خانه | بالا

کتاب پندار خدا > فصل ششم > ریشه های اخلاق > آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

چندین کتاب  نظیر چرا خوب خوب است[1] اثر روبرت هایند، علم خیر و شر اثر مایکل شِرمِر، آیا بدون خدا می توانیم خوب باشیم اثر روبرت باکمن، و ذهن اخلاقی اثر مارک هاوزر احتجاج کرده اند که حس خوبی و بدی در ما می تواند ناشی از پیشینه ی داروینی مان باشد. در این بخش من روایت خود را از این استدلال بیان می کنم.

 

در ظاهر امر، چنین می نماید که ایده ی داروینی تکامل توسط انتخاب طبیعی نمی تواند حس نیکخواهی، وجدان، همدلی و  شفقت را در انسان تبیین کند.  انتخاب طبیعی به راحتی می تواند احساساتی مانند گرسنگی، ترس، شهوت جنسی را تبیین کند که همگی مستقیماً مربوط به بقای ما و حفظ ژن هایمان هستند. اما درباره ی حس ترحم ما هنگام دیدن یک کودک یتیم گریان، یا تنهایی یک بیوه، یا زوزه ی دلخراش جانوری که از درد می نالد چه می توان گفت؟ چه چیزی ما را وا می دارد تا به طور ناشناس پول و لباس به قربانیان سونامی  در آن سوی دنیا هدیه کنیم. درحالی که هرگز آنها را نخواهیم دید و بعید است که روزی بتوانند لطف مان را جبران کنند؟ حس شفقت سامری نیکوکار از کجا ناشی می شود؟ آیا این نیکخواهی با نظریه ی "ژن خودخواه" ناسازگار نیست؟ نه، این یک بدفهمی رایج از نظریه ی ژن خودخواه است –  یک بدفهمی ناراحت کننده ( و با پسنگری، قابل پیشبینی).§ باید توجه کنیم که در "ژن خودخواه"، تأکیدمان بر کلمه ی درست باشد: ژن خودخواه، با اندامه ی خودخواه، یا با گونه ی خودخواه فرق دارد. بگذارید این مطلب را توضیح دهم.

 

از منطق داروینیسم نتیجه می شود که واحدهایی از سلسله مراتب حیات  که باقی می مانند و از صافی انتخاب طبیعی می گذرند، باید خودخواه باشند. واحدهایی که در جهان باقی می مانند آنهایی هستند که به بهای نابودی واحدهای هم مرتبه ی خود در سلسله مراتب حیات باقی مانده اند. در این زمینه، معنای خودخواه دقیقاً همین نوع بقاست. حال این پرسش پیش می آید که چه مرتبه ای از واحدهای حیات درگیر این ماجرا هستند؟ اساس ایده ی ژن خودخواه، با تأکید بر واژه ی ژن، این است که واحد انتخاب طبیعی (یعنی واحد خودخواه)، نه ارگانیسم خودخواه است و نه گروه یا گونه ی خودخواه، بلکه ژن خودخواه است. ژن است که به صورت اطلاعات در طی نسل های متوالی باقی می ماند و یا از میان می رود. بر خلاف ژن ها ( و شاید مم ها)، اندامه ها، گروه ها و گونه ها نمی توانند واحد مناسب انتخاب طبیعی باشند زیرا آنها نسخه های دقیقی از خود نمی سازند، و با هم درون انبانی از موجودات خود-تکثیرگر رقابت نمی کنند. اما ژن ها دقیقاً همین کار را می کنند. و "خودخواهی" ژن ها به معنای داروینی کلمه دقیقاً به همین سبب است.

 

واضح ترین روشی که ژن ها می توانند بقای "خودخواهانه" ی خود را تضمین کنند این است که اندامه های افراد را خودخواه برنامه ریزی کنند. در واقع، در بسیاری موارد بقای یک اندامه موجب بقای ژن های حاکم بر درون آن می شود. اما شرایط گوناگون، راهکارهای گوناگونی می طلبند. در برخی شرایط – که نادر هم نیستند – ژن خودخواه بقای خود را  با واداشتن اندامه به رفتار نیکوکارانه تضمین می کند. امروزه این شرایط را به خوبی شناخته اند و به دو مقوله ی اصلی تقسیم بندی کرده اند. اگر یک ژن چنان بدن تحت فرمان خود را برنامه ریزی کند که آن بدن به  خویشان ژنتیکی اش نیکی کند ، ژن از لحاظ احتمالاتی بخت بیشتری برای تکثیر خود می یابد. پس بسامد حضور چنین ژنی در انبان ژنی آن قدر افزوده می شود که نیکوکاری به یک هنجار بدل می شود. یک نمونه ی واضح این گرایش، نیکی به فرزندان است، اما این تنها نمونه ی نیکوکاری نیست. مثلاً زنبورها، مورچه ها و موریانه ها، و تا حد کمتری برخی از مهره داران مانند کورموش ها، نمس های هندی و دارکوب های کاج، جامعه هایی تشکیل می دهند که که در آنها خواهر و برادرهای بزرگ تر هوای قوم و خویش های کوچک تر جامعه ی خود را دارند (یعنی خویشانی را که با آنها ژن های مشترکی دارند). در حالت کلی، چنان که همکار فقیدم دبلیو دی هَمیلتون نشان داده، جانوران تمایل دارند که مراقب اقوام خود باشند؛ از آنها دفاع کنند؛ منابع خود را با آنها تقسیم کنند؛ خطرها را به آنها هشدار دهند، یا به شیوه های دیگر به خویشاوندان نزدیک خود نیکی کنند چرا که  از لحاظ احتمالاتی، خویشاوندان جانور ژن های مشترکی با خود او دارند.

 

نوع عمده ی دیگر نیکخواهی که به خوبی با منطق داروینی انطباق دارد، نیکی کردن دوجانبه است ( "تو پشت مرا بخاران، من هم پشت تو را می خارانم"). این نظریه که نخست توسط رابرت تریورز در زیست شناسی تکاملی مطرح شد، بستگی به ژن های مشترک ندارد. در واقع، این شیوه ی نیکی کردن به همان خوبی نیکی به همنوعان، و چه بسا بهتر، می تواند  بین گونه های متفاوت جانوری نیز برقرار باشد. این شیوه ی نیکی متقابل بین جانوران غیرهمنوع را همزیگری می خوانند. اساس این شیوه مبنای معامله ها و تهاترهای آدمیان نیز هست. شکارچی نیاز به نیزه دارد و آهنگر گوشت.  این عدم تقارن به یک معامله می انجامد. زنبور شهد می خواهد و گل گرده افشانی. گل نمی تواند پرواز کند پس با شهد خود حق العمل زنبور را می پردازد تا بالهایش را اجاره کند. پرندگانی که عسلنما خوانده می شوند می توانند کندوی زنبورها را بیابند، اما نمی توانند به آن وارد شوند. راسوهای عسل دوست می توانند به کندوی زنبوران نفوذ کنند، اما بال ندارند تا بلندی ها را بکاوند و کندوها را پیدا کنند. پرندگان عسلنما وقتی کندوی عسلی بیابند به شیوه ای  پرواز می کنند که هدف از آن فقط  جلب توجه راسوها (و گاهی آدمیان) است. هر دو طرف از این معامله سود می برند. مانند وقتی که یک کوزه ی پر از طلا زیر سنگی بسیار سنگین مدفون است، و یابنده نمی تواند به تنهایی سنگ را جابجا کند. پس او از دیگران کمک می خواهد، حتی اگر مجبور باشد گنج را با آنان تقسیم کند، زیرا بدون کمک آنان هیچ چیز نصیب اش نمی شود. جهان جانوران سرشار از این روابط متقابل است: بوفالوها و اوکسپکرها، گل های شیپوری و مرغان مگسخوار، ماهی های گروپر و وراس ماهی های نظافتچی، گاوها و میکروارگانیسم های روده شان. نیکی متقابل به سبب وجود نیازهای نامتقارن و توانایی برای برآوردن این نیازها شکل می گیرد. این نوع نیکی کردن به این دلیل نزد گونه های ناهمسان بهتر شکل می گیرد که در میان آنها عدم تقارن بیشتر است.

 

نزد انسان ها، سفته و چک و پول وسایطی هستند که تأخیر در این تعامل را ممکن می سازند. طرفین معامله همزمان کالاهای خود را تحویل نمی دهند بلکه می توانند ادای دین خود را به آینده موکول کنند، یا حتی آن را بر عهده ی دیگری بگذارند.  تا آنجا که من می دانم،  هیچ جانوری  جز انسان چیزی دقیقاً معادل پول ندارد. اما در خاطره ی جانور نقش هویتی دیگران همان نقش پول را به طور مستقیم ایفا می کند. مثلاً خفاش خونخوار می آموزد که کدام یک از اعضای گروه اش قابل اعتماد است و دین اش را ادا می کند (یعنی خونی را که نوشیده برای شریک اش قی می کند)  و کدام یک تقلب می کند. انتخاب طبیعی ژن هایی را ترجیح می دهد که موجب می شوند فرد در رابطه ی نامتقارن نیازها و موقعیت ها آنچه را می تواند بدهد، بدهد و در ازایش آنچه را که ندارد طلب کند. همچنین انتخاب طبیعی جاندارانی را ترجیح می دهد که دیون خود را ادا کنند؛ از بی وفایی شکایت کنند؛ مراقب همدیگر باشند؛ و متقلبانی را که می ستانند اما نوبت خودشان که می رسد، از دادن شانه خالی می کنند مجازات کنند.

 

چون همیشه تقلب هست، راه حل های پایدار[2] برای مسائل نظریه ی بازی نیکی دوجانبه، همواره مستلزم یک مؤلفه ی تنبیه متقلبان است.نظریه ی ریاضی بازی، دو طبقه ی وسیع از راه حل های پایدار برای این نوع "بازی" ها را مجاز می دارند. رویه ی "همواره  بدکار باش" هنگامی به کار فرد می آید که همگان بدکاری پیشه کرده باشند. اما یک راهکار دیگر هم هست که آن هم پایدار است ("پایدار" به این معناست که همین که اتخاذ یک راهکار در میان یک جماعت  از حد معینی تجاوز کرد، دیگر جایگزین بهتری برای آن راهکار نباشد.) مطابق این راهکار دوم، "با نیکی شروع کن، به دیگران فرصت نیکی کردن بده،  و نیکی را با نیکی پاسخ بده، اما اگر به تو بدی کردند تو هم در مقابل بدی کن." در اصطلاح نظریه ی بازی، این راهکار (یا این خانواده از راهکارها) نام های گوناگونی دارد، از جمله آن را راهکار "این به آن در"[3] یا  "انتقام گیر و قدرشناس"[4] می خوانند.  از لحاظ تکاملی، این راهکار هنگامی پایدار است که اکثریت جامعه قدرشناس باشند. در چنین جماعتی، بهترین راهکار، نه بدکاری دائمی  است و نه نیکوکاری بی قید و شرط. در برخی اوضاع و احوال، روایت های پیچیده تری از راهکار این به آن در بهتر نتیجه می دهند.

 

گفتم که خویشاوندی و تعامل دو ستون اصلی نیکوکاری در جهان داروینی هستند، اما سازه های دیگری هم هست که بر این دو ستون بنا می شوند. به ویژه در جامعه ی بشری که زبان و شایعه وجود دارد، شهرت اهمیت می یابد. یک فرد می تواند به مهر و سخاوت شهره باشد، و دیگری  به بخل و رذالت و پیمان شکنی.  دیگری هم می تواند در عین شهرت به سخاوت، معروف باشد به این که متقلبان را بی رحمانه تنبیه می کند. مطابق نظریه ی ساده ی نیکوکاری دوجانبه انتظار می رود که همه ی جانوران بر پایه ی چنین ملاحظاتی با شرکای خود رفتار کنند. در جوامع انسانی، ما قدرت زبان را هم برای کسب شهرت به کار می گیریم که معمولاً به صورت شایعه عمل می کند. لازم نیست شما مستقیماً خست کسی را تجربه کرده باشید؛ کافی است شایعه ی خست او را شنیده باشید.  شهرت اهمیت دارد و زیست شناسان نه تنها می توانند قدرشناسی را برای بقا ارزشمند بدانند، بلکه می توانند شهرت به قدرشناسی را هم دارای ارزش بقا بدانند. مَت ریدلی در کتاب ریشه های فضیلت[5]  علاوه بر ارائه ی شرح روشنی از اخلاقیات داروینی، در مورد شهرت هم بحث شیوایی دارد. §

 

تورستین وِبِلن، اقتصاددان نروژی، و آموتز زهاوی جانورشناس اسرائیلی ایده های جالب دیگری را به این دیدگاه افزوده اند. بخشش نیکوکارانه  می تواند تبلیغی برای چیرگی یا برتری باشد. انسان شناسان این پدیده را اثر پُتلاچ می نماند. نام پُتلاچ برگرفته از رسمی است که در میان برخی قبالی سرخپوست رقیب در ساحل شمال غربی آمریکا رواج داشته است. در این رسم، دوئل رؤسای قبایل رقیب به این طریق بوده که هر کدام مهمانی هایی مجلل با ریخت و پاش ورشکست کننده ترتیب دهند. در موارد حاد این سورچرانی های انتقامجویانه  آن قدر ادامه می یافته تا اینکه طرف بازنده  دچار فقر و فاقه شود، در حالی که برای برنده هم دیگر چندان ضیاع و عقاری نمانده بود. مفهوم "مصرف جلوه گرانه" که وبلِن پیش نهاده نیز نظر بسیاری از ناظران صحنه ی مدرن را جلب کرده است. رهیافت زهاوی، روایتی تکاملی از ایده ی پُتلاچ ارائه می دهد که زیست شناسان سالها بدان بی توجه بودند تا اینکه او با مدل های درخشان ریاضی برگرفته از نظریه ی آلن گرافن آنها را به اثبات رساند. زهاوی به تحقیق درباره ی سهره های عربی پرداخت. این پرندگان کوچک قهوی ای در گروه های اجتماعی زندگی می کنند و به طور مشارکتی به زادآوری می پردازند. این سهره ها هم مانند بسیاری از پرندگان کوچک صداهای هشداردهنده ای تولید می کنند و همچنین به همدیگر غذا اهدا می کنند. یک پژوهش داروینی استاندارد درباره ی چنین کنش های نیکوکارانه ای، نخست به دنبال رابطه ی لطف متقابل و روابط خویشاوندی میان پرندگان می گردد. و ابتدا می پرسد آیا هنگامی که یک سهره به همگروه اش غذا می دهند انتظار دارد که آن دیگری بعداً لطف او را جبران کند؟ یا دریافت کننده ی لطف یک خویشاوند ژنتیکی نزدیک به لطف کننده است؟ تعبیر زهاوی کاملاً غیرمنتظره است. با استفاده از زبان مردمشناسانه ای که زهاوی می پسندد، پرنده ی سخاوتمند چیزی شبیه این می گوید که "ببین من چقدر برتر از تو هستم، من از عهده ی غذا دادن به تو بر می آیم." یا اینکه می گوید "ببین من چقدر برتر از تو هستم که حاضرم بر بالاترین شاخه بنشینم و نگهبانی بدهم، و خطر شکارِ باز شدن را به جان بخرم تا رفقا بتوانند با خیال راحت روی زمین غذا بخورند." مشاهدات زهاوی و همکارانش حاکی از آن است که سهره ها فعالانه بر سر ایفای نقش خطرناک نگهبانی با هم رقابت می کنند. و هنگامی که یک سهره ی فرودست بکوشد به همگروه فرادست خود غذا تعارف کند، این پیشنهاد ظاهراً سخاوتمندانه با خشونت رد می شود. اصل ایده ی زهاوی این است که تبلیغ گر فرادست با هزینه ای که می پردازد سروری خود را در عمل به اثبات می رساند. فقط یک فرادست حقیقی می تواند از عهدهی پرداخت هزینه ی هدایای تبلیغاتی گرانقیمت برآید و به این ترتیب سروری خود را به رخ بکشد. افراد برای کسب موفقیت، مثلاً در جفت یابی،  متحمل جلوه گری های پرهزینه ای مانند بذل و بخشش های چشمگیر یا خطرکردن های خیره کننده می شوند.

 

پس تاکنون چهار دلیل داروینی خوب برای نیکوکاری، سخاوت یا "اخلاقی بودن" فرد در قبال دیگران داریم. نخست، خویشاوندی ژنتیکی است. دوم، نیکوکاری متقابل است، یعنی لطف کردن با "انتظار" جبران و نیز جبران لطف دریافتی. مورد سوم، که از این موارد منتج می شود، مزیت داروینی کسب شهرت مهربانی و بخشندگی است. و چهارم، اگر حق با زهاوی باشد، بخشندگی جلوه گرانه علاوه بر کسب شهرت موجب تأیید اصالت تبلیغ می شود.

 

در طی بیشتر دوره ی پیش از تاریخ زندگی بشر، آدمیان در شرایطی می زیستند که همه ی این چهار شیوه ی نیکوکاری بسیار مطلوب بوده اند. نیاکان ما در روستاها می زیستند، یا پیش از آن در گروه هایی کوچ نشین مانند بابون ها، که قدری از دیگر گروه ها یا روستاهای همسایه به دور بوده اند. بیشتر اعضای گروه خویشاوندان فرد بوده اند، و رابطه شان با فرد نزدیک تر از رابطه ی آنها با دیگر گروه ها بوده است - یعنی مجال نیکوکاری به خویشاوندان فراوان بوده است. و چه همگروه یک فرد خویشاوند او بوده یا نه، بسیار محتمل بوده که آنان در طول زندگی مرتب همدیگر را ببینند – یعنی شرایط برای تکامل نیکوکاری متقابل ایده آل بوده است. همین طور شرایط برای کسب شهرت نیکوکاری و نیز سخاوت جلوه گرانه نیز ایده آل بوده است. پس گرایش ژنتیکی به نیکوکاری می توانسته توسط هر یک از چهار شیوه ی فوق  در انسان های نخستین شکل گیرد. به راحتی می توان دید که چرا اجداد پیشاتاریخی ما می توانسته اند به همگروه هایشان نیکی کنند و تا سرحد بیگانه ترسی با دیگر گروه ها بدی کنند. اما امروزه که بیشتر ما در شهرهای بزرگ زندگی می کنیم و دیگر خویشاوندان دور و برمان نیستند، و هر روزه کسانی را می بینیم که شاید دیگر هرگز نبینیم. پس چرا ما هنوز به دیگران، و حتی به کسانی که اصلاً تعلقی به جامعه ی ما ندارند نیکی می کنیم؟

 

مهم است که دامنه ی انتخاب طبیعی را سوء تعبیر نکنیم. آگاهیِ شناختی[6] از آنچه برای ژن ها سودمند است حاصل  انتخاب طبیعی نبوده است. این آگاهی باید منتظر می مانده تا در  قرن بیستم به سطح شناختی برسد، و حتی امروزه نیز فهم کامل آن تنها برای قلیلی از دانشمندان متخصص ممکن است. کار انتخاب طبیعی اما، ایجاد قواعد سرانگشتی بوده، که در عمل بخت بقای ژن های سازنده شان را می افزایند. قواعد سرانگشتی، بنا به تعریف، گاهی خطا می کنند. در مغز یک پرنده، قاعده ی "از موجودات کوچک جیغ جیغوی داخل لانه ات مراقبت کن، و درون شکاف های قرمزشان غذا بریز" معمولاً به حفظ ژن های مولد این قاعده کمک می کند، چرا که اشیای شکاف دار جیغ جیغو در لانه ی پرنده معمولاً جوجه های خود آن پرنده هستند. این قاعده هنگامی به خطا می رود که جوجه ی پرنده ی دیگری وارد لانه شود. این همان وضعی است که فاخته ایجاد می کند. آیا ممکن نیست به سان غریزه ی والدانه ی چکاوک که دسترنج اش را به دهان جوجه ی فاخته می ریزد، گرایش نیکوکاری ما نیز به همان سان خطا کند؟ یک نمونه ی باز هم نزدیک تر، تمایل آدمی به قبول فرزندخوانده است.  باید فوراً یادآور شوم که "خطا کردن" در اینجا فقط و فقط معنای داروینی دارد و حاوی هیچ بار اخلاقی یا تحقیرآمیزی نیست.

 

به عقیده ی من، ایده ی "خطا" یا "محصول فرعی" چنین است: در زمان نیاکان ما، هنگامی که آنان در گروه های کوچکی مانند بابون ها می زیستند، انتخاب طبیعی در مغز آنان میل به نیکوکاری را برنامه ریزی کرده است، همان طور که میل جنسی، حس گرسنگی، بیگانه ترسی و غیره را ایجاد کرده است. یک زوج هوشمند می توانند آثار داروین را بخوانند و بدانند که علت غائی میل جنسی شان زادآوری است و همچنین بدانند که زن به خاطر مصرف قرص ضدبارداری نمی تواند تلقیح شود و در عین حال با دانستن این نکته میل جنسی شان فروکش نکند. میل جنسی، میل جنسی است و قوت آن در روان فرد، مستقل از رانه ی داروینی غائی آن است. این میل قوی مستقل از علت غائی اش وجود دارد.

 

پیش نهاده ی من این است که همین نکته در مورد میل به نیکی کردن، سخاوت و شفقت و ترحم نیز صادق است. نیاکان ما فقط مجال داشته اند که به خویشان نزدیک و قدرشناسان بالقوه شان نیکی کنند. امروزه دیگر این محدودیت وجود ندارد، اما قاعده ی سرانگشتی نیکی کردن همچنان پابرجاست. چرا که نباشد؟ میل نیکوکاری هم درست مثل میل جنسی است. وقتی می بینیم که بیگناه بیچاره ای  اشک می ریزد (حتی اگر خویشاوندمان نباشد و نتواند لطف ما را جبران کند)، نمی توانیم احساس ترحم نکنیم؛ درست همان طور که وقتی  فردی از جنس مخالف را می بینیم (حتی اگر کاملاً نازا باشد یا موقتاً قادر به تلقیح نباشد) شاید نتوانیم احساس شهوت نکنیم. هردوی این موارد کجروی، یا خطای رانه ی داروینی هستند: خطاهایی لطیف و والا.

 

اصلاً و ابداً هم تصور نکنید که این نگاه داروینی موجب وهن یا تخفیف عواطف شریفی مانند دلسوزی و بخشندگی می شوند. در مورد میل جنسی هم این نکته صادق است. میل جنسی هنگامی که در حیطه ی فرهنگ زبانی بروز یابد، به والاترین شعرها و درام ها بدل می شود: گیریم شعرهای عاشقانه ی جان دون، یا رومئو و ژولیت. و البته همین نکته در مورد خطای میل به ترحم و بخشندگی در قبال خویشاوندان و قدرشناسان نیز صادق است.  بخشیدن یک بدهکار، هنگامی که خارج از زمینه اش رخ دهد، همان قدر غیرداروینی است که فرزندخوانده گرفتن: 

نیکی را اصالتی است

چون بارش باران رحمت از بهشت

بر فراز زمین تشنه 

میل جنسی رانه ی بسیاری از کنش ها و خواهش های آدمی است. این میل بیشتر کجروانه ظاهر می شود. دلیلی ندارد که میل به بخشش و ترحم هم پیامد کجروی زندگی عشیره ای نیاکان ما نباشد.  بهترین شیوه ای که انتخاب طبیعی می توانسته هر دوی این میل ها را در نیاکان ما پدید آورد، نهادن این قواعد سرانگشتی در مغز آنان بوده است. آن قواعد هنوز بر زندگی ما مؤثر اند، حتی هنگامی که ربطی به کارکردهای اولیه شان نداشته باشند.

 

این قواعد سرانگشتی هنوز بر ما مؤثراند، البته نه به شیوه ی جبری کالوینیستی، بلکه پس گذر از صافی تأثیرات تمدنی آداب و رسوم، قوانین، سنت ها – و البته، دین. درست همان طور که قاعده ی شهوت جنسیِ مغز بدوی از صافی تمدن گذشته تا به صحنه های عاشقانه ی رومئو و ژولیت انجامیده؛ و قواعد بدوی انتقام کشی ما-علیه-آنها به صورت توصیف نبردهای میان کاپولت ها [خانواده ی ژولیت] و مونتاگ ها [خانواده ی رومئو] درآمده است؛ به همین ترتیب قواعد نیکوکاری و همدلی به صورت صحنه ی پایانی و تزکیه دهنده ی این نمایشنامه درآمده که ما را به تحسین وا می دارد.

 

ادامه>>  یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

 

 بالای صفحه

 


 

[1] . Why Good is Good, Robert Hinde

§   من از خواندن اینکه "ژن خودخواه" کتاب محبوب جِف اسکیلینگ، مدیرعامل شرکت بدنام اِنرون، است (گاردین 27 می 2006) بسیار آزرده خاطر شدم. ظاهراً او از این کتاب نوعی داروینیسم اجتماعی برداشت کرده است. ریچارد کونیف، روزنامه نگار گاردین این بدفهمی را به خوبی توضیح داده است. من در پیشگفتارم بر ویرایش سی امین سال کتاب "ژن خودخواه" کوشیده ام از ایجاد این بدفهمی جلوگیری کنم.

[2] . stable

[3] . Tit-for-tat

[4] . Retaliator and Reciprocator

[5] . The Origins of Virtue, Matt Ridley

§   شهرت منحصر به جهان آدمیان نیست. به تازگی نقش شهرت در مورد کلاسیک نیکوکاری دوجانبه، یعنی رابطه ی همزیگری نشان داده شده است. با آزمایش هوشمندانه ای که  انجام گرفته  معلوم شده که در رابطه ی همزیگری میان ماهی های نظافتچی کوچک با ماهی های بزرگ مشتری شان، مشتری بالقوه مراقب رفتار ماهی نظافت چی وراس است و نظافت چی هایی را که کوشاتر می یابد به رقبای نظافی چی سهل انگار آن ترجیح می دهد. نک. R.Bshary and A.S.Gruntter، "امتیازدهی به تصویر و همکاری دوجانبه ی نظافت در ماهی ها" ، نیچر، 444، 22 ژوئن 2006، صص.975-8.

[6] . congnitive

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

 

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 

  • فصل 8  (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

 

مقالاتی از ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

 

 

Free Web Hosting