کتاب پندار خدا > فصل اول > احترام ناسزاوار | |
احترامِ ناسزاوار
عنوان کتاب من، پندار خدا، به خدای انشتین و دیگر دانشمندان روشن اندیشی که در بخش پیش نام بردم ربطی ندارد. به همین سبب لازم بود که دین انشتینی را از دامنه ی بحث بیرون بگذارم: دیدگاه انشتینی ظرفیت اثبات شده ای برای گیج کردن دارد. در ادامه ی این کتاب من تنها دربارۀ خدایگان فراطبیعی سخن می گویم که نزد خوانندگان این کتاب، معروف ترین شان یهوه، خدای عهدعتیق است. به زودی سر وقت این جناب خواهم آمد. اما پیش از پایان این فصل مقدماتی لازم است به مطلب دیگری بپردازم که اگر ناگفته بماند کل کتاب را می آشوبد. این بار سخن از آداب معاشرت است. ممکن است خوانندگان مذهبی از برخی سخنانم آزرده شوند، و این متن را فاقد احترام کافی به اعتقادات خودشان بیابند ( اگر درمورد اعتقادات دیگران چنین حساسیتی به خرج ندهند). اگر این احساس آزردگی آنان را از ادامه ی خواندن منصرف کند مایه ی شرمندگی است، پس در اینجا می خواهم از همین ابتدا موضوع را روشن کنم.
یک فرض همه جاگستر ، که تقریباً همگان در جامعه ی ما – از جمله بی دینان – آن را می پذیرند این است که ایمان دینی به خصوص مستعد آزرده شدن است و باید آن را توسط یک دیوار بس ضخیمِ احترام صیانت کرد، احترامی از سنخی متفاوت با آن احترام عادی که از هر آدمی در قبال دیگران انتظار می رود. داگلاس آدامز[1] این نکته را اندکی پیش از مرگ اش در یک سخنرانی فی البداهه در کمبریج به چنان شیوایی بیان کرده [5]، که من هرگز از تکرار کلام اش خسته نمی شوم:
"دین ایده های خاصی در بطن خود دارد که مقدسات، یا محرمات یا مانند آن نامیده می شوند . و معنای مقدس و محرم بودن شان این است که 'شما نباید یک کلمه حرف بد در مورد این ایده ها یا انگاره ها بزنید. مبادا چنین کنید. چرا نباید؟ چون که نباید. اگر کسی به حزبی رأی دهد که شما مخالف آن باشید، تا می توانید به او انتقاد کنید، بی آن که کسی برنجد. اگر کسی فکر می کند که مالیات باید کم یا زیاد شود شما آزادید که نظر او را به چالش بگیرید. اما وقتی نوبت باورهای دینی می رسد، اگر کسی بگوید به لحاظ شرعی 'من نباید یکشنبه ها چراغی روشن کنم'، شما صرفاً باید گویید ' به اعتقادتان احترام می گذارم'. چرا باید این طور باشد که حمایت از حزب کارگر یا محافظه کار، جمهوریخواه یا دموکرات، این یا آن مدل اقتصادی، مک اینتاش به جای ویندوز مجاز باشد، اما داشتن عقایدی در مورد آغاز جهان، درباره ی خلقت جهان، نه ...، چون این چیزها مقدسات هستند؟ ... ما عادت کرده ایم که ایده های دینی را به چالش نگیریم اما خیلی جالب است که وقتی ریچارد[داوکینز] چنین می کند چه بلوایی به پا می شود! همه در این مورد [نقد دین] از کوره در می روند چون شما مجاز به صحبت درباره ی این امور نیستید. اما وقتی که عاقلانه به موضوع بنگرید می بینید که امتناع از بحث آزاد درباره ی موضوعات دینی هیچ دلیلی ندارد جز اینکه ما یک جورهایی بین خودمان توافق کرده ایم که نباید باب بحث از دین را گشود. یک مثال بارز از احترام پرنخوت جامعه مان [بریتانیا] در قبال دین را که واقعاً اهمیت دارد ملاحظه کنید: تاکنون آسان ترین راه فرار از خدمت، به ویژه در زمان جنگ، عذر شرعی بوده است. ممکن است به رغم اینکه شما یک فیلسوف اخلاق عالی باشید که تز دکترایتان در باب شر بودن جنگ جایزه برده باشد، اما باز نتوانید مسئولان نظام وظیفه را قانع کنید که برای نرفتن به جبهه عذر شرعی دارید. اما اگر بتوانید بگویید که یکی از والدین تان یا هردو کویکر بوده اند کارتان مثل آب خوردن راه می افتد، و مهم نیست که چقدر در مورد نظریه ی صلح طلبی[2]، و حتی خود مذهب کویکریسم، خام و بی اطلاع باشید.
در سویه ی دیگر طیف صلح طلبی، اکراه بزدلانه از استعمال نام های دینی برای فرقه های معارضه جو را می یابیم. در ایرلند شمالی کاتولیک ها و پروتستان ها خود را با به ترتیب با نام های 'ملی گرایان' و 'وفاداران' [به بریتانیا] خوشایندگویی[3] می کنند. خود واژه ی "مذاهب " را قلب به "اجتماعات" می کنند، همان طور که در پی اشغال آنگلوامریکایی عراق از "از صلح بین اجتماعات" سخن می گویند تا وخامت جنگ داخلی میان مسلمانان شیعه و سنی را تخفیف بخشند. جدالی که آشکارا مذهبی است اما در سرتیتر روزنامه ی ایندیپندنت 20 مِی 2006 می خوانیم که آن را "پاکسازی قومی" توصیف می کند. "قومی" هم در این بافت یک نحو دیگر خوشایندگویی به جای "دین" است. آنچه ما در عراق شاهدیم پاکسازی مذهبی است. در مورد یوگوسلاوی سابق نیز چه بسا "پاکسازی قومی" خوشایندگویی به جای "پاکسازی دینی" باشد چرا که صرب های ارتدکس، کروات های کاتولیک و مسلمانان بوسنیایی درگیر آن پاکسازی ها بودند [6]
پیش تر تبعیض قائل شدن به نفع دین را در بحث های عمومی درباره ی اخلاق رسانه ای و نزد دولت خاطرنشان کردم [7]. هرجا بحثی درباره ی اخلاقیات جنسی یا مسائل مربوط به زادوولد در می گیرد، می توانید شرط ببندید که رهبران مذهبی از گروه های دینی گوناگون در کمیته های بانفوذ عضویت می یابند، یا در میزگردهای رادیویی یا تلویزیونی حاضر می شوند. مقصودم این نیست که باید ورود این سنخ را منع یا نظراتشان را سانسور کرد. اما چرا باید جامعه ی ما همواره به درگاه آنها متوسل شود؟ مگر آنها مهارتی قابل قیاس با، گیریم، فیلسوفان اخلاق یا وکلای متخصص در امور خانواده یا پزشکان دارند؟ حال به نمونه ی دیگری از مزیت خاص قائل شدن برای دین اشاره کنیم. در 21 فوریه ی 2006 دادگاه عالی ایالات متحده حکم داد که یک قرقه ی مسیحی در نیومکزیکو باید از شمول قانون ضد مصرف داروهای توهم زا مستثنا شود، قانونی که همگان ملزم به تبعیت از آنند. [8]. مؤمن به این کلیسا[4] معتقداند که فقط با نوشیدن چای هواسکا، که حاوی داروی توهم زای غیرقانونی دی متیل تریمپتامین[5] است، می توانند به درک خدا نائل شوند. توجه کنید که آنها فقط معتقداند که این دارو درک شان را افزایش می دهد. آنان هیچ شاهدی ارائه نمی دهند. از سوی دیگر، شواهد بسیاری هست مبنی بر اینکه که شاهدانه موجب می شود تا حالت تهوع و ناراحتی سرطانی های تحت شیمی درمانی تسکین یابد. اما همان دادگاه عالی در سال 2005 رأی داد که همه ی بیمارانی که برای مقاصد درمانی استعمال از شاهدانه می کنند مشمول تعقیب قضایی فدرال هستند (حتی در اقلیتی از ایالت ها که در آنها استفاده ی پزشکی از مشتقات شاهدانه قانونی است). دین، مثل همیشه، خال برنده است. تصور کنید که اعضای یک انجمن هنری نزد دادگاه مدعی شوند که "معتقد اند" که جهت افزایش درک نقاشی های امپرسیونیستی یا سورآلیستی باید داروهای توهم زا مصرف کنند. اما وقتی یک کلیسا مدعی نیازی مشابه می شود، مورد حمایت عالی ترین دادگاه مملکت واقع می شود. قدرت دین این چنین به سان یک طلسم ظاهر می شود.
هفده سال پیش، من از سی وشش نویسنده و هنرمندی بودم که به درخواست مجله ی نیواستیتزمَن مطلبی در حمایت از نویسنده ی برجسته، سلمان رشدی نگاشتند. آن زمان سلمان رشدی به خاطر نوشتن کتابی گرفتار فتوای قتل شده بود. من که از ابراز "همدلی" رهبران مسیحی و حتی برخی سکولارهای متنفّذ با مسلمانان به خاطر "آزردگی" و "رنجش" خشمگین بودم، تمثیل مشابه زیر را پیش کشیدم:
اگر قرار بود حامیان آپارتاید به نفع خود سخنوری کنند می توانستند مدعی شوند که تداخل نژادی خلاف دین شان است. به این ترتیب بخش مهمی از مخالفان آپارتاید دم شان را روی کول شان گذاشته و کنار می رفتند. و فایده ندارد بگوییم که این تمثیل مناسبی نیست چون آپارتاید هیچ توجیه عقلانی ندارد. اسّ و اساس ایمان دینی، و قوّت و جلال آن، همه از این ناشی شده که متکی بر توجیه عقلانی نیست. ما غیرمذهبی ها ناچاریم از پیشداوری هایمان دفاع کنیم. اما همین که از یک دیندار بخواهید تا ایمان اش را برایتان توجیه کند پایتان را از گلیم "آزادی دینی" بیرون نهاده اید. در قرن بیست و یکم من به ندرت واقعه ای دیده ام که ربط اش به این مطلب بیشتر از این یکی باشد: لوس آنجلس تایمز (10 آوریل 2006) گزارش داد که گروه های مسیحی متعددی در دانشگاه های سراسر آمریکا از دانشگاه هایشان به خاطر وضع مقررات ضدتبعیض، از جمله مقررات منع آزار یا سوءاستفاده از همجنس گرایان، به دادگاه شکایت کرده اند. یک نمونه ی معروف دیگر، در سال 2004 در اوهایو رخ داد که در آن جیمز نیکسون حکمی از دادگاه گرفت که مطابق آن حق دارد تی شرتی بپوشد که روی آن نوشته "همجنسگرایی گناه است، اسلام دروغ است، سقط جنین قتل است. بعضی چیزها فقط سیاه و سفید اند!" [10] مسئولان مدرسه به او گفته بودند که حق پوشیدن چنین تی شرتی ندارد و والدین پسرک، مدرسه را به محکمه کشیده بودند. اگر این والدین شکایت شان را برپایه ی اصل آزادی بیان مندرج در اصلاحیه ی اول قانون اساسی آمریکا طرح می کردند می توانستند دعوی معقولی مطرح کنند. اما چنین نکردند: در واقع نمی توانستند چنین کنند زیرا از اصل آزادی بیان استنباط می شود که این اصل شامل "بیان نفرت" نیست. اما صرف اثبات اینکه نفرت منشاء دینی دارد، کافی است تا دیگر نفرت محسوب نشود. لذا، وکلای نیکسون ها به جای اصل آزادی بیان به حق آزادی دین در قانون اساسی استناد کردند. شکایت این پرونده به یاری اتحادیه ی حمایت حقوقی آریزونا به ثمر رسید. اتحادیه ای که مشغله اش "پیشبرد جدال های حقوقی در مورد آزادی مذهبی" است.
هدف عالیجناب ریک اسکاربرو، حامی جریان این قبیل پرونده های مسیحی این است که با استناد به دین برای تبعیض علیه همجنس گرایان و دیگر گروه ها توجیه حقوقی بیابد. او این قبیل تبعیض ها را کارزار حقوق مدنی در قرن بیست و یکم نام نهادده است: " مسیحیان می خواهند به عنوان حق مسیحی بودن جایگاهی داشته باشند." [11] در این مورد هم، اگر این دسته بخواهند موضع شان را برپایه ی اصل آزادی بیان توجیه کنند، به سختی چنگی به دل کسی می زند. اما قضیه به همین جا ختم نمی شود. اینان طرح دعوای حقوقی به منظور تبعیض قائل شدن علیه همجنس گرایان را ضد-دعوایی علیه به اصطلاح تبعیض دینی جا می زنند! و ظاهراً قانون هم به این رویه احترام می گذارد. با گفتن اینکه "اگر بکوشید مرا از توهین به همجنسگرایان باز دارید آزادی عقیده ی مرا زیرپا گذاشته اید" به جایی نمی رسید. اما اگر بگویید "این [توهین نکردن] آزادی دینی مرا خدشه دار می کند" کارتان پیش می رود. وقتی خوب فکر کنید، فرقی میان این دو استدلال می یابید؟ باز هم ، دین خال برنده است. این فصل را با یک بررسی موردی به پایان می رسانم که گویای احترام اغراق آمیز جامعه نسبت به دین است. این قضیه در فوریه ی سال 2006 زبانه کشید – اپیزود مسخره ای که میان کمدی محض و تراژدی محض در نوسان است. در سپتامبر 2005 روزنامه ی دانمارکی ییلاندز-پُستِن[6] دوازده کاریکاتور از محمد پیامبر چاپ کرد. در طی سه ماه بعد، گروه های کوچکی از مسلمانان دانمارک با احتیاط و تدبیر آتش بیار این معرکه در جهان اسلام شدند. این مسلمانان پیرو دو امامی بودند که به عنوان پناهنده به دانمارک آمده بودند [12]. این دو تبعیدی بدخواه در اواخر سال 2005 به همراه پرونده ای از دانمارک به مصر سفر کردند. پرونده ای که بعد تکثیر و در سراسر جهان اسلام، به ویژه در اندونزی، پخش شد. این پرونده حاوی اکاذیبی در مورد به اصطلاح بدرفتاری با مسلمانان دانمارک و این دروغ تحریک کننده بود که ییلاندز-پُستن یک روزنامه ی دولتی است. دو امام دانمارکی علاوه بر دوازده کاریکاتور کذایی، سه تصویر دیگر را هم که منبع شان مشکوک بود اما مسلماً هیچ ربطی به دانمارک نداشتند ضمیمه ی پرونده کرده بودند. برخلاف دوازده کاریکاتور اصلی، این سه کاریکاتور افزوده حقیقتاً توهین آمیز بودند – یا ، اگر تصویر محمد بودند، به قول هوچیگران متعصب، هتاکانه می شدند. یکی از این سه تصویر که خصوصاً توهین آمیز بود، اصلاً کاریکاتور نبود بلکه یک عکس فَکس شده از مردی ریشو بود که نقابی به شکل پوزه ی خوک زده بود. بعدها معلوم شد که این تصویر کار عکاس خبرگزاری آسوشیتت پرس از یک مرد فرانسوی است که به دیدن یک مسابقه ی خوک ها در یک بازار مکاره ی قصبه ای در فرانسه می رود [13]. عکس نه هیچ ربطی به محمد پیامبر داشت و نه دخلی به دانمارک. اما فعالان مسلمان، در راهپیمایی تحریک آمیزشان در قاهره، هر سه ی این ارتباط ها را مسلّم انگاشتند ... و نتیجه غیرقابل پیش بینی نبود.
پنج ماه پس از چاپ نخست این کاریکاتورها، "هتاکی" و "توهین" به دقت دست چین شده به کلاهک انفجاری اش رسید. تظاهر کنندگان در پاکستان و هندوستان پرچم دانمارک را آتش زدند (معلوم نیست این پرچم را از کجا گیر آورده بودند؟) و درخواست های هیستریک برای عذرخواهی دولت دانمارک از همه جا سر برآورد. (عذرخواهی برای چه؟ دولت دانمارک که نه کاریکاتورها را کشیده بود و نه چاپ کرده بود. تنها گناه دانمارکی ها این بود که در کشورشان آزادی مطبوعات هست، چیزی که نزد مردم بسیاری ازکشورهای اسلامی به سختی قابل فهم است.) روزنامه هایی در نروژ، آلمان، فرانسه و حتی ایالات متحده این کاریکاتورها را به عنوان اعلام همبستگی با ییلاندز-پُستن چاپ کردند (اما مطبوعات بریتانیا به نحوی انگشت نما چنین نکردند) ، که این هم به آتش فتنه افزود. سفارت خانه ها و کنسول گری های دانمارک درب و داغان شدند، کالاهای دانمارکی تحریم شدند، شهروندان دانمارکی، و به طور کلی غربیان، تهدید فیزیکی شدند؛ کلیساهای مسیحی پاکستان که اصلاً هیچ ارتباطی با هیچ دانمارکی یا اروپایی نداشتند، به آتش کشیده شدند. در طی حمله ی شورشیان لیبیایی و آتش زدن کنسولگری ایتالیا در بنغازی نُه نفر کشته شدند. همان طور که جرمین گریر[7] نوشت، آنچه این مردمان بیشر از همه دوست دارند ضوضاء است [14]. یک امام پاکستانی جایزه ای یک میلیون دلاری برای سر "کاریکاتورست دانمارکی" تعیین کرد – ظاهرا نمی دانسته که آنها دوازده کاریکاتوریست مختلف بودند نه یکی، و به احتمال قریب به یقین نمی دانسته که سه تا از توهین آمیزترین تصاویر هرگز در دانمارک نشان داده نشده اند ( و در ضمن، این یک میلیون پول قرار است از کجا تأمین شود؟). در نیجریه، مسلمانان معترض به کاریکاتورهای دانمارکی چندین کلیسای مسیحیان را آتش زدند، و در خیابان ها با قمه به جان مسیحیان (نیجریه ای های سیاه پوست) افتادند. یک مسیحی را داخل یک یک تیوپ لاستیکی گذاشتند، آن تیوپ را پر از نفت کردند و آتش زدند. در بریتانیا عکس تظاهرکنندگانی برداشته شد که بر پلاکاردهایشان نوشته بودند " کسانی که را که به اسلام توهین می کنند سلاخی کنید"، "مسخره کنندگان اسلام را قصابی کنید"، "اروپا تاوانش را می پردازد: نابودی نزدیک است" و، ظاهراً بدون گوشه و کنایه زنی، "سر کسانی که می گویند اسلام دین خشنی است قطع باید گردد."
در پس این وقایع، اَندرو مولر روزنامه نگار مصاحبه هایی با یک شیخ "میانه رو" مسلمان، سِر اقبال سکرانی، انجام داد. ممکن است این جناب با استانداردهای امروزی مسلمانان میانه رو باشد، اما در مصاحبه با اندرو مولر هنوز بر کلامی که زمان صدور فتوای قتل سلمان رشدی گفت پایبند بود: "شاید مجازات مرگ برای او زیادی سهل و ساده باشد" – موضعی که در تقابل با رفتار رهبر سابق مسلمانان بریتانیا، زنده یاد دکتر ذکی بَدَوی، فضاحت بار جلوه می کرد چرا که دکتر بدوی به سلمان رشدی پیشنهاد داد که در خانه ی او پناه بگیرد. سکرانی به مولر گفت که چقدر دلمشغول کاریکاتورهای دانمارکی بوده است. مولر هم دلمشغول بود، اما به دلیلی متفاوت: "من نگران بودم که واکنش مسخره و نامتناسب در قبال چند طرح بی مزه در یک روزنامه ای گمنام دانمارکی می تواند مؤید این باشد که ... اسلام و غرب اصولاً آشتی ناپذیر اند." از سوی دیگر، سکرانی روزنامه های بریتانیایی را به خاطر چاپ نکردن کاریکاتورها تحسین می کرد، اما مولر نظر اغلب نشریات بریتانیایی ها را ابراز کرد که "[ تجدید چاپ نکردن کاریکاتورها] بیش از آنکه ناشی از حساسیت نسبت به ناخشنودی مسلمین باشد، برای پرهیز از شکسته شدن پنجره هایشان بود." سکرانی توضیح می دهد که "حرمت شخص رسول الله، صل الله علی و سلّم، در عالم اسلام آن قدر عمیق است که حبّ او به کلام نمی آید. این حبّ نبی ماورای محبت به والدین شما، معشوقه ها یا کودکان تان است. حبّ نبی جزء ایمان است. یک حکم اسلامی هم هست که مطابق آن کشیدن تصویر پیامبر حرام است." چنان که مولر متوجه شده، این نگرش فرض را بر این می گذارد که،
ارزش های اسلام برتر از همه ی ارزش های دیگر است – چیزی که هر مسلمانی قبول دارد، همین طور مؤمنان به هر دین دیگر، که باور دارند که مذهب شان تنها راه نجات، درستی و روشنایی است. اگر مردم می خواهند یک پیامبر قرن هفتمی را بیش از خانواده شان دوست بدارند، به خودشان مربوط است، اما بقیه مجبور نیستند که این شریعت را جدی بگیرند. ..
جز اینکه اگر این شریعت را جدی نگیرید و احترامات فائقه را به جا نیاورید، مورد تهدید فیزیکی قرار می گیرید، تهدید در ابعادی که پس از قرون وسطا هیچ دین دیگری بدان مبادرت نکرده است. دشوار بتوان پاسخی برای این پرسش پیدا کرد که این قدر خشونت چه لزومی دارد، چنان که، به قول مولر "اگر این دلقک ها حق داشته باشند، کاریکاتوریست ها در هر صورت به جهنم می روند – این طور نیست؟ در این حین، اگر می خواهید از توهین و هتاکی به خود مسلمانان شگفت زده شوید، گزارش های عفو بین الملل درباره ی سوریه و عربستان سعودی را بخوانید." بسیاری متوجه این نکته شده اند که میان واکنش هیستریک مسلمانان که مصرانه کاریکاتورهای محمد را "توهین" به خود تلقی می کنند و کاریکاتورهای کلیشه ای ضدیهودی که به راحتی در رسانه های عربی به چاپ می رسند تعارضی هست. در پاکستان، در خلال یک تظاهرات علیه کاریکاتورهای دانمارکی، یک عکاس عکس زنی را گرفته بود که بر پلاکاردش نوشته بود "رحمت خدا بر هیتلر".
در واکنش به این پدیده ی دیوانه وار، روزنامه های محترم لیبرال خشونت را تقبیح کردند و درباب آزادی بیان موعظه کردند. اما در همان حین "احترام" و "همدلی" خود را به خاطر "توهین" عمیق و "جریحه دار شدن" احساسات و "رنج" مسلمان نیز ابراز داشتند. به خاطر داشته باشید که "جریحه" و "رنج" مذکور ناشی از اعمال خشونت یا درد کشیدن واقعی هیچ کس نبوده است: چیزی نبوده جز لکه های مرکب بر روزنامه ای که اگر برای افروختن آتش فتنه به عمد عَلَم نمی شد، در خارج از دانمارک کسی اسمش را هم نمی شنید.
من موافق رنجاندن یا آزردن هیچ کس صرفاً به قصد رنجاندن او نیستم. اما دلنگران و مشوّش از امتیازات نامتناسبی هستم که در جوامع سکولار ما به مذهب اعطا می شود. همه ی سیاستمداران باید به کاریکاتورهای تمسخرآمیز از چهره هایشان عادت کنند، و هیچ کس برای دفاع از آنها دست به شورش نمی زند. اما چه طرفه ای در دین هست که آن را سزاوار احترام استثنایی می سازد؟ به قول اچ.ال. مِنکِن[8]: " ما باید به دین اطرافیان مان احترام بگذاریم، اما فقط بدان معنا و تا آن حد که به نظریه شان در مورد زیبایی همسر و هوشمندی کودکان شان احترام می گذاریم."
در پرتو این استنباط نامتوازن درباره ی احترام به دین است که من این کتاب را عذر می نهم. من از جا در نمی روم تا کسی را برنجانم، اما بنا هم ندارم تا دستکش مخصوص بپوشم و در حمل دین ملاحظه ای بیش از ملاحظه ی چیزهای دیگر به خرج دهم. ادامه >> فرضیه ی وجود خدا [1] . Douglas Adams [2] .pacifism [3] . euphemism [4] . Centro Espirita Beneficiente Uniao do Vegetal [5] . dimethyltryptamine [6] . Jyllands-Posten [7] . Germaine Greer نویسنده و فمینیست انگلیسی، زاده ی استرالیا، که برای آزادی جنسی زنان تلاش کرده است. [8] . H.L. Mencken روزنامه نگار ، طنزپرداز و منتقد جنجالی آمریکایی، که نقش مهم در شکل دهی رمان دهه ی 1920 آمریکا داشت.م |
فهرست
- احترام ناسزاوار
- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین - مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین
- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
- سرسخن |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز
|