تکثّر اجتماعی و فرهنگی (S3) تکثّر و تنوع اجتماعی و فرهنگی نقشی حیاتی در توسعه ی حکومت سکولار داشت ( و منظورم از حکومت، فقط دولت نیست، بلکه مؤسسات اصلی اجتماعی و حال و هوای عمومی جامعه را نیز در بر می گیرد، آنچه نیوهاوز (1984) " محله ی عمومی" می خواند). فعلاً می خواهم مواردی را کنار بگذارم که (الف) ایجاد دولت سکولار با سرکوبی شدید سازمان دین همراه بود (که دو نمونه های بارز آن انقلاب 1789-9 فرانسه و انقلاب بولشویکی سال 1919 روسیه اند) و (ب) کشورهای لوتری اسکاندیناوی که در آنها دولت صرفاً به سبب گرایش به ایده ی لیبرال دموکراسی (P1) بعدها سکولار شد.
اینکه نخست بریتانیا ( و اقمار مستعمره نشین آن) را ذکر می کنم تنها به سبب میهن محوری ام نیست. می خواهم احتجاج کنم که ضرورت اجتماعی یک عامل سکولاریزاسیون حکومت است. مدرنیزاسیون به طرق مختلفی با تنوع فرهنگی فزاینده توأم بود. نخست اینکه، جمعیت نقل مکان کرد و زبان، دین و آداب و رسوم اجتماعی اش را هم با خود به سرزمین های جدید برد. دوم اینکه، بسط یک دولت ملت گسترش یابنده موجب شد تا گروه های جدیدی وارد قلمرو حکومت شوند. و سوم اینکه، چنان که قبلاً گفتم، حتی بدون این تغییرات جمعیتی هم که باید در یک حکومت محاط می شدند، مدرنیزاسیون از طریق تکثیر طبقات و چندپارگی های طبقاتی همراه با تضاد فزاینده ی منافع، پلورالیسم فرهنگی ایجاد کرد. به ویژه در جوامع پروتستان که تشکیل طبقات با ایجاد فرقه های رقیب همراه بود، حاصل ناسازه وار شد. از یک سو دولت ملت می کوشید که تا فرهنگ ملی واحدی میان هزاران اجتماع کوچک ایجاد کند و از سوی دیگر افزایش فرقه ها به تکثر دینی دامن می زد.
با اینکه این نکته را پیش تر گفته ام، اما چون اغلب بد فهمیده شده، خطر خسته کردن و از دست دادن خواننده را می پذیرم تا باز تأکید کنم که تکثّر فقط در فرهنگی عامل پیشراننده ی سکولاریزاسیون می شود که اصولاً پذیرای برابری خواهی (S4) باشد و سیاستی که کم و بیش دموکراتیک داشته باشد (P1). در جامعه ای که اکثریت قریب به اتفاق مردم مذهب واحدی دارند، مذهب می تواند کارکردی موقعیت زا به ایمان اعطا کند. تحمیل دین سالاری به انقلاب ایران در سال 1979 از آنجا میسر شد که قاطبه ی ایرانیان مذهب واحدی داشتند، که همان مذهب شیعه از دین اسلام باشد. یک جامعه ی استبدادی طبقاتی می تواند اقلیت های مذهبی (و حتی اکثریت های مذهبی) را نادیده بگیرد یا سرکوب کند: لازم نیست منحرفان را تحمل کرد، می توان آنان را سرکوب کرد ( مانند سرانجام بهائیان در جمهوری اسلامی ایران) یا آنان را به مجمع جزایر گولاک تبعید کرد ( مانند سرانجام ناراضیان اتحاد شوروی). اما برای جامعه ای که برابری خواه تر، دموکرات تر و از نظر فرهنگی متکثرتر می شد لازم آمد تا هماهنگی اجتماعی را مقدم بر سخت کیشی دینی قرار دهد. حاصل بیطرفی فزاینده ی دولت بود. یا تشکیلات دینی کلاً از حکومت کنار گذاشته شدند (مانند قانون اساسی ایالات متحده) یا عقیم شدند (مانند بریتانیا). چنان که پیش تر اشاره شد، این وضع به کاهش حیطه و قدرت اجتماعی دین سازمان یافته انجامید. کنار گذاشتن دین از مرکز حیات عمومی، کلیسا را از دست و پنجه نرم کردن با حکومت آسوده کرد و آشکارا به 'روحانی' تر شدن آن انجامید، اما در عین حال به کاهش تماس و پیوستگی کلیسا با کلیت جامعه نیز منجر شد.
جدایی کلیسا و حکومت یکی از پیامدهای تکثّر فرهنگی بود. پیامد دیگر تکثّر، که برای درک سکولاریزاسیون همان قدر اهمیت دارد، گسست میان اجتماع و جهانبینی دینی بود. تفاوت کلیدی میان سکولاریزاسیون مردمی و از پایین با سرکوبی دین توسط دولت، همین گسست است. در انگلستان قرن شانزدهم، کلیسا بر تمام رخدادهای چرخه ی زندگی فرد و اجتماع احاطه داشت و به آنها رنگ دینی می داد. تولد، ازدواج، و مرگ، و گذر فصل های زراعی، همگی توسط کلیسا مدیریت می شدند، و اساساً همگی تأییداتی بر جهانبینی مردم بودند. تکنیک های کلیسا برای شفای بیماری، حاصلخیز کردن خاک، و افزایش زاد و ولد احشام مُجری بود. اما فراسوی رخدادهای خاص، که در آنها عموم مردم جنود کلیسا محسوب می شدند، حرمت و اعتبار جهانبینی دینی در سراسر زندگی روزمره هم ساری و جاری بود. مردم با اصطلاحاتی مثل “God be praised” [ معادل "الحمدالله" مسلمین.م] در مورد وضع هوا حرف می زدند و موقع جدا شدن از هم می گفتند “God Speed” [تقریباً معادل "درامان خدا".م] یا “Goodbye” (که امروزه اغلب فراموش کرده ایم که مختصر شده ی “ God be with you” است.
پیامدهای تکثّر[1] فزاینده ی دین برای حکومت یا حتی اجتماعات محلی کاملاً روشن است. نکته ای که اهمیتی معادل دارد، اما کمتر لحاظ شده، پیامدهای اجتماعی-روانشناختی تکثّر فزایده است: اینکه قطعیت اعتقادات مؤمنان به چالش گرفته شد (برگر 1980).
ایده ها موقعی متقاعدکننده تر می شوند که قبول عام داشته باشند. در آن صورت دیگر نه صرفاً یک سری اعتقادات، بلکه تعبیر دقیق واقعیت امور انگاشته می شوند. طرح دیدگاه های آلترناتیو چالش سهمگینی پیش می نهد. البته مؤمنان همواره به صرف اینکه بفهمند دیگران با آنها مخالف اند دست به شمشیر نمی برند. موقعی که برخورد ایدئولوژی ها در زمینه ی تعارضات اجتماعی رخ می دهد (که در ادامه بیشتر بدان خواهیم پرداخت) یا هنگامی که ارائه دهندگان آلترناتیوها را بتوان از مرتبه ی نازل تری شمرد و لذا برخورد جدی با آنان لازم نیاید، چالش های معرفتی[2] [/شناختی] را می توان فرونشاند. حتی مؤمن می تواند نظریه ای ارائه کند که هم گوناگونی ادیان را توضیح دهد و هم تأیید مجددی بر حقانیت و سروری دین خودش باشد. این دقیقاً همان کاری است که میسیونر های تکاملی مشرب پرزبیترین در قرن نوزدهم کردند. آنان احتجاج کردند که خدا بنا به حکمت خود، خویشتن را به طرق گوناگون بر فرهنگ های مختلف آشکار ساخته است. می گفتند انیمیسم قبایل آفریقایی با سطح توسعه ی اجتماعی شان متناسب بود، همان طور که کاتولیسیسم تشریفاتی اروپاییان جنوبی مناسب وضع آن جوامع بود. تکامل جوامع، آنان را به سمت عالی ترین فهم از خدا راهبر شد، که همان پرزبیترینیسم اسکاتلندی باشد! همین قابلیت خنثی سازی تهدیدات معرفتی (بِرگِر و لوکمان 1966: 133( تبیین می کند که چرا اثر سکولارساز تکثّرِ ناشی از چندپارگی درونی جامعه بر حکومت، بیش از اثر تکثرّ ناشی از مهاجرت به داخل یا خارج از قلمرو آن است. ردّ عقاید بیگانگان آسان تر از ردّ عقاید دوستان و اقوام است.
هنگامی که سروش غیب تنها با یک ندای مبین سخن بگوید، آسان تر می توان پذیرفت که سخن اش از جانب خداست، اما اگر همزمان بیست ندای گوناگون به گوش برسد، آدم وسوسه می شود نگاهی هم به پشت پرده بیاندازد. همان گونه که برگر در ایضاح عنوان کتابش "امر موروثی" (1980) توضیح می دهد، موقعیت مؤمن امروزی کاملاً با موقعیت مؤمنان قرون وسطا متفاوت است. از این جهت که هرچند امروزه هم می توانیم به دینی معتقد باشیم اما نمی توانیم از این معرفت اجتناب کنیم که مردمان بسیاری (از جمله مردمان بسیاری مانند خودمان) اعتقادات متفاوتی دارند.
به عنوان نکته ی پایانی در مورد تأثیر پلورالیسم، می خواهم به پیگیری پیوند ظریف اما مهم دیگری بپردازم که میان تکثّر و قدرت مجاب کننده ی علم و تکنولوژی (میان S3 و R3 و R4) برقرار است. هر چند ذکر این نکته در اینجا ریسک همنوایی با دیدگاهی نادرست درباره ی نقش علم در افول دین را هم در بر دارد ( که در فصل 5 بدان خواهیم پرداخت). باید در اینجا تأکید کنم که من در بحث از منشاء های اصلی فرآیند سکولاریزاسیون، میان ایده های علمی و دینی رقابت مستقیمی نمی بینیم، بلکه این رابطه را ظریف تر و معطوف به جابجایی و ارجحیت تبیین ها می یابم. پیامد تلویحی اولویت یافتن تبیین علمی برای پلورالیسم دینی این بود که تبیین علمی، مقبولیت دیدگاه های آلترناتیو خود را تضعیف کرد. مبنای عقلانی علم و ساختارهای اجتماعی آموزش، آزمایش و انتشار دستاوردهای مبتنی بر عقلانیت سبب می شود که اختلافات میان دانشمندان از اختلافات میان روحانیون کمتر باشد. یا، به بیان دقیق تر، گرچه دانشمندان در مورد مسائل مرزی قلمرو تخصصی خود جرّ و بحث می کنند، اما همگی در مورد قلمروهایی که گشوده اند معرفت مشترک قابل توجهی دارند. اصول پایه ای مکانیک، فیزیک، شیمی و زیست شناسی محل شک نیستند اما کشیشان کلیساها و فرقه های رقیب بر سر مبانی با هم اختلاف نظر دارند، مگر اینکه اصول شاخصه شان را کنار بگذارند. به رغم اسطوره زدایی از اتوریته ی حرفه های تخصصی سکولار که در ربع قرن آخر قرن بیستم رخ داد، هنوز هم علم واجد همان ارج و اعتباری است که کلیسای قرون وسطا داشت. اگر آسیب شناسان [/پاتولوژیست ها] بگویند که چهل و هفت سالمند در لکنشایر به علت ابتلا به باکتری ایکولی[3] مرده اند، تقریباً همگی ما با نتیجه گیری شان موافقت می کنیم. سپس می توانیم تبیین های الاهی یا متافیزیکی پیش بکشیم که چرا آن گروه گوشت آلوده خورده بودند. این همان منطق تبیین های سحرآمیز زَند[4] است از اینکه چرا مردی به علت سقوط قفسه ی خوراکی بر سرش مرد. زَند می داند که قفسه چوبی بود و موریانه چوب قفسه را خورده بود، و در عین حال می گوید که این مرد سِحر شده بود. چون همگی ما فرهنگ دینی مشترکی نداریم، حتی نمی توانیم بر سر اینکه چگونه می توان مضمون دینی یک رخداد را تحقیق کرد توافق کنیم، تا چه رسد به اینکه بدانیم که آن رخداد می توانسته چه مضمون دینی ای داشته باشد. در مورد تبیین بیماری توسط باکتری ایکولی می توان اتفاق نظر جامعه ی علمی را پذیرفت، اما هر گونه تفسیر دینی از آن بیماری باید با دیگر تفسیرهای دینی رقابت کند. تبیین های مبتنی بر جهان مادی برای رخدادهای زندگی، بیش از جستجوی مضامین الاهی توافق انگیز هستند. به این ترتیب، چندپارگی فراوان فرهنگ دینی مقبولیت تبیین های متمم دینی را سست می کند، تا چه رسد به اینکه قابل رقابت با تبیین طبیعت گرا باشند. موقعی هم که تببین های دینی همچنان باقی باشند، دیگر یک آلترناتیو قابل قبولی نیستند، بلکه نقش یک لایه ی تأویلی افزوده را ایفا می کنند. و دقیقاً به خاطر همین افزوده بودن شان، می توان از آنها چشم پوشی کرد. می توان مانند برخی بنیادگرایان آمریکایی شیوع ایدز را عذاب الاهی برای همجنسگرایان دانست (هر چند معلوم نیست که چرا خدا باید بیماران هموفیلی و هتروسکسوال های آفریقای غربی را هم با این عذاب جزا دهد)، اما همین که تبیینی مجاب کننده و مؤثر (و درمان هایی) برای ایدز تشخیص داده شد که ربطی به عذاب الاهی نداشت، گزینش تبیین مبتنی بر عذاب الاهی اختیاری می شود. ادامه >> حیطه بندی و خصوصی سازی |