نرمش فرقه ها و کلیساها (RO5) این مؤلفه ما را به بطن انتقادهای معاصر به پارادایم سکولاریزاسیون می کشاند. استارک و برخی همفکرانش بر پایه ی تعبیرشان از تجربه ی سکولاریزاسیون در آمریکا احتجاج کرده اند که رقابت میان عرضه کنندگان محصولات مذهبی به افزایش نشاط مذهبی می انجامد. در فصل های آتی و جاهای دیگر (نک. بروس 1999 و استارک و فینک 2000( به تفصیل بیشتر به بررسی این ادعا پرداخته ام. ادعای پارادایم سکولاریزاسیون آن است که تنوع و تکثّر مذهبی با دریغ حمایت اجتماعی از هر مذهب خاص، و با تشویق مردم به حصر باورهای مذهبی شان در قلمروهای مشخص (S4)، و طرد مؤلفه های خاص و متعارض از باورهایشان، به تضعیف تعهدات مذهبی می انجامد. فرقه، با افزودن به آلترناتیوهای رقیب (RO3) گورکن گور خویش است.
اچ. آر. نیبور (1962) این ادعای اخیر را در مورد یکی از مهدهای مهم سکولاریزاسیون مطرح کرده است. نظرات او امتداد پژوهش های ارنست ترولش درباره ی تکامل فرقه هاست. نیبور یادآور می شود که بارها و بارها پیش آمده که آنچه به عنوان یک فرقه ی رادیکال پدید آمده به تدریج صرفاً به تسمیه [1] ای بدل شده که با دنیای پیرامونش در صلح و صفا به سر می برد. جنبش کویکرها در ابتدا آلترناتیو رادیکالی برای مذهب مستقر کلیسای انگلستان بود و بنیانگذاران آن به خاطر مخالف خوانی متحمل مجازات های فراوان شدند. در طی چند نسل، هم از شدت انتظارات این جنبش از پیروانش و هم از حدّت انتقادات آن به آلترناتیوهای دیگر کاسته شد. متدیست ها هم به همین ترتیب آرام گرفتند. ایسیشی به درستی خاطرنشان می کند که روند تاریخی جنبش کویکرها بسیار پیچیده تر از رویکرد خلاصه ی است که نیبور پیش می نهد، اما می پذیرد که "در قرن هجدهم و نوزدهم رفقای کویکر کم کم پذیرفتند که به ارزش های محیط شان احترام بگذارند و القاب و مدارج دنیوی را نیز در مشخصات خود ذکر کنند" (ایسیشی 1967: 162).
این که چنین جهش هایی اغلب رخ داده اند نشانگر قوّت نیروهای اجتماعی دخیل است. نیبور برای تشریح این موارد می کوشد. در بررسی او سه نکته به پارادایم سکولاریزاسیون مربوط می شود. نخست اینکه، نیبور احتجاج می کند که تعهد دینی بدان خاطر ناگزیر کاهش یافته که بخش فزاینده ای از نسل های بعد از آبای بنیانگذار فرقه، دیانت خود را به ارث می برند نه اینکه آن را انتخاب کرده باشند. نسل اول (و پیروان بزرگسال متعاقب آنان) زندگی فرقه ای را برگزیدند و این گزینش را با آگاهی کامل از عواقب سخت منافق محسوب شدن انجام دادند. لذا آنان با سطح بسیار بالایی از تعهد شروع کردند، و هر چه بیشتر به خاطر عقایدشان رنج بردند، بر تعهد آنان به فدای خود نزد خدایشان افزوده شد. کسانی که از قدمای جنبش زاده می شوند ممکن است جداً معتقد به عقاید فرقه شان باشند، اما آن عقاید را انتخاب نکرده اند. دوم اینکه، یک پیامد غیرعمدی عضویت در فرقه، ترقی ثروت و منزلت اجتماعی بود. این وضع تا حدی فقط یک تصادف تاریخی بود. به رغم رکودها و کسادی ها، اقتصادها رشد داشته اند و اغلب مردم غنی تر شده اند. اما ترقی پروتستان های فرقه گرا بیش از میانگین جامعه بوده است. بخشی از آن به علت 'اخلاق پروتستان' ی بوده که وبر تشریح کرده است (E1) و بخشی به خاطر اعتماد عمومی به زهد و پرهیزگاری اعضای این فرقه ها بوده است. تصادفی نیست که تقریباً همه ی نظام بانکی بریتانیا از شرکت هایی منتج شد که خانواده های کویکر تأسیس کرده بودند: براکلی ها، بَکهاوس ها، تریتون ها و گِرنی ها. مردم می گفتند اگر می خواهید کسی مراقب پولتان باشد، سراغ یک کویکر بروید. مشکل افزایش ثروت (و جایگاه اجتماعی و منزلت عمومی که همراه آن می آید) این است که به همان میزان هزینه های یک پروتستان زاهد بودن را افزایش می دهد. باکلی های بانکدار که در قرن نوزدهم از فرقه ی رفقای کویکر به جناح انجیلی کلیسای انگلستان گرویدند، انگیزه هایی بس فراتر از بنیانگذاران کویکر داشتند.
مؤلفه ی سوم تز نیبور در پژوهش دانشمند علوم سیاسی آلمانی روبرت میشل (1962) در مورد الیگارشی اتحادیه های کارگری و احزاب سیاسی چپ گرا نیز یافت می شود. گرچه اغلب فرقه ها با نوعی دموکراسی بدوی، و برابری همه ی مؤمنان و سازمان رسمی اندک و یا بدون سازماندهی، آغاز شدند، اما به تدریج یک کادر رهبری حرفه ای ظهور کرد. به ویژه پس از مرگ رهبر بنیانگزار کاریزماتیک، لازم بود تا مبلغان و مدرسانی برای حفظ جنبش تعلیم داده شوند. اگر این امر با موفقیت پیش می رفت، لازم بود تا سازمان رو به رشدی مختص این امور تأسیس شود. باید از اموالی حفاظت می شد و کتابهایی منتشر و توزیع می شد. با تشکیل سازمان، کارمندان حقوق بگیری پدید آمدند که علاقه ی وافری به کاهش سطح تنش میان فرقه و جامعه ی اطرافش داشتند. همچنین آنان می توانستند خود را با روحانیون کلیساهای مستقر مقایسه کنند (و ابتدا به خاطر جایگاه مذهب شان و نه منافع شخصی) خواستار همان سطح آموزش، و ارج و منزلت اجتماعی شوند. نکته ی مشابهی که میشل در بررسی جنبش های چپ گرا مطرح می کند این است که سازمان ناگزیر به الیگارشی می انجامد و الیگارشی عزم و اراده ی اولیه را زایل می کند.
اگر فرقه بتواند کاملاً خود را از جامعه ی وسیع تر[2] منفک کند چنان که عقاید و فرهنگ آن به صورت زمینه ی 'بدیهی' زندگی اعضا درآید می تواند به بقای خود به شکل نخستین ادامه دهد. آمیش، هوتریتز و دوکوبورز نمونه هایی از این قسم ذکر می کنند. اما در اغلب این موارد هم فرقه ها تنها اندکی از جامعه ی وسیع تر منفک می شوند و نمی توانند از از اثرات اجتماعی ـ روانشناختی تکثّر اجتناب کنند. با شکست فرقه در جلب اقبال اکثریت جمعیت و پذیرش اینکه تنها باید با 'اندک رستگاران' سر کند، فرقه دلایل خوبی می یابد تا مدعاهایش را تعدیل کند و بپذیرد که تنها تجلّی اراده ی خدا نیست، بلکه تنها یکی از شیوه های کسب رضای الاهی است.
برنهاده ی نیبور و میشل آن است که پروژه ی فرقه گرایی عمدتاً خودبرانداز[3] است. فرقه به گونه ای رادیکال برای پالایش فساد یک مذهب مستقر آغاز می کند و پس از چند نسل تعدیل و ملایم می شود تا آنکه سرانجام خودش هم به یک تسمیه ی بی دردسر دیگر بدل می شود. اما زوال اهداف فرقه، با تضعیف سنت دینی غالب و افزایش تنوع مذهبی همراه است که با همه ی پیامدهایی که پیش تر ذکر شد به تقویت سکولاریزاسیون می انجامد.
باید اضافه کنم که این روند استثناهایی هم دارد. برخی فرقه ها همچنان فرقه باقی می مانند. (ویلسون (1990, 1993 اوضاع و احوالی را بررسی می کند که در آن بقای فرقه محتمل است. ایسیشی (1967) خاطرنشان می کند که تحول در فرقه می تواند ناسازه وار باشد. با این که کویکرهای انگلیسی بسیاری از استانداردهای رفتاری شان را رها کردند، اما در مورد ساختار فرقه، پس از لاس زدنی با رهبری حرفه ای، مجدداً به دموکراسی بدوی شان بازگشته اند. با این حال، الگوی عمومی تعدیل فرقه ها آن قدر عمومیت دارد که بتوان آن را یک عامل مؤثر در پارادایم سکولاریزاسیون شمرد.
نتیجه ی فرعی تساهل فرقه ها، یعنی ملایمت کلیساها، نیز تحت همین عنوان می گنجند. این نکته پیش تر تحت عناوین دیگر نیز مطرح شده است. اغلب کلیساها در مواجهه با نقصان و فقدان اتوریته ی خود، ادعاهایشان در مورد بی همتا بودن خود را تعدیل کرده و به این بسنده کرده اند که خود را یکی در میان بقیه بدانند. این تغییر همیشه از سر رضا نبوده است. برای مثال، کلیسای اپیسکوپال ایرلند، مانند همتای ولزی اش، سخت در برابر تنزل سازمان[4] خود مقاومت کرد. کلیسای پرزبیترین اسکاتلند هم از ربع قرن آخر قرن نوزدهم به این سو و به رغم در اقلیت بودنش همواره کوشیده است تا از کمک های دولتی برای توسعه ی مدارس عمومی برخوردار شود. اما شکست خورده است. از ابتدای قرن بیستم اغلب کلیساهای دولتی مشتاق همکاری با دیگر سازمان های مسیحی بودند. و در پایان قرن بیستم اغلب آنها می کوشند تا با طرح خود به عنوان سخنگوی ارشد همه ی مذاهب، نقش جدیدی در فضای عمدتاً سکولار فعلی برای خود دست و پا کنند. ادامه >> رشد اقتصادی [1] . denomination [2] . wider society [3] . self-defeating [4] . disestableshment
|