نوما درست همان طور که هاکسلی معلق وارو می زد تا اگنوستیسیم را کاملاً بی طرف معرفی کند، و آن را درست در میانه طیف هفت رده ای من از باور دینی بنشاند، خداباوران هم از سوی دیگر طیف، همان معلق وارو زدن را با دلایل مشابه پیشه کرده اند. آلیستر مک گراثِ[1] الاهیدان این تلاش را کانون کتاب خود خدای داوکینز: ژن ها، مِم ها و منشاء حیات قرار داده است. او پس از ارائه ی خلاصه ای از آثار علمی من، که به نحو تحسین برانگیزی منصفانه است، ظاهراً تنها یک ایراد را برای ردّ دیدگاه من یافته: مشکل انکارناپذیر اما به طرز فضاحت بار ضعیف در دیدگاه شما این است که نمی توانید وجود خدا را رد کنید. من هنگام خواندن کتاب مک گراث، صفحه پشت صفحه در حاشیه می نوشتم "قوری". مک گراث هم ذکر خیری از توماس هاکسلی می کند و می گوید " هاکسلی که هم از خداباوران و هم از بیخدایان به خاطر اظهارات جزمیِ فاقد شواهد تجربی شان به تنگ آمده بود، اعلام کرد که پرسش خدا را نمی توان بر پایه ی روش علمی پاسخ داد."
در ادامه، مک گراث به همین سیاق از استیون جی گولد نقل قول می کند: " و برای چند میلیون اُمین بار از جانب همه ی همکاران ام (چه در شب نشینی های دانشکده و چه در مقالات عالمانه) می گویم: علم اصلاً نمی تواند ( با روش های معتبر خود) در باب احتمال سروری خدا بر جهان فتوی دهد. ما نه می توانیم وجود خدا را تأیید کنیم و نه انکار؛ ما به عنوان دانشمند اصلا نمی توانیم سخنی درباره اش بگوییم." گذشته از لحن سرشار از اطمینان، و تقریباً مرعوب کننده ی سخن گولد، این سخن حقیقتاً چه توجیهی دارد؟ چرا ما، به عنوان دانشمند، نباید درباب خدا اظهار نظر کنیم؟ و چرا قوری راسل، یا دیو اسپاگتی پرنده هم به همین سان از گزند شکاکیت علمی مصونیت نیابند؟ چنان که به زودی مدلل خواهم کرد، جهانی با یک سرور آفریننده بسیار متفاوت از جهانی بدون چنین سروری خواهد بود. پس چرا موضوع وجود خدا مناسب بررسی علمی نباشد؟
گولد در یکی از کتاب های کمتر تحسین شده اش با عنوان سنگ های اعصار[2] این ایده را تا حد کسالت باری بسط می دهد. در این کتاب او واژه ی نوما[3] را برای اختصار عبارت " قلمرومندان ناهمپوشان"[4] مطرح می کند.
شبکه ی یا قلمرو علم، حوزه ی تجربی را می پوشاند: اینکه جهان از چه ساخته شده (فکت) و چرا این طور کار می کند (نظریه). قلمرو دین، حوزه ی معانی غایی و ارزش های اخلاقی را در بر می گیرد. این دو قلمرو همپوشان نیستند، و تمام قلمروها را هم محاط نمی کنند (مثلاً، قلمرو هنر و معنای زیبایی را در نظر بگیرید). با نقل یک کلیشه ی قدیمی، می توان گفت علم، دورانِ سنگ ها را می کاود و دین سنگ دوران ها را؛ علم چیستی آسمان را می جوید، و دین عروج به آسمان را.
این مطلب دارای کمال صحت و درستی می نماید، البته پیش از لحظه ای تأمل در آن. این پرسش های غایی چه هستند که دین در محضرشان یک میهمان محترم است، اما علم باید دم اش را روی کولش بگذارد و محترمانه کنار برود؟ مارتین رییز، اخترشناس برجسته ی کمبریج که پیش تر از او یاد کردم، کتابش با عنوان مأوای کیهانی ما را با طرح دو پرسش غائی قابل ذکر و دادن دو پاسخ نوما-پسند آغاز می کند. "نخستین راز برجسته این است که چرا اصلاً چیزی وجود دارد. چه چیزی روح حیات را بر معادلات دمیده، و آنها را در جهان واقعی تحقق بخشیده است؟ چنین پرسش هایی فراسوی علم هستند؛ قلمرو فیلسوفان و الاهیون اند." اما من ترجیح می دهم بگویم که اگر این پرسش ها حقیقتاً فراسوی قلمرو علم اند، پس به قطع و یقین فراسوی قلمروی الاهیون نیز هستند ( برایم جالب است بدانم که فیلسوفان درباره ی اینکه مارتین رییز آنها را با الاهیون هم کاسه کرده چه فکر می کنند). مایلم از این هم پیش تر روم و بپرسم که اصلاً چرا می توان گفت که الاهیون قلمرو ای دارند. من همواره سخن رئیس سابق دانشکده مان در آکسفورد را به خاطر می آورم. یک الاهیدان جوان تقاضای یک بورس تحقیقاتی کرده بود. تز دکترای او درباب الاهیات مسیحی، رئیس دانشکده ی ما را واداشت تا بگوید "من عمیقاً شک دارم که این اصلاً یک رشته باشد." الاهیدانان چه مهارتی دارند که دانشمندان ندارند و به کار پرسش های عمیق کیهانی می آید؟ در کتاب دیگری سخنان یک اخترشناس آکسفوردی را نقل کرده ام که وقتی یکی از این پرسش های عمیق را از او پرسیدم، گفت: "آه، اینجا ما به ورای قلمروی علم می رویم. و باید شما را به دوست خوبان جناب کشیش رجوع دهم." من آن موقع به قدر کافی حاضر جواب نبودم که پاسخی را بدهم که بعدا نوشتم: "اما چرا به کشیش رجوع کنم؟ و نه به باغبان یا سرآشپز؟" چرا دانشمندان در برابر جاه طلبی های متألهان، درباره ی پرسش هایی که الاهیون هم مسلماً بیش از خود دانشمندان شایستگی جواب دادن شان را ندارند، چنین جبونانه سر تکریم فرود می آورند؟
مطابق کلیشه ای ملالت بار (که برخلاف بسیاری از کلیشه ها، حتی درست هم نیست) علم معطوف به پرسش از چگونگی[5] است، درحالی که تنها الاهیات می تواند پرسش از چرایی[6] را پاسخ دهد. اما اصلاً پرسش از چرایی چگونه پرسشی است؟ هر پرسشی که با واژه ی "چرا" شود، پرسش درستی نیست، مثلا: چرا تکشاخ ها توخالی هستند؟ برخی از این پرسش ها حتی ارزش جواب دادن هم ندارند، مثلا: انتزع چه رنگی است؟ امید چه بویی دارد؟ هر جمله ی سئوالی که ساخت دستوری درستی داشته باشد، لزوماً پرسش معنادار یا شایان توجهی نیست. و اصلاً معلوم نیست که اگر علم نتواند به یک پرسش معنادار پاسخ دهد، پس دین می تواند. شاید پرسش های حقیقتاً عمیق و پرمعنایی باشند که تا ابد فراسوی مرزهای علم قرارگیرند. شاید نظریه ی کوانتوم به آستانه ی این فهم ناپذیرها رسیده باشد. اما اگر علم نتواند برخی پرسش های غائی را پاسخ گوید، چرا باید فکر کنیم که دین می تواند؟ به گمانم هیچ یک از آن اخترشناسان آکسفوردی و کمبریجی واقعاً معتقد نباشد که الاهیون تخصصی خاص دارند که به مدد آن می توانند پرسش هایی را که برای علم زیاده از حد ژرف اند پاسخ گویند. به گمانم هر دوی این اخترشناسان فقط برای عرض ادب معلق وارو زده اند: متألهان هیچ سخن درخوری درباره ی هیچ چیز دیگر ندارند؛ پس بگذارید ارزنی جلویشان بریزیم تا مشغول پرسش هایی شوند که هیچ کس نمی تواند پاسخ دهد و چه بسا هرگز هم پاسخی نداشته باشند. برخلاف این دوستان اخترشناس، من موافق نیستم که باید ارزنی جلو متألهان ریخت. من اصلاً هیچ دلیل خوبی نمی یابم که الاهیات (برخلاف تاریخ انجیل، ادبیات و غیره) اصلاً یک رشته ی مطالعاتی باشد.
با این حال، همگی ما می توانیم موافق باشیم که دخیل کردن علم در بحث از ارزش های اخلاقی، دست کم، مسئله برانگیز است. با این حال، آیا گولد واقعاً می خواهد حق تمییز خوب و بد را به دین واگذارد؟ این که هیچ چیز دیگری نمی تواند به خرد آدمی یاری رساند، دلیل نمی شود تا زمام کل امور را به دین بسپاریم. و بالآخره باید از خود بپرسیم این نقش باید به کدام دین محول شود؟ دینی که ما اتفاقاً در مکتب آن بار آمده ایم؟ بعد بپرسیم باید به کدام فصل، از کدام کتاب انجیل رجوع کنیم؟ (چون بسیاری از مطالب اناجیل کاملاً ناهمخوان یا با هر معیاربخردانه ای شنیع اند. چه بسیار علمایی که انجیل را خوانده اند و به این نتیجه رسیده اند که انجیل برای کیفر زناکاری، جمع آوری هیزم در سَبَت، و اهانت به والدین، مجازات اعدام را توصیه می کند. اگر سِفر تثنیه و لویتیکوس [کتاب های سوم و پنجم از عهد عتیق] را رد کنیم، (همان طور که همه ی مدرن های روشنفکر چنین می کنند)، با چه معیارهایی می توانیم تصمیم بگیریم که باید کدام یک از ارزش های اخلاقی دین را بپذیریم؟ آیا باید میان ادیان جهان دوره بگردیم و آنی را که آموزه های اخلاقی اش بیشتر به مذاق مان خوش می آید برگزینیم؟ اگر چنین باشد، هنوز باید بپرسیم با چه معیاری باید دست به گزینش بزنیم؟ و اگر برای گزینش از میان اخلاقیات ادیان، معیارهای مستقلی داریم چرا میانبر نزنیم و بدون رجوع به ادیان، مستقیماً سراغ گزینش اخلاقی نرویم؟ در فصل 7 به این پرسش ها بازخواهم گشت. من اصلاً باور نمی کنم که گولد چندان معتقد به نوشته هایش در کتاب سنگ های اعصار باشد. چنان که گفتم، همگی ما متهم ایم که معلق وارو می زنیم تا در برابر حریفی بی شأن اما نیرومند، مؤدب باشیم، و به نظرم مقصود کتاب گولد هم جز این نیست. می توان درک کرد که او واقعاً به مضمون اظهارات اش در مورد اینکه علم در مقابل پرسش از وجود خدا هیچ حرفی برای گفتن ندارد، اعتقاد داشته است: "ما نه می توانیم وجود خدا را تأیید کنیم و نه انکار؛ ما به عنوان دانشمند اصلا نمی توانیم سخنی درباره اش بگوییم." این به لاادری گری دائمی و بازگشت ناپذیر راه می برد؛ یک PAP تمام عیار. سخن گولد بدان معناست که علم حتی نمی تواند پاسخی احتمالاتی به پرسش از وجود خدا بدهد. این مغالطه ی بسیار رایج – که بسیاری مانند وِرد تکرارش می کنند، اما شک دارم که خیلی هایشان درست به آن اندیشیده باشند – حاکی از نگرشی ست که من آن را "فقر لاادری گری" می خوانم. در ضمن، خود گولد هم یک لاادری بیطرف نبود، بلکه در عمل قویاً مایل به بیخدایی بود. اگر او هیچ حرفی درباره ی وجود خدا ندارد، چگونه چنان داوری هایی می کند؟ مطابق فرضیه ی وجود خدا، عامل فراطبیعی ای وجود دارد که آفریننده و حافظ جهان است و حتی با انجام معجزه در کار جهان مداخله می کند. این معجزات، مستلزم تخطی موقتی از قوانین تغییرناپذیری هستند که خود خدا وضع کرده است – دست کم بسیاری از روایت های این فرضیه چنین مدعایی دارند. ریچارد سوینبرن، یکی از برجسته ترین متألهان بریتانیا، در کتاب خود آیا خدایی هست؟ کاملاً در این مورد صراحت دارد: ادعای خداباور این است که خدا قدرت خلق، حفظ و نابودی هرچیزی، چه خرد و چه کلان، را دارد. او می تواند اشیا را به هر قسمی به حرکت وادارد... می تواند سیارات را چنان بگرداند که کپلر کشف کرد، یا باروت را چنان خلق کند که با زدن جرقه ای منفجر شود؛ و نیز می تواند سیارات را جور دیگری بگرداند، و عناصر شیمیایی را دیگرگونه بیآفریند تا در شرایطی متفاوت از شرایط فعلی منفجر شوند. خداوند محدود به قوانین طبیعت نیست؛ او واضع این قوانین است و هرگاه اراده کند می تواند آنها را تغییر دهد یا معوق بگذارد. به همین سادگی، نه؟! این نگرش هرچه که باشد فرسنگ ها با نوما فاصله دارد. و دانشمندان معتقد به مکتب "قلمرومندان ناهمپوشان"، هر باور دیگری که داشته باشند، باید بپذیرند که جهانی آفریده ی یک خالق هوشمند فراطبیعی، بسیار متفاوت از جهانی فاقد چنین خالقی است. حتی اگر آزمودن این تفاوت بنیادی در عمل آسان نباشد. این نکته، زیرآب این حکم اغواگرِ آسوده ساز را می زند که علم باید در قبال مدعای وجودی اصلی دین، سکوت کامل پیشه کند. حضور یا غیاب یک اَبَر-هوشِ آفریننده، بی شک یک پرسش علمی است، حتی اگر در عمل قابل پاسخگویی نباشد – یا تاکنون امکان پاسخگویی اش فراهم نشده باشد. همین مطلب درباره ی صحت و سقم داستان های معجزه هم صدق می کند. داستان هایی که دین برای تأثیرنهادن بر مؤمنان بدان ها متوسل می شود. آیا پدرِ عیسی انسان بود، یا مادرش در زمان تولد او باکره بود؟ چه شواهد موجود برای پاسخ گویی این پرسش کافی باشند و چه نباشند، این پرسشی کاملاً علمی است که در اصل پاسخ واحدی دارد: بلی یا خیر. آیا عیسی، الیعاذر مرده را زنده کرد؟ آیا خود عیسی پس از سه روز مصلوب بودن زنده شد؟ هر کدام از این پرسش ها پاسخی دارند، پاسخ هایی که علمی هستند، چه در عمل بتوانیم آن ها را بیابیم و چه نتوانیم. به فرض بعید، اگر شواهد مرتبط با این پرسش ها فراهم شوند، باید از روش علمی محض برای پاسخ دهی شان بهره جوییم. برای دراماتیک کردن موضوع، فرض کنید باستان شناسان دی ان آ ی عیسی را بیابند و پس از بررسی آن نتیجه بگیرند که عیسی حقیقتاً پدری نداشته است. آیا می توانید تصور کنید که در این صورت مدافعان دین شانه هایشان را بالا بیاندازند و حرف پرتی از این قبیل بزنند که: " خوب که چی؟ شواهد علمی هیچ ربطی به پرسش های الاهیاتی ندارند. این قلمروها جداگانه اند! ما فقط به پرسش های غائی و ارزش های اخلاقی می پردازیم. نه دی ان آ و نه هیچ شاهد دیگری نمی تواند تفاوتی در قضیه ایجاد کند، چه نفیاً و چه اثباتاً." کل این داستان، مطایبه ای بیش نیست. می توانید بر سر همه ی دارایی تان شرط ببندید که اگر چنین شواهد علمی ای پیدا شود، غریو شادی الاهیون گوش فلک را کر خواهد کرد. محبوبیت نوما فقط به این خاطر است که هیچ شاهدی به نفع فرضیه ی وجود خدا در دست نیست. هرگاه کوچک ترین شاهدی دال بر صحت باورهای دینی یافت شود، متکلمین لحظه ای در دور انداختن نوما درنگ نخواهند کرد. ازمتألهان نخبه که بگذریم، شک دارم که این به اصطلاح معجزات، قوی ترین دلایل مؤمنان برای ایمان شان باشند (و حتی خود آن نخبگان هم داستان معجزات را به صرف تحکیم بیضه ی دین به خورد مؤمنان ساده دل می دهند)؛ و معجزات، بنا به تعریف، تخطی از قوانین علم هستند. به نظر می رسد که کلیسای کاتولیک از یک سو حامی نوما می نماید و از سوی دیگر انجام معجزه را شرط لازم برای احراز مقام قدیسی محسوب می کند. پادشاه فقید بلژیک به خاطر موضع گیری اش علیه سقط جنین نامزد مقام قدیسی شد. اکنون تحقیقاتی جدی در جریان است تا ببینند آیا می توان به دعاهایی که پس از مرگ آن اعلیحضرت در حق اش شده شفای معجزه آسایی منسوب کرد یا خیر. شوخی نمی کنم. این قضیه صحت دارد، و این رویه ای عام در داستان قدیسان است. به نظرم کل این قضیه برای محافل نخبه تر کلیسایی مایه ی شرمندگی باشد. این که چرا محافلی که شایسته ی نام نخبه باشند دست از کلیسا بر نمی دارند هم، خود رازی است به همان عمق رازهای دیگرِ محبوب متألهان. درمورد معجزات، گولد ناگزیر باید این پاسخ را بپذیرد که نتیجه ی مکتب نوما یک حراج دوسویه است. همین که دین گام در چمنزار علم بگذارد و با معجزه گری شروع به دخالت در امور عالم واقع کند، دیگر در مفهوم گولد از دین نمی گنجد، و نقش مرضی الطرفین آن زایل می شود. اما توجه داشته باشید که دین عاری از معجزه ی مورد نظر گولد، مقبول بیشتر مؤمنان کلیسارو یا قائم الصلاة نیست. در حقیقت چنین دینی سخت به کام مؤمنان معتقد تلخ می آید. آلیس، پیش از آنکه به سرزمین عجایب فرو رود، در مورد کتابی که خواهرش می خواند گفت: خدایی که نه معجزه می کند نه دعاها را اجابت می کند چه فایده ای دارد؟ تعریف مطایبه آمیز آمبروز بیِرس[7] از فعل "عبادت کردن" را به خاطر آورید: "خواست به تعلیق درآمدن قوانین عالم به خاطر عرضحال گویی که به بی ارزشی خود معترف است." بعضی قهرمانان ورزشی معتقداند که خدا کمک شان می کند تا پیروز شوند – البته در مقابل حریفانی که به نظر نمی رسد استحقاق کمتری برای امدادهای غیبی داشته باشند. بعضی رانندگان معتقداند که خدا برایشان جای پارک نگه می دارد – که ناگزیر باید این کار را به بهای محروم کردن بقیه انجام دهد. این نوع خداباوری به نحو خجالت آوری شایع است، و بعید است معتقدان آن بتوانند نظر مساعدی به مکتب (ظاهراً) معقول نومایی داشته باشند. با این تفاصیل، بگذارید از گولد پیروی کنیم و به یک دین حداقلیِ نامداخله گر بسنده کنیم. یعنی، نه معجزه ای در کار باشد، نه مراوده ای شخصی میان ما و خدا، نه به سخره گرفتن قوانین فیزیک، نه دست درازی دین به چمنزار علم. دست بالا، دروندادی[8] الاهی در شرایط اولیه ی جهان دخیل باشد، چنان که درگذر زمان، ستارگان، عناصر، شیمی و سیارات شکل می گیرند ، و حیات تکامل می یابد. آیا به یقین می توان گفت که این جدایشی مکفی است؟ آیا مکتب نوما می تواند از چالش این دین فروتنانه تر و بی فروغ تر سرافراز درآید؟ خوب شاید شما این طور فکر کنید. اما پیش نهاده ی من این است که حتی یک خدای نوماییِ نامداخله گر هم، گرچه کمتر از خدای ابراهیمی خشن و دست و پاچلفتی است، اما اگر با دیده ی انصاف و تدقیق بدان بنگرید، همچنان یک فرضیه ی علمی است. به مطلب بازگردم: جهانی که در آن فقط ما باشیم و باقی هوش های آهسته تکامل یابنده ی دیگر، بسیار متفاوت از جهانی است که وجودش معلول طراحی هوشمندانه باشد. قبول دارم که در عمل ممکن است تمییز این دو نوع جهان آسان نباشد. با این حال، فرضیه ی طراحی غائی ویژگی های کاملاً خاصی دارد، و تنها آلترناتیو آن یعنی تکامل تدریجی، به معنای وسیع تکامل، هم به هکذا. این دو فرضیه، قریب به آشتی ناپذیری اند. هیچ فرضیه ای غیر از تکامل نمی تواند تبیینی برای وجود باشنده هایی ارائه دهد که ایجادشان بدون تکامل، ناممکن می نماید. و چنان که در فصل 4 نشان خواهم داد، نتیجه ی این استدلال برای فرضیه ی وجود خدا مهلک است.
ادامه >>
آزمایش بزرگ دعا
[1] . Alister McGrath [2] Rocks of Ages, S.J. Gould [3] . NOMA [4] . non-overlapping magiseral [5] . how questions [6] . why questions [7] Ambrose Bierce: روزنامه نگار و طنزنویس آمریکایی؛ نویسنده ی داستان های کوتاه با تم مرگ و وحشت. م [8] . input
|
فهرست
- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین - نوما - مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین
- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
- سرسخن |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز
|