خانه | دینداران و علم | نامحتملی خدا | چنته ی خالی الاهیات | علم، توهم و شگفتی | آیا علم یک دین است؟ | دین کودکان | ویروس های ذهن | مروری بر "پندار خدا" | کتاب "پندار خدا" | نامه داوکینز به دخترش | شکاف های ذهنی

کتاب پندار خدا > فصل اول > احترام سزاوار

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

فصل 1

یک کافرعمیقاً دیندار

 

من نمی کوشم خدایی شخص وار را تصور کنم؛ شگفتی از ساختار جهان، تا جایی که توان کافی برای درک جهان بدهد، ما را کفایت می کند.

آلبرت اینشتین

 

احترامِ سزاوار

پسرک روی چمن ها دمرو خوابیده است، گونه اش بر پشت دستانش است. ناگهان خود را غرق در آگاهی از ساقه ها و ریشه های درهم تنیده می یابد. جنگلی در ریزجهان. جهان اش بدل به جهان مورچه ها و سوسک ها می شود، و حتی جهان میلیارها باکتری  خاک، جانداران ساکت و ناپیدایی که اقتصاد ریزجهان را می گردانند – گرچه در آن هنگام کودک چندان جزئیات را نمی داند. ناگهان ریزجنگل چمنزار آماس می کند و با کیهان، و با ذهن ساده ی پسرک یگانه می شود. پسرک  این تجربه را در قالبی دینی تعبیر می کند. تجربه ای که عاقبت او را  به کشیش شدن سوق می دهد. او به عنوان یک کشیش آنگلیکن تعلیم می بیند و معلم دینی مدرسه ی ما می شود، معلمی که من شیفته اش بودم. به لطف روحانیان شایستۀ لیبرال مآبی مانند او، هرگز کسی  نتوانسته ادعا کند که دین را به زور به ذهن من فروکرده اند*.  

در زمانی و مکانی دیگر، آن پسرک من بودم زیر آسمان پر ستاره، خیره به منظومۀ جبّار، و دُبّ اکبر. گریان از موسیقی ناشنیدنی افلاک، سرمست از عطر شبانه ی یاسمن و گل های شیپوری باغی در آفریقا. اینکه چرا همان عواطف  معلم دینی ما را به سویی راند و مرا به سویی دیگر، سئوال ساده ای  نیست. در میان دانشمندان و خردگرایان هم رویکرد نیمه عرفانی به طبیعت و کیهان رایج است. اما این هیچ ربطی به باورهای فراطبیعی ندارد. معلم دینی ما ( و خود من)، دست کم در کودکی مان، سطور پایانی کتاب منشاء انواع داروین را نخوانده بودیم؛ این قطعه ی مشهورِ "این توده ی درهم تنیده"،  "با پرندگان نغمه خوان در بیشه زاران، با حشرات گوناگون پرنده در هوا، با کرم های لولنده در زمین نمدار". مسلماً داروین هم تجاربی به سان ما داشته، اما به جای کسوت کشیشی، رویه ی داروینی اش را پیشه کرد که "همگی حاصل قوانین عامل بر ما هستند": 

پس ایجاد گرامی ترین چیزهایی که می شناسیم، یعنی ایجاد جانداران عالی، مستقیماً محصول ستیزه ی طبیعت،  قحطی و مرگ است. در این نگرش به زندگانی، با قوای چندگانه اش، عظمتی هست. حیات در بدایت خود یک یا چند شکل بیش نداشت. اما با گردش زمین مطابق قانون ثابت گرانش، از شکل هایی چنان ساده،  بی نهایت شکل، زیباترین و شگفت ترین جانداران تکامل یافته اند و می یابند.

 

بالای صفحه

کارل ساگان در کتاب نقطه ی آبی تیره می نویسد: 

چرا به ندرت پیش می آید که ادیان به علم بنگرند و نتیجه بگیرند: "این بهتر از چیزی است که فکر می کردیم! کیهان بسی بزرگ  تر از چیزی است که رسولان مان گفته اند، عظیم تر ، ظریف تر، و شکوهمند تر است"؟ در عوض می گویند: "نه، نه، نه! خدای من یک خدای کوچک است و من می خواهم همان جور بماند." هر دینی، چه قدیمی و چه جدید، که عظمت کیهان را که در پرتو علوم مدرن دریابد می تواند چنان کرنشی نثار کیهان کند که ادیان سنتی به گرد پایش هم نمی رسند.

 

همه ی کتاب های ساگان به سرحدات حیرت متعالی راه می برند. حیرتی که دین در اعصار گذشته درانحصار خود گرفته بود. کتاب های خود من هم چنین مقصودی دارند. در نتیجه غالباً می شنوم که مرا آدمی عمیقاً مذهبی می خوانند. یک دانشجوی آمریکایی برایم نوشت که نظر استادش را درباره ی من پرسیده است. و استاد پاسخ داده "البته علم پوزیتیو او با دین سازگار نیست، اما او علم او با نشئه ی طبیعت و کیهان استحاله یافته. به نظر من او مذهبی است!" اما این "مذهب" واژه ی درستی برای توصیف دیدگاه من است؟ این طور فکر نمی کنم. استیو واینبرگ، فیزیکدان برنده ی جایزه ی نوبل (که بیخداست)، همین نکته را به خوبی هر کس دیگری در کتاب اش رؤیاهای یک نظریه ی پایانی  چنین بیان می کند: 

برخی از مردم چنان دیدگاه وسیع و انعطاف پذیری در قبال خدا دارند که ناگزیر هر جا خدا را  بجویند، او را می یابند. می شنویم که می گویند "خدا غایت است"، یا "خدا سرشت پاک ماست"، یا "خدا همان کیهان است". البته به "خدا" هم مثل بقیه ی واژگان می توان هر معنایی داد. اگر می خواهید بگویید که "خدا انرژی است"، پس خدا را در یک تکه زغال سنگ هم می یابید.  

 

مسلماً حق با واینبرگ است که اگر قرار است واژه ی خدا کاملاً بی فایده نباشد، باید آن را به طریقی استعمال کرد که معمولاً از این واژه می فهمند، یعنی خالقی فراطبیعی که "درخور پرستش" باشد.

 

علت بسیاری از سردرگمی های اسف بار این است که مردم تشخیص نمی دهند که آن دیدگاهی که می توان دین انشتینی خواند با دین فراطبیعی فرق دارد. اینکه انشتین گاهی به نام خدا اشاره می کرد (البته او تنها دانشمند بیخدایی نبود که چنین می کرد)، موجب سوءتفاهم ماوراءطبیعه گرایانِ مشتاقِ سوءتفاهم شد تا چنان اندیشمند برجسته ای را از سنخ خود بخوانند. پایان دراماتیک (یا شاید موذیانه ی؟) کتاب استفان هاوکینگ، تاریخچه ی زمان، این است که "چرا که آن گاه ذهن خدا را خواهیم شناخت". بدساختی این جمله شهره است. همین عبارت باعث شد تا عده ای گمان کنند، البته به خطا، که هاوکینگ مذهبی است. زیست شناس سلولی، اورسالا گودیناف در کتابش اعماق قدسی طبیعت، لحنی مذهبی تر از انشتین و هاوکینگ دارد. او شیفته ی کلیساها، مساجد، و صومعه هاست. و قطعه های بسیاری از کتابش ار را خارج از زمینه ی آن نقل کرده اند تا آنها را به عنوان مهمات دین فراطبیعی به کار گیرند. او تا آنجا پیش میرود که خود را یک "ناتورالیست مذهبی" می خواند. اما به دقت خواندن  کتاب او نشان  می دهد که در واقع او هم بقدر من یک بیخدای معتقد است.

بالای صفحه

 

"ناتورالیست" واژه ای مبهم است. در قرن های هفدهم و هجدهم، ناتورالیست هنوز  همان معنای امروزی اش را داشت: دانشجوی عالم طبیعت. ناتورالیست ها به این معنا، از گیلبرت وایت به بعد، اغلب روحانیون بوده اند. داروین هم در جوانی می خواست کشیش شود تا بتواند از زندگی آسودۀ شهرستانی برخوردار شود و به تفریح مورد علاقه اش یعنی بررسی سوسک ها بپردازد. اما فیلسوفان "ناتورالیست" را به معنای کاملاً متفاوتی به کار می برند، که به معنای خلاف "سوپرناتورالیست" [فراطبیعت گرا] است. جولیان باگینی در کتاب آشنایی مختصری با بیخدایی معنای  این واژه را برای  یک بیخدا چنین شرح می دهد: "اغلب بیخدایان بر این باوراند که تنها یک جور ماده وجود دارد که همانا باشنده های  فیزیکی است.، اما ذهن ها، زیبایی، عواطف، ارزش های اخلاقی – وخلاصه همه ی پدیده هایی که به زندگی انسان غنا می بخشند – از این ماده ناشی می شوند."

 

اندیشه ها و عواطف انسان از همربطی های به غایت پیچیده ی باشنده های فیزیکی درون مغز ناشی می شوند. به این معنای مورد نظر فیلسوف طبیعت گرا، بیخدا کسی است که باور دارد که هیچ چیز فراسوی جهان طبیعیِ فیزیکی  وجود ندارد ، هیچ هوش خالق فراطبیعی ای در کار نیست که در پس جهان فیزیکیِ طبیعی نهفته باشد. اگر چنین می نماید که چیزی فراسوی جهان فیزیکی نهفته است، به این خاطر است که هنوز فهم ما از جهان به کمال نرسیده، اما امیدواریم که عاقبت به فهم کامل جهان نائل شویم، فهمی که سراسر معطوف به طبیعت خواهد بود. و هنگامی که به تشریح رنگین کمان هستی نائل شویم، چیزی از شگفتی آن کاسته نمی شود.

 

هنگامی که باورهای اغلب دانشمندان بزرگ زمانه ی ما را که مذهبی می نمایند عمیق تر بکاویم، عموماً درمی یابیم که مذهبی نیستند. این مطلب مسلماً در مورد انشتین و هاوکینگ صادق است. مارتین رییز،  کیهان شناس برجسته ی معاصر و رئیس انجمن پادشاهی علوم بریتانیا، به من می گفت که او به عنوان "یک انگلیکن کافرم ... و فقط برای ابراز وفاداری به قبیله" به کلیسا می رود. او هیچ گونه اعتقاد خداباورانه ای ندارد، اما ناتورالیسم شاعرانه را می پذیرد. در خلال یک سلسله گفتگوهای تلویزیونی، با دوستم روبرت وینستون  درباره ی حس شاعرانه ای را که  شگفتی های کیهان نزد این دانشمندان ایجاد می کند بحث می کردم.  من سعی می کردم او را که یکی از بزرگان یهودیان بریتانیا و متخصص زنان و زایمان است متقاعد کنم که یهودیت او دقیقاً از همین قسم ناتورالیسم شاعرانه است و او واقعاً به هیچ چیز فراطبیعی باور ندارد. او به پذیرش این مطلب نزدیک شد اما بر سر آخرین مانع درنگ کرد ( اگر بخواهیم منصف باشیم، باید یادآور شوم که قرار بود او با من مصاحبه کند و نه برعکس). در مقابل اصرار من، اظهار کرد که علاقه اش به یهودیت به این خاطر است که آئین یهودی نظام خوبی فراهم کرده و به او در شکل دهی مطلوب زندگی او کمک کرده است. شاید چنین باشد؛ اما مسلماً این به هیچ وجه به معنای درستی مدعاهای فراطبیعی یهودیت نیست. روشنفکران بیخدای فراوانی هستند که با افتخار خود را یهودی می نامند و، شاید به خاطر ابراز وفاداری به سنت های قدیمی یا خویشان مرده، مناسک یهودی را رعایت می کنند. اما شاید این رعایت به خاطر میل شان به "دین" خواندن دیدگاه وحدت وجودی[1] نیز باشد. برجسته ترین نمونه ی این دیدگاه را نزد آلبرت اینشتین می توان یافت. ممکن است این دانشمندان اعتقادی به فراطبیعت نداشته باشند، اما به اصطلاح دَن دِنِت[2]، "به باور باور دارند." [4]

 

بالای صفحه

یکی از گفته های انشتین که بیش از همه با اشتیاق نقل می شود این است که "علم بدون دین علیل است، دین بدون علم کور است." اما انشتین همچنین گفته است، 

البته آنچه درباره ی اعتقادات دینی من گفته اند دروغ است. دروغی که به طور سیستماتیک تکرار شده است. من به خدایی شخص وار[3] اعتقاد ندارم و هرگز منکر این بی اعتقادی ام نمی شوم بلکه آن را آشکارا بیان می کنم. اگر باوری دارم که می توان آن را دینی خواند، همانا حس ستایش بی کران در برابر ساختار جهان است، تا بدانجا که علم می تواند آشکار کند.

 

آیا سخنان  انشتین ضد و نقیض می نمایند؟ آیا می توان سخنان او را چنان دستچین کرد که حامی هر دو طرف دعوا باشد؟ نه. اما منظور انشتین از "دین" کاملاً با معنای متعارفی دین فرق دارد. در ادامه ی بحث دربارۀ تمایز میان دین فراطبیعی از یک سو و دین انشتینی از سوی دیگر، به خاطر داشته باشید که من تنها خدایگان فراطبیعی را پندارآلود می خوانم.

 

در اینجا چند نقل قول دیگر از انشتین می آورم تا درک بهتری از دین انشتینی به دست دهم. 

من یک کافر عمیقاً دیندار هستم. این یک جور دین جدید است. 

من هرگز برای طبیعت مقصود یا هدفی، یا هر چیزی که بتوان انسانوار شمرد، قائل نبوده ام. آنچه که من در طبیعت می یابم ساختار شکوهمندی است که ما تنها فهم بسیار ناقصی از آن داریم و باید آدمی را سرشار از حس فروتنی سازد. این یک  احساس اصیل دینی است که هیچ دخلی به عرفان ندارد. 

به نظر من ایده ی وجود خدایی شخص وار کاملاً غریب و حتی بدوی می نماید.

 

پس از مرگ انشتین متألهان فراوانی به گونه ای قابل درک مدعی شده اند که انشتین از سنخ خودشان است. اما برخی از دینداران معاصر خود انشتین نظر کاملاً متفاوتی دربارۀ او داشتند. در سال 1940 اینشتین مقاله مشهوری در شرح این که گفته بود "من به خدایی شخص وار باور ندارم" نوشت. این مقاله و نوشته های مشابه او موجب سیلی از نامه های دینداران سخت کیش شد، که برخی به اصالت یهودی انشتین  گریز می زدند. قطعه های ذیل برگرفته از کتاب مَکس جَمِر[4]   با عنوان انشتین و دین است (که مرجع اصلی من در نقل سخنان خود انشتین درباره ی دین نیز هست). اسقف کاتولیک کانزاس سیتی گفت: " جای تأسف است که می بینیم مردی از نژاد عهد عتیق و آموزه های آن، سنت بزرگ آن نژاد را منکر می شود." دیگر روحانیون کاتولیک مدعی شدند که: "هیچ خدایی جز یک خدای شخص وار وجود ندارد ... انشتین نمی داند درباره ی چه سخن می گوید. او کاملاً برخطاست. برخی گمان می کنند که چون جایگاهی رفیع در یک حیطه ی تخصص یافته اند شایستگی اظهار نظر در مورد همه چیز را دارند." این که دین یک حیطه ی خاص است که می توان در آن مدعی تخصص بود، مطلبی است که انگار جای  جای چون و چرا ندارد. انگار که روحانیون "فرشته شناسان"ی هستند که بر شکل و رنگ بال فرشتگان تفقّه دارند. هر دوی این عالیجنابان می گویند که چون انشتین دانش دینی ندارد، درباره ی سرشت خدا دچار سوءتفاهم شده است. اما برعکس، انشتین به خوبی می دانست که چه چیزی را منکر می شود.  

یک وکیل کاتولیک آمریکایی که برای اتحاد جهانی کلیساها کار می کرد، به انشتین نوشت: 

ما عمیقاً متأسفیم که شما چنین اظهاراتی می فرمایید... که در آن ایده ی خدای شخص وار را به سخره می گیرید. در ده سال اخیر هیچ چیز به قدر اظهارات شما در متقاعد کردن مردم به این که هیتلر حق داشت که یهودیان را از آلمان بیرون راند مؤثر نبوده است. من با وجود پذیرش حق آزادی بیان شما، همچنان می گویم که اظهارات شما یکی از بزرگ ترین منشآت اختلاف در آمریکاست.  

یک خاخام نیویورکی گفت: " انشتین بی شبهه از بزرگ ترین دانشمندان است، اما نظرات دینی اش در تعارض تام با یهودیت قرار دارند." 

"اما"؟ "اما"؟ چرا نمی گویند "و"؟ 

رئیس یک اجتماع تاریخی در نیوجرزی نامه ای به انشتین نوشت. نامه ای  که چنان ضعف ذهن مذهبی را عیان می کند که به دو بار خواندن می ارزد: 

دکتر انشتین، ما برای آموزه هایتان احترام قائلیم؛ اما به نظر می رسد شما چیزی را نیاموخته اید: اینکه خداوند روحی است که نه از خلال تلسکوپ یا میکروسکوپ آشکار می شود، و نه در اندیشه یا عواطف آدمی جای دارد که بتوان آن را با تشریح مغز یافت. چنان که همگان می دانند، دین مبتنی بر ایمان است، نه شناخت. هر انسان اندیشمندی شاید زمانی دربارۀ دین دچار شک شده باشد. ایمان خود من بارها متلاطم گشته است. اما به دو دلیل هرگز از خبط روحانی ام با کسی سخن نگفته ام: (1) هراسیده ام که ممکن است با اظهارات شک آلود زندگانی و امید برخی از همگنانم را مخدوش سازم؛ (2) چون با آن نویسنده موافق ام که می گوید " درون هرکسی که بخواهد ایمان دیگران را زایل کند رگه ای از خباثت هست."... دکتر انشتین، امیدوارم که در مورد سخنان شما سوءتعبیر شده باشد و شاهد سخنان لطیف تری از شما باشیم  تا کثیری از آمریکاییان از مباهات به شما مشعوف شوند. 

عجب نامه ی فاشگوی ویرانگری! هر جمله اش چکیده ی بُزدلی فکری و اخلاقی است. 

بالای صفحه

یک نمونه ی کمتر ذلیلانه و بیشتر تکان دهنده، نامه ای بود که بنیان گزار انجمنی مذهبی در اوکلاهاما نگاشت: 

پروفسور انشتین، به اعتقاد من مسیحیان آمریکایی پاسخ شما را خواهد داد، "ما ایمان خود به خدا و فرزندش عیسی مسیح  را رها نخواهیم کرد، اما شما را دعوت می کنیم که اگر به خدای مردمان این سرزمین معتقد نیستید، به همان جایی که آمده اید برگردید." من به سهم خود هرچه در توان داشته ام برای تبرّک اسرائیل کوشیده ام، و بعد شما سر می رسید و با یک جمله که از دهان کفرگویتان صادر می کنید، همه ی رشته های مسیحیان عاشق اسرائیل را که در محو سامی ستیزی می کوشند پنبه می کنید. پروفسور انشتین، هر مسیحی آمریکایی بی درنگ پاسخ شما را خواهد داد، " یا نظریه ی مغلوط و دیوانه وار تکامل خود را بردارید و به همان آلمانی برگردید که از آن آمده اید، یا ازشکستن ایمان مردمانی که شما را پس از فرار از سرزمین مادری تان خوشامد گفتند دست بردارید." 

نکته ای که همه ی این ناقدان خداباور [تئیست] در آن محق بودند این بود که انشتین از سنخ آنان نبود. او به کرّات از اینکه او را خداباور بشمارند برآشفته شد.  پس آیا می توان گفت انشتین هم مانند ولتر و دیدرو یک دئیست[5] بود؟ یا اینکه او مانند اسپینوزا، که فلسفه اش را تحسین می کرد، وحدت وجودی [پَنتئیست] بود؟ چون می گفت " من به خدای اسپینوزا باور دارم. خدایی که خود را در نظم هارمونیک هر آنچه هست آشکار می کند، نه خدایی که دلمشغول تقدیر و اعمال آدمیان است" 

معانی واژگان را به خاطر داشته باشیم. خداباوران [تئیست ها] به هوشی فراطبیعی اعتقاد دارند که علاوه بر آفرینش جهان در وحله ی نخست، هنوز همین دور و بر است تا ناظر اعمال مخلوقات اش و دخیل در سرنوشت آنها باشد. در بسیاری از نظام های خداباور، پروردگار کاملاً در امور آدمیان دخیل است. او دعاها را اجابت می کند؛ گناهان را می بخشاید یا سزا می دهد؛ با انجام معجزه در امور جهان دست می برد؛ ملاحظه ی اعمال نیک و بد را دارد، و می داند شما کِی بدان ها دست می یازید (یا حتی در مورد انجام شان می اندیشد). دِئیست[6] ها هم به وجود یک هوش فراطبیعی باور دارند، اما خدای مورد نظرشان فقط هوشی است که نخست قوانین حاکم بر کیهان را وضع کرده است. به همین سبب خدای دئیست ها هرگز در امور جاری جان مداخله نمی کند و مسلماً هیچ علاقه ی خاصی به امور بشری ندارد. همه-خداانگار[پنتئیست][7]  اصلاً به خدای فراطبیعی اعتقاد ندارد، اما واژه ی خدا را همچون مترادف نا-فراطبیعیِ طبیعت، یا کیهان، یا قانونمندی حاکم بر امور جهان به کار می برد. فرق دئیست با تئیست این است که خدای دئیستی دعاها را اجابت نمی کند، علاقه ای به معاصی و اعترافات ندارد، نمی خواند و نمی اندیشد و با معجزات بالهوسانه در کار جهان مداخله نمی کند. فرق دئیست با پنتئیست این است که خدای دئیست ها نوعی هوش کیهانی است، و برخلاف خدای پنتئیست ها، مترادف استعاری یا شاعرانه ای برای قوانین یا جهان نیست. پنتئیسم،  آتئیسم جلازده  است؛ دئیسم، تئیسم رنگ و رو رفته است.  

به قوت می توان گفت که جملات قصار انشتین مانند "خدا ظریف است اما بداندیش نیست" یا "او تاس نمی ریزد" یا "آیا خدا در آفرینش جهان گزینه های دیگری هم داشت؟" پنتئیستی هستند، نه دئیستی، و مسلماً نه تئیستی. باید "خدا تاس نمی ریزد" را چنین تعبیر کرد که "کتره ای بودن در ذات همه ی امور نیست." معنای ""آیا خدا در آفرینش جهان گزینه های دیگری هم داشت؟" این است که "آیا جهان می توانست به گونه ی دیگری آغاز شود؟" انشتین "خدا" را به معنای استعاری و شاعرانه ی محض به کار می برد. هاوکینگ هم همین طور، و هکذا اغلب فیزیکدان های  دیگری که به زبان استعاری دینی می لغزند. پل داویز[8] در کتاب ذهن خدا، میان پنتئیسم انشتینی و نوعی دئیسم مبهم در نوسان است – کتابی که به پاسداشت آن جایزه ی تمپلتون را دریافت کرد (این جایزه مبلغ هنگفتی است که هرساله بنیاد تمپلتون می دهد، و معمولاً به دانشمندانی اهدا می شود که حاضر اند حرفهای دلپسندی درباره ی دین بزنند).  

اجازه دهید دین انشتینی را در یک نقل قول دیگر از خود او خلاصه کنم: " درک اینکه چیزی فراسوی همه ی چیزهای تجربه پذیر هست که ذهن ما نمی تواند دریابد و زیبایی و ظرافت اش تنها به طور غیرمستقیم و به سان تأملی ضعیف  بر ما ظاهر می شود، همانا دینداری است. به این معنا من دیندارهستم." به این معنا من هم دیندار هستم، با این تبصره که "نمی تواند دریابد" به معنای این نیست که "تا ابد درنیافتنی است". اما من ترجیح می دهم خود را دیندار نخوانم تا موجب سوءتفاهم نشوم. این عنوان به طرز مخربی سوءتفاهم برانگیز است چرا که در نظر قاطبه ی مردم "دین" اشاره به "فراطبیعت" دارد. کارل ساگان این نکته را به خوبی بیان می کند: "... اگر معنای "خدا" این باشد که یک دسته قوانین فیزیکی حاکم بر جهان است، پس مسلماً خدایی وجود دارد. اما چنین خدایی از نظر عاطفی راضی کننده نیست ... دعا کردن به درگاه قانون گرانش چندان کار معقولی نیست." 

جالب اینکه عالیجناب دکتر فولتون جی. شین، استاد دانشگاه کاتولیک آمریکا، نکته ی اخیر ساگان را پیشگویی کرده بود. او در دهه ی 40 در بخشی از حمله ی تند و تیز اش به انشتین به خاطر انکار خدای شخص وار، به نحوی طعنه آمیز می پرسد که آیا کسی حاضر است زندگی خود را وقف کهکشان راه شیری کند؟ ظاهراً او می اندیشیده که ایرادی به انشتین گرفته است، و نه به خود، چون می افزاید: " این دین کیهانی [cosmic religion] تنها یک عیب دارد: یک ‘s’ اضافه دارد.[9] البته هیچ چیز خنده آوری در در باورهای انشتینی نیست. با این حال من آرزو دارم که فیزیکدان ها از کاربرد واژه ی خدا به این معنای خاص استعاری پرهیز کنند. خدای استعاری یا وحدت وجودیِ فیزیکدانان با خدای مداخله جو، معجزه پرداز، فکرخوان، سزا دهنده ی گناهان، اجابت کننده ی دعایی که مقصود انجیل، کشیشان و ملّاها و خاخام ها و زبان متعارفی است از زمین تا آسمان فرق دارد. خلط عمدی این دو مفهوم، به نظر من، مصداق بارز خیانت روشنفکری است.

 

بالای صفحه

ادامه >> احترام ناسزاوار


* . تفریح  ما در کلاس او این بود که او را وا می داشتیم تا از بحث متون مقدس منحرف شود و برایمان داستان های رزم های هوایی جنگنده ها را تعریف کند. او خدمت نظام خود را در نیروی هوائی سلطنتی گذرانده بود، و همین باعث شده  تا هنوز در کلیسای انگلستان جذبه ای بیابم (دست کم در قیاس با رقبایش). به خصوص که بعدها با این شعر جان بنجامن آشنا شدم که سروده:

کشیش ما خلبان پیری است،

حالا بال هایش را از ته بریده اند،

اما هنوز چوب پرچم حیاط خانه اش

انگشتی است به فراسو

 

[1] . patheistic

[2] .Daniel Dennett  فیلسوف معاصر آمریکایی که آثار مهمی در فلسفه ی ذهن دارد.م

[3] .personal God

[4] . Max Jammer

 

[6] . deist

[7] . pantheist

[8] . Paul Davies

[9] . مقصود این طعنه آن است که این دین    comic (خنده آور) است و نه  cosmic (کیهانی). م

 

 

 

بالای صفحه

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

 

 

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 

فصل 8 (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

 

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

 

برگ های مربوط

 

مقالات ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

Free Web Hosting