کتاب پندار خدا > فصل هشتم > دین چه اشکالی دارد؟ > چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد | |
چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد
در بحث ظلمات مطلق گرایی، به مسیحیان آمریکایی اشاره کردم که درمانگاه های سقط جنین را به آتش می کشند، و از طالبان افغانی نام بردم که قساوت هایشان، به ویژه در مورد زنان، مفصل تر و دردناک تر از آن است که بتوانم همه را ذکر کنم. همچنین می توانستم از ایران تحت حاکمیت آیت الله ها نام ببرم و یا از عربستان تحت حاکمیت آل سعود، که در آنجا زنان حق رانندگی ندارند، و حتی اگر خانه شان را بدون همراه مذکر ترک کنند دچار دردسر می شوند (حاکمیت سعودی سخاوتمندانه پذیرفته که همراه زن می تواند یک کودک خردسال مذکر باشد). درباره ی رفتار حکام سعودی و دیگر دین سالاری های جهان امروز با زنان کتاب روشنگر یان گودوین به نام بهای شرف[1] را ببینید. یوهان هَری، یکی از برجسته ترین ستون نویسان روزنامه ی ایندیپندنت، مقاله ای نوشته که عنوان آن کاملاً گویاست: "بهترین راه شکست جهادیون، طغیان زنان است."[132]
یا اگر به مسیحیت بازگردیم، می توان از مسیحیان "منجذب"[2] نام برد که نفوذ فراوان شان در سیاست خاورمیانه ای آمریکا، برگرفته از این اعتقاد انجیلی است که اسرائیل حق خداداده ای بر سراسر سرزمین فلسطین دارد. [133] برخی از این مسیحیان منجذب از این هم فراتر می روند و واقعاً خواهان جنگ اتمی هستند، زیرا چنین جنگی را همان "آرماگدون" [نبرد نهایی خیر و شر] می دانند، که بنا بر تعبیر غریب اما بسیار رایج آنان از کتاب مکاشفات یوحنا [بخش آخر انجیل عهد جدید]، موجب ظهور دوباره ی مسیح می شود. در این باره، من سخنی بهتر از نقل سخن سام هریس، در کتاب نامه ای به ملت مسیحی نمی یابم:
پس گزاف نیست اگر بگوییم که در صورتی که شهر نیویورک یک پارچه آتش شود، بخش چشمگیری از جمعیت آمریکا در قارچ حاصل از این آتش سوزی، طلیعه ای نقره فام می یابند، چرا که به نظر آنان در این صورت، بهترین امر دنیا، یعنی بازگشت مسیح، در حال رخ دادن است. چشم بسته می توان فهمید که این قبیل باورها چندان کمکی به ایجاد آینده ای باثبات – از حیث اجتماعی ،اقتصادی، زیست محیطی، یا ژئوپولتیک - نمی کنند. تصور کنید چه می شود اگر بخش چشمگیری از کارگزاران دولت آمریکا اعتقاد داشته باشند که پایان جهان نزدیک و شکوهمند است. این واقعیت را که قریب نیمی از جمعیت آمریکا چنین اعتقاداتی دارند، و این اعتقادات مبتنی بر جزمیات دینی هستند، را باید یک زنگ خطر اخلاقی و فکری تلقی کنیم.
پس مردمانی هستند که ایمان دینی شان آنها را خارج از حلقه ی اتفاق نظر روشن بینانه ی "زایتگایست اخلاقی" قرار می دهد. این دسته، نشانگر چیزی هستند که من وجه تاریک مطلق گرایی دینی می خوانم؛ کسانی که غالباً افراط گرا خواننده می شوند. اما نکته ی مورد نظر من در این بخش این است که حتی دین ملایم و میانه رو هم محیط مساعدی برای رشد طبیعی افراط گرایی فراهم می کند.
در ژوئیه ی 2005، لندن قربانی حمله ی انتحاری بمب گذاران بود: سه بمب در ایستگاه های مترو و یک بمب در یک اتوبوس منفجر شد. این واقعه به قدر حمله ی سال 2001 به مرکز تجارت جهانی مهلک نبود، مسلماً آن قدر نامنتظر هم نبود (در واقع، از زمانی که بِلِر ما را واداشت تا در حمله به عراق نوچه ی آمریکا باشیم، لندن چنین خطری را به جان خریده بود). با این حال انفجارهای لندن، بریتانیا را در وحشت فرو برد. روزنامه ها پر شدند از این پرسش دردمندانه که چرا باید چهار مرد جوان خود را منفجر کنند و ده ها بیگناه را با خود به کام مرگ بکشند. این چهار شهروند بریتانیا ، کریکت-دوست، و خوش رفتار بودند. از همان جوانانی که می توان از مصاحبت شان لذت برد.
چرا این کریکت دوستان جوان این کار را کردند؟ این بمب های انسانی، برخلاف همتایان فلسطینی شان، یا همتایان کامیکازه شان در ژاپن، یا همتایان ببر تامیل شان در سری لانکا، انتظار نداشتند که از خانواده های داغدیده شان تجلیل شود، یا اینکه خانواده هاشان به عنوان خانواده ی شهید مورد حمایت مادی قرار گیرند. برعکس، در برخی موارد خانواده هایشان به محاق رفتند. یکی از این مردان، جسورانه زن باردارش را بیوه کرد و طفلش را یتیم گذاشت. عمل این چهار مرد، نه تنها برای خودشان، قربانیان شان، و خانواده هایشان، بلکه برای کل جامعه ی مسلمانان بریتانیا فاجعه بار بود. هنوز مسلمانان بریتانیا با پیامدهای این عمل دست و پنجه نرم می کنند. تنها ایمان دینی می تواند آن قدر قوی باشد که چنین دیوانگی تمام عیاری را در افراد ظاهراً سالم دامن بزند. در اینجا باز سخن صریح و داهیانه ی سام هریس را می یابیم که آنها را با رهبر القاعده، اسامه بن لادن مقایسه کرده است( کسی که البته هیچ رابطه ای با بمب گذاری لندن نداشت). چرا کسی باید بخواهد مرکز تجارت جهانی را با تمام آدم هایی که در آن کار می کنند منفجر کند؟ اگر به گفتن اینکه بن لادن "شریر" است اکتفا کنیم، از مسئولیت پاسخگویی به چنین پرسش مهمی شانه خالی کرده ایم.
پاسخ این پرسش، روشن است – خود بن لادن به کرات این مطلب را تصریح کرده است. پاسخ این است که کسانی مثل بن لادن واقعاً به حرف هایشان اعتقاد دارند. آنان نصّ قرآن را بی کم و کاست باور دارند. چرا باید نوزده مرد تحصیل کرده از طبقه ی متوسط جان خود را فدا کنند تا جان هزاران نفر دیگر را بستانند؟ چون آنان معتقدند که با این کار مستقیماً به بهشت می روند. دشوار بتوان رفتار آدمی را چنین شسته رفته تبیین کرد. اما چرا ما این قدر از پذیرش این تبیین طفره می رویم؟ [134]
موریل گری، روزنامه نگار محترم، هرالد (گلاسکو) مورخ 24 ژوئیه ی 2005 همین مطلب را در مورد بمب گذاری های لندن بیان می کند:
همه در مظان اتهام قرار گرفته اند، از زوج شرور جرج دبلیو بوش و تونی بلر گرفته، تا بی تحرکی "جوامع" مسلمان. اما هیچ گاه این چنین آشکار نبوده که اتهام را فقط باید متوجه آن چیزی کرد که همیشه در مظان اتهام بوده است. مسلماً علت تمام این بدبختی، قساوت، خشونت، وحشت و جهل، دین است، و اگر چه ممکن است گفتن چنین واقعیت آشکاری مسخره نماید، اما باید آن را تصریح کرد چرا که دولت و رسانه ها به خوبی از پس القای این شبهه برآمده اند که چنین چیزی درست نیست.
سیاستمداران غربی ما از ذکر واژه ی R (Religion) خود داری می کنند، و به جای آن نبرد را به عنوان جنگ علیه "ترور" مطرح می کنند، انگار که ترور شبح یا قوه ایست که از خود ذهن و اراده دارد. گاهی هم تروریست ها را کسانی می دانند که انگیزه شان "شرارت" ناب است. اما انگیزاننده ی تروریست ها، شرارت نیست. هر قدر هم تروریست ها را منحرف بدانیم، مانند انگیزه های مسیحیانی که پزشکان سقط جنین کننده را می کشند، انگیزه های تروریست ها هم اموری است که خودشان بر حق می دانند، چون فکر می کنند که امر دین شان است. آنها روانی نیستند؛ ایده آلیست هایی مذهبی هستند که از نظر خودشان، کاملاً عقلانی عمل می کنند. تصور می کنند به کار خیر مشغول اند، نه به این سبب که ویژگی های شخصیتی نابهنجاری دارند، یا اینکه شیطان در وجودشان لانه کرده، بلکه به این سبب که از گهواره چنین بار آمده اند که مطلقاً و بی چون و چرا مؤمن باشند. سام هریس از یک بمب گذار انحاری ناکام نقل می کند که می خواسته یک خودروی پر از مواد منفجره را به اسرائیلی ها بزند چون "عاشق شهادت بودم... نمی خواستم از کسی انتقام بگیرم. فقط می خواستم شهید شوم." در 19 نوامبر 2001 ، نصرا حسن از نیویورکر مصاحبه ای داشت با یک بمب گذار انتحاری ناکام دیگر، که فلسطینی جوان بیست و هفت ساله و مؤدبی است که "سین" نامیده می شد. این شخص مانند رهبران و مبلغان دینی میانه رو چنان بلیغ و شاعرانه به توصیف فریبندگی بهشت می پردازد که به نظرم می ارزد بخشی از آن را در اینجا نقل کنیم:
[نصرا حسن می گوید] از او پرسیدم: "جاذبه ی شهادت در چیست؟ سین گفت: "قدرت روح ما را به عرش می برد، اما قدرت امور مادی ما را به حضیض می کشاند. کسی که طالب شهادت شد، از جاذبه های مادی رها می شود. طراح عملیات ما گفت: اگر عملیات شکست خورد چه؟ به او جواب دادیم: "در هر حال، انشاءالله ما با رسول الله و اصحابش محشور می شویم." "ما در احساس دخول به عرش اعلی غوطه می خوردیم و هیچ تردیدی نداشتیم. در حضور الله به قرآن قسم خورده بودیم که کار را تمام کنیم. این جهاد ما را به بیت الرضوان یا همان باغ بهشت واصل می کند، که مختص پیامبر و شهداست. می دانم راه های دیگری هم برای جهاد هست. اما این یکی شیرین است – شیرین ترین است. اگر عملیات استشهادی فی سبیل الله انجام شوند، به قدر نیش پشه ای درد ندارند.
سین ویدیویی را به من نشان داد که از برنامه ریزی نهایی عملیات گرفته بودند. در این فیلم برفکی، او و دو مرد دیگر را می دیدم که در حال انجام گفتگویی آئینی درباره ی شکوه شهادت بودند...
بعد مردان جوان و طراح عملیات زانو زدند و دست راست شان را روی قرآن گذاشتند. برنامه ریز گفت: "آماده اید؟ شما فردا در بهشت خواهید بود." [135]
اگر من به جای "سین" بودم، وسوسه می شدم از طراح عملیات بپرسم "خب، در این صورت، چرا خودتان به جای حرف زدن عمل نمی کنید؟ چرا خود شما این عملیات انتحاری را انجام نمی دهید تا به این فوض عظما نائل شوید؟" اما آنچه فهمش برای ما مشکل است، تکرار می کنم چون این نکته واجد نهایت اهمیت است، این است که این افراد باور می کنند چون بهشان گفته اند که باور کنند. لُب کلام این است که باید خود دین را سرزنش کنیم نه افراط گرایی دینی را – چنان که انگار افراط گرایی یک انحراف خطرناک از دین واقعی و سلیم است. ولتر مدت ها قبل این نکته را دریافته بود: "کسانی که می توانند شما را به قبول مهملات وادارند، می توانند شما را به ارتکاب جنایت هم وادارند." همین طور برتراند راسل گفته: "خیلی ها پیش از فکر کردن می میرند. از بی فکری می میرند."
اگر این اصل را قبول داشته باشیم که باید به ایمان دینی احترام بگذاریم، چون ایمان دینی است، دشوار بتوانیم از احترام به ایمان اسامه بن لادن و بمب گذاران انتحاری خودداری کنیم. آلترناتیو بدیهی این نگرش آن است که اصل احترام نهادن بی چون چرا به ایمان دینی را کنار بگذاریم. این یکی از دلایلی است که من هر چه در توان دارم به کار می گیرم تا مردم را از خطر خود دین آگاه کنم، نه فقط از خطر دین به اصطلاح "افراطی". آموزه های دین "میانه رو" نیز، گرچه به خودی خود افراطی نیست، اما دعوت صریحی است به افراط گرایی.
شاید بگویند که این وضع مختص ایمان دینی نیست. عشق میهن پرستانه یا قوم پرستانه نیز می تواند به روایت های دیگری از افراط گرایی بینجامد. مگر نه؟ بله می تواند، مانند کامیکازه های ژاپنی و ببرهای تامیل سریلانکایی. اما توان بالقوه ی ایمان دینی در خفه کردن صدای محاسبه ی عقلانی چنان است که گوی سبقت را همه ی اسباب دیگر افراط گرایی ربوده است. به گمانم، بخشی از این قدرت مهیب دین ناشی از این وعده ی فریبنده است که مرگ پایان کار نیست، و بهشتی که برای شهدا تدارک دیده شده تلألو خیره کننده ای دارد. بخش دیگر هم ناشی از آن است که ایمان دین بنا به سرشت خود پرسشگری را منکوب می کند.
مسیحیت هم درست مانند اسلام به کودکان تعلیم می دهد که ایمان بی چون و چرا یک فضیلت است. لازم نیست برای چیزی که به آن ایمان دارید دلیل و مدرک بیاورید. اگر کسی اعلام کند که به فلان چیز ایمان دارد بقیه ی جماعت، چه همکیش خود او باشند، چه مؤمن به دین دیگری و چه بی دین، بنا به یک سنت پابرجا مجبورند که بی گفتگو به فلان چیز "احترام بگذارند": احترام بگذارید تا روزی که آن ایمان خود را در هیبت کشتار مهیبی مانند ویران کردن مرکز تجارت جهانی یا بمب گذاری های لندن و مادرید نشان دهد. بعدش یک معرکه ی سلب مسئولیت برپا می شود و "رهبران جماعات" (راستی چه کسی آنها را به رهبری برگزیده؟) صف می کشند تا توضیح دهند که این افراط کاری انحراف از دین "راستین" است. اما ، در حالی که ایمان دینی بنا به سرشت خود فاقد هرگونه توجیه عینی است، و هیچ استاندارد مشخصی برای تشخیص انحراف ندارد چگونه می توان گفت انحرافی در دین رخ داده؟
ده سال پیش، ابن ورّاق در کتاب شیوای خود به نام چرا مسمان نیستم[3] همین نکته را از منظر یک عالم محیط بر اسلام بیان کرد. در واقع، عنوان فرعی کتاب او می توانست اسطوره ی اسلام میانه رو[4] باشد، که نام مقاله ای است از پاتریک سوکدیو، مدیر مؤسسه ی مطالعات اسلامی و مسیحی، که در مجله ی اسپکتاتور (لندن) مورخ 30 ژوئیه 2005 منتشر شده است. تاکنون اغلب مسلمانان جهان امروز بدون توسل به خشونت زندگی شان را گذرانده اند، چون قرآن به کشکولی می ماند که همه چیز در آن می توان یافت. اگر صلح می خواهید، آیات صلح آمیز می یابید. اگر هم جنگ می خواهید آیات حرب می یابید.
سوکدیو در این مقاله شرح می دهد که چگونه علمای اسلام، به منظور غلبه بر تناقض های بسیاری که در قرآن یافت می شود، اصل نسخ را مطرح کرده اند، که مطابق آن آیات جدیدتر قرآن آیات پیشین را نسخ می کنند [آیات ناسخ و منسوخ]. متأسفانه، اغلب آیات صلح جویانه ی قرآن از قدیمی ترین آیات هستند که مربوط به دوره ی اعلام پیامبری محمد در مکه بوده اند. پس از هجرت او به مدینه، به تدریج آیات جنگجویانه فزونی یافته اند. نتیجه این است که:
ورد "اسلام دین صلح است" قریب 1400 سال است که منسوخ شده. تنها 13 سال اول اسلام فقط دین صلح بود... در نظر مسلمین رادیکال امروزی – درست مانند فقهای قرون وسطایی شان که اسلام کلاسیک را بنا کردند – درست تر است اگر بگوییم "اسلام دین حرب است". یکی از رادیکال ترین گروه های مسلمین بریتانیا به نام الغرباء، پس از دو بمب گذاری لندن اعلام کرد: "هر مسلمانی که منکر شود که ترور جزئی از اسلام است، کافر است." کافر به معنای بی اعتقاد (یعنی غیرمسلمان) است که توهین درشتی محسوب می شود...
چه بسا مردان جوانی که دست به حملات انتحاری زدند حاشیه نشینان جامعه ی مسلمین بریتانیا نبودند، که از تعبیری نامتعارف و افراطی پیروی کرده اند، بلکه از قلب جامعه ی مسلمین بودند و از تعبیر رسمی اسلام پیروی کردند؟
به بیان عام تر می توان گفت (و این نکته در مورد مسیحیت هم درست مانند اسلام صادق است) که آنچه حقیقتاً مهلک است این است که به کودکان تعلیم می دهند که ایمان به خودی خود یک فضیلت است. ایمان دقیقاً به این دلیل شر است که مستلزم هیچ توجیهی نیست و زیر بار هیچ استدلالی نمی رود. حقنه ی این مطلب به کودکان که ایمان بی و چون و چرا فضیلت عظمایی است– به همراه مؤلفه های دیگری که به راحتی فراهم می آیند – سلاح بالقوه مرگباری به کودکان می دهد که می توانند در جهادها یا جنگ های صلیبی آتی به کارش گیرند. مؤمنان راستین که با وعده ی بهشت در برابر ترس ایمن شده اند، شایسته ی مکان رفیعی در تاریخ جنگ افزارها هستند؛ جنگ افزار کارآمدی که در درازنای تاریخ همتای تیر و کمان و تانک و بمب خوشه ای بوده است. اگر کودکان پرسشگری بیاموزند و عادت کنند که با مغز خود بیاندیشند، و ایمان بی چون و چرا را فضیلت ندانند، می توان امید داشت که دیگر بمب گذاری انتحاری در کار نباشد. بمب گذاران انتحاری به این خاطر چنین می کنند که واقعاً آنچه را در مدارس دینی به آنها آموخته اند باور دارند: اینکه وظیفه در قبال خدا از همه ی اولویت ها والاتر است، و اینکه باغ بهشت نصیب شهیدان راه خدا می شود. و استشهادیون این آموزه ها را الزاماً از افراطیون متعصب نیاموخته اند، بلکه از معلمان دینی محترم، موثق و مهربان آموخته اند، که بچه ها را به ردیف در مدرسه ها می نشانند و وا می دارند تا سرشان را آونگ وار عقب و جلو ببرند و مغز های کوچک معصوم شان را مثل طوطیان دیوانه اندک اندک از آیات کتاب مقدس پر کنند. دین می تواند بسیار بسیار خطرناک باشد، و کاشتن عمدی آن در ذهن آسیب پذیر کودکان معصوم خطای سترگی است. در فصل بعد به کودکی و خشونت دین علیه کودکان می پردازیم.
ادامه>> کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین [1] . Price of Honour, Jan Goodwin [2] . « rapture » Christians [3] . Why I Am Not a Muslim, Ibn Warraq [4] . The Myth of Moderate Islam, Patrick Sookhdeo
|
فهرست
- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین - مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین
- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
( ترجمه ی بخش های بعدی در دست تهیه است) |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز |