آیا بیخدا بودن مضمون و پیامد اخلاقی و فکری دارد؟
|
پرسش: آیا بیخدایی از نظر اخلاقی و فکری برای جامعه ی امروزی معنا و اهمیتی دارد ؟
پاسخ: صرف اینکه شخص به وجود هیچ خدایی اعتقاد پیدا نکرده، مضمون اخلاقی چندانی ندارد. پس اگر قرار باشد بیخدایی پیامد فکری یا اخلاقی داشته باشد، باید دلایل دیگری جز بی باوری به خدا در میان باشد. آن دلایل را نمی توان فقط با نقد دین یا استدلال علیه تئیسم یافت؛ بلکه باید آنها را در برنامه ی عام خردورزی (عقلانیت)، شکاکیت، و پژوهش انتقادی جست.
جورج اسمیت چنین برنامه ای را "عادت خردورزی" نام می نهد. بیخدایی نااندیشیده و بی تأمل بخردانه تر از تئیسم نااندیشیده نیست – و شکی نیست که بیخدا ها هم می توانند به اندازه ی متعصب ترین تئیست ها بی خرد و نامعقول باشند.
به همین خاطر، یک بیخدای شکاک بودن مستلزم کار و تلاشی بیش از یک بیخدای صرف بودن است – مستلزم جهد آگاهانه و مداومی است تا تنبلی فکری را بزداییم و قوای عقلانی مان را به کار گیریم.
یعنی تمرکزمان نباید بر چیستی اندیشه مان باشد، بلکه باید بر چگونگی اندیشیدن مان باشد. این همان گوهر آزاداندیشی است، توانایی برای نتیجه گیری مستقلانه درمورد مسائل، بدون اتکا بر اموری مانند مراجع و سنت. کسانی که برایمان تعیین تکلیف می کنند. مهارت برای اندیشیدن انتقادی را باید آموخت و تمرین کرد. این مهارت تنها به معنای "معقول" بودن در حیطه هایی مانند دین یا سیاست نیست – رویکرد انتقادی باید همه ی حیطه های زندگی را در برگیرد، به ویژه حیطه هایی که باورها برایمان از نظر شخصی و عاطفی اهمیت دارند.
انتقاد خشک و خالی از دین چندان ثمری ندارد – و شوربختانه، این تنها مطلبی است که وقت فراوانی از بسیاری بیخدا ها را می گیرد. مسئله این است که صِرف حمله به دین لزوماً موجب تغییر رفتار آدمیان در جامعه نمی شود. یک راهکار مناسب تر این است که بکوشیم این انتقادها را در چارچوب یک برنامه ی عام خردورزی یا عقلانیت مطرح کنیم. همچنین، پیشبرد و ارتقای عقلانیت تا حدی از طریق ارائه الگوی مناسب از شخص معقول صورت می گیرد.
بیخدا باید همه ی تلاش خود را به کار گیرد تا بهترین نمونه ی ممکن خردمندی باشد. البته می دانم اجرای این توصیه همواره آسان نیست – اما هدفی است که به تلاش می ارزد. اگر نتوانیم با الگوسازی دیگران را راهنمایی کنیم، به طرق دیگر هم نمی توانیم. به همین دلیل، یک بیخدا معقول باید همواره ی آماده ی و مشتاق به پرسش گرفتن هر آن چیزی باشد که "عُرف متعارف" زمانه شده است. و بیخدای که مفروضات دین عوام را به پرسش می گیرد، اما مفروضات حیات سیاسی یا اقتصادی شان را به حال خود می گذارد یک آزاداندیش حقیقی نیست. کسی نیست که "عادت خردورزی" را برگزیده باشد. پس، آشکار است که بیخدای که اخلاقاً و منطقاً ثابت قدم و نامتناقض باشد ضرورتاً در جامعه اش قدری "رادیکال" محسوب می شود، چون بسیاری از معتقدات و مفروضات پذیرفته شده ی جامعه اش را زیر سئوال می برد. این بدان معناست که آن بیخداییی اهمیت و معنای اخلاقی و فکری دارد که از دید محافظه کاران مخرب محسوب می شود – و شاید این یکی از دلایلی باشد که آنان همواره با نظر ظنّ و بی اعتمادی به بیخدایی می نگرند: می گویند اگر بیخدا تا انکار وجود خدا پیش می رود، بسی چیز های دیگر را هم می تواند زیر سئوال ببرد.
پس گفتیم: تفاوت میان بیخدایی و تئیسم به خودی خود دلالت اخلاقی و اجتماعی مهمی ندارد. آنچه اهمیت دارد اما، تفاوت روش شناختی میان کاربرد شکاکیت، خرد، منطق و علم از یک سو و خیال، شهود، و سنت از سوی دیگر است. بیخدا ها ضرورتاً متکی بر روش شناسی نخست نیستند، و کسانی که متکی و مجهز به این ابزارها نباشند، از نظر اخلاقی و فکری بهتر از بنیادگرایانی نیستند که اتکایشان به اسطوره هاست.
|