فایده گرایانه مضر می شمارند. در نظر لیبرال ها، زندگی فرد باید از درون خودش هدایت شود (خودگردانی) و نه از خارج (تحمیل دیگران)؛ اما لیبرال های مدرن می افزآیند که باید منابع کافی برای تضمین اینکه فرد بتواند خود زندگی مطلوبش را برگزیند فراهم نمود. واکنش لیبرال های کلاسیک این است که می پرسند چه کسی این منابع را فراهم خواهد کرد و تا چه سنّی باید فرد را ناتوان از آموختن یا کوشش برای خود انگاشت؟

 

به رغم این اختلاف در سیاست ها، کلیه ی لیبرال ها – اعم از سوسیال دموکرات و کلاسیک – نگرش خوشبینانه ای به سرشت آدمی دارند. در فلسفه ی مدرن این خوشبینی برگرفته از نظریه ی روانشناختی جان لاک است. او در کتابش با عنوان رساله ای در فهم آدمی می گوید مردم بدون ایده ها زاده می شوند و لذا محیط، تعلیم و تربیت، و تجربه است که آدمی را شکل می دهد.  نزد لیبرال های کلاسیک این مطلب دلیل نفی کلیه ی امتیازهای موروثی، و به تبع آن کلیه ی طبقه بندی های به اصطلاح  طبیعی سیاسی می باشد که به سلسله های موروثی شاهان و اشراف امتیازات خاصی برای برخورداری از قدرت قائل اند؛ نزد لیبرال های مدرن این نکته نشانگر امکان بالقوه ی ایجاد شرایط مقتضی برای بهره مندی همگان از آموزش مناسب و فرصت های برابر است.

 

لیبرال ها سازمان هایی را تحسین می کنند که به حکم عقل در خدمت آزادی های انسان باشند: تأکید لیبرال های کلاسیک بر سازمان هایی بود که حامی آزادی های منفی (حقوق علیه تجاوز و دزدی) باشند و تأکید لیبرال های سوسیال دموکرات بر آزادی های مثبت (حقوق بر داشتن سطح معینی از معیشت) است. اگر با تحلیل عقلانی و انتقادی معلوم شود که سازمانی معیوب است – یعنی از انجام وظیفه اش در خدمت ارزش های لیبرال معینی باز مانده است – آنگاه باید آن را چنان بازسازی کرد که در خدمت انسانیت باشد. در این بزنگاه، لیبرال ها به دو دسته ی وظیفه گرا (رالز) و فایده گرا (میل) تقسیم می شوند. اغلب لیبرال های کلاسیک حامی صورت عامی از فایده گرایی بودند که مطابق آن سازمان های اجتماعی را باید چنان بازسازی کرد که در خدمت منافع بیشترین کسان باشند. این رویکرد مورد انتقاد محافظه کاران و وظیفه گرایان قرار گرفت: کدام منافع؟ طبق تحلیل چه کسانی؟ کدام مردم؟ و الی آخر. وظیفه گرایان را هم می توان از زمره ی مدافعان لیبرالیسم شمرد (از این لحاظ امانوئل کانت متنفذترین اندیشمند است)، زیرا وظیفه گرایان معتقدند که جامعه ی مناسب و به تبع آن سازمان ها ی سیاسی باید قواعد و سازمان هایی ایجاد کنند که فی نفسه درست باشند، فارغ از اینکه در خدمت فلان هدف مطلوب ما (مثلاً شادکامی) باشند یا خیر.

 

لیبرال های مدرن متمایل به دولتی مداخله گر تر هستند، و بر توانایی دولت برای ایجاد فضای سیاسی مناسب به حال بشریت تأکید بیشتری دارند. به همین خاطر بیش از لیبرال های کلاسیک و محافظه کاران مدافع پروژه های اصلاحی هستند. برای نمونه، می گویند  ملت ها و مردم تنها هنگامی می تواند در  صلح به سر برند که مقاصد عقلانی و به دقت تعریف شده ی منش لیبرالی را پذیرا باشند – یعنی باید خود را از پیشداوری های کوته نظرانه و خرافات برهانند و پذیرای مدارای جهان وطنانه ی لیبرالی و صلح باشند. در این مورد هم – مانند تمام موضوعات کاربردی دیگر – اختلاف روایت ها بسیار است. مثلاً برخی لیبرال ها حفظ صلح پایدار را مشروط به تأمین شرایط معیشتی مناسب می دانند ( که مستلزم سیاست های توزیع مجدد سرمایه از کشورهای غنی به کشورهای فقیر است)؛ دیگران بازار آزاد را شرط لازم برای رشد به اصطلاح 'اخلاقیات نرم' تجارت می دانند؛ و تأکید بعضی هم بر نیاز به ایجاد گفتگو و فهم متقابل از طریق برنامه های آموزش چندفرهنگی است. لیبرال های مدرن محاجه می کنند که در حالت ایده آل، بهتر است این قبیل برنامه ها تحت نظارت جامعه ی جهانی و توسط مؤسسات بین المللی مانند سازمان ملل متحد برگزار شوند تا به طور یک جانبه، چون در غیر این صورت می توانند شائبه ی وجود انگیزه های امپریالیستی را برانگیزند؛ اما به محض ایجاد چارچوب های خیریه ی لیبرال، کلاسیک یا مدرن، دولت و مؤسسات سیاسی باید از نظر اخلاقی بی طرف و خنثی بمانند: دولت نباید خود را، یا هیچ نظام باور خاص، یا آداب و  آئین های خاص فرهنگی را، یا صوری از رفتار مصرفی را به سازمان تحمیل کند (البته تا آنجا که مخلّ زندگانی دیگران نشوند).

 

لیبرال ها بهترین دولت را دولتی می دانند که در چارچوبی بی طرفانه  به افراد اجازه می دهد تا مطابق میل و صلاح خود زندگی کنند، اما همین امکان ایجاد چارچوب بی طرفانه، چالشی است که منتقدان پیش روی اندیشه ی لیبرال می نهند.

 

بالا

    <<  برگ  5 از  12  >>

 

برگ نخست

   برگ فلسفه و دین

مقالات مرجع

 فلسفه ی سیاسی چیست؟
 بنیادهای اخلاقی  
مسائل روش شناختی
مکاتب
لیبرالیسم
محافظه کاری
سوسیالیسم
آنارشیسم
محیط گرایی
نتیجه گیری
آثاری از محمدرضا نیکفر
نقد خداباوری
هنر استدلال
مغالطه ها
 

 

Free Web Hosting