خانه | بالا

کتاب پندار خدا > فصل سوم > برهان های وجود خدا> برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

 اکثریت مطلق مردمان فرهیخته به دین مسیحیت بی اعتقاد اند، اما این بی اعتقادی  را در ملاء عام مخفی می کنند، چرا که نگران اند که درآمدشان را از دست ندهند.

برتراند راسل

 

 

"نیوتون دیندار بود. شما خود را ارشد تر از نیوتون، گالیله، کپلر و غیره و غیره تصور می کنید؟ اگر خدا از نظر امثال این دانشمندان وجود داشته، شما فکر می کنید کی هستید که منکر خدا می شوید؟" انگار سستی خود این برهان کافی نیست که برخی از عذرتراشان [آپولوژیست ها]  حتی نام داروین را هم به این فهرست می افزاید و مدام شایعات متعفن، و آشکارا کاذبی، درباره ی گروش او به دین در بستر مرگ می پراکنند.ª  این شایعه پردازی  از زمانی شروع شده که یک "بانوی امید" افسانه ی دلپذیری پرداخت که مطابق آن داروین در دم آخر، در نور عصرگاهی افتاده بر بستر کتاب عهد جدید را ورق می زد و لب به اعتراف گشود که نظریه ی تکامل سراسر خطا بوده است. در این بخش – به دلایلی که شاید حدس زدن شان چندان دشوار نباشد – توجه من عمدتاً معطوف به دانشمندانی است که همواره از آنان به عنوان نمونه های دینداری یاد می شود.

 

نیوتون واقعاً اظهار دینداری کرده بود. تا حوالی قرن نوزدهم تقریباً همگان چنین می کردند. تا اینکه در این قرن فشارهای اجتماعی و قضایی در مورد اظهار دین کمتر، و پشتیبانی علمی برای کنارنهادن دین بیشتر از قرن های پیش شد. البته از هر دو سو استثناهایی هم بوده اند. چنان که جیمز هاوت در کتاب 2000 سال بیدینی: مردمان مشهور با دلیری شک کردن[1] نشان می دهد، حتی پیش از داروین هم همه ی دانشمندان مؤمن نبودند. و پس از داروین هم برخی دانشمندان برجسته مؤمن مانده اند. دلیلی ندارد شک کنیم که مایکل فاراده حتی پس از آشنایی با آثار داروین همچنان مسیحی ماند. او عضو فرقه ی ساندمانی بود. فرقه ای که اعضایش معتقد به تعبیر تحت اللفظی انجیل بودند؛ در مراسم پیوستن اعضای جدید پای آنها را می شستند؛ و برای اطلاع از اراده ی الاهی قرعه کشی می کردند ( فعل گذشته را به کار برده ام، چون این فرقه عملاً منقرض شده است). فاراده در سال 1860 به عنوان یکی از شیوخ این فرقه انتخاب شد، سال بعد از آن اصل انواع داروین منتشر شد، و فاراده به سال 1867 با ایمان ساندمانی درگذشت. جیمز کلارک ماکسول، همتای نظریه پردازِ فارارده ی آزمایشگر، هم مسیحی معتقدی بود. دیگر قطب های فیزیک قرن نوزدهم بریتانیا، هم به هکذا. مثلاً  ویلیام تامسون، یا لُرد کلوین، که کوشید نشان دهد که زمان برای رخ دادن تکامل کافی نبوده و لذا نظریه ی تکامل خطاست. برآورد زمانی اشتباه این ترمودینامیک دان بزرگ ناشی از این فرض بود که او خورشید را گویی از آتش می دانست که سوخت آن ظرف چند ده میلیون سال ته می کشد، و نه ظرف چند هزار میلیون سال.  البته بر کلوین حرجی نیست که چیزی درباره ی انرژی هسته ای نمی دانست. جالب اینکه، در نشست انجمن بریتانیایی به سال 1903، نوبت به جورج داروین، دومین پسر چارلز داروین، رسید تا با اتکا به کشف رادیوم توسط ماری کوری، نظریه ی پدرش را توجیه و لرد کلوین را که هنوز زنده بود پریشان سازد. 

 

در قرن بیستم شمار دانشمندان بزرگی که اظهار دینداری می کنند کمتر می شود ،اما هنوز چندان نادر نیستند. به گمان من اغلب این دانشمندان دیندار متأخر، تنها به معنای انشتینی کلمه دینداراند. چنان که در فصل 1 احتجاج کردم، دیندار خواندن آنان، سوءاستفاده از معنای "دینداری" است. با این حال، برخی دانشمندان بلندمرتبه هستند که به معنای سنتی و تمام و کمال کلمه صادقانه دیندار اند. در میان دانشمندان معاصر بریتانیایی که اظهار دینداری می کنند، سه نفر هستند که همه جا اسم شان با هم می آید: پیکاک، استانارد و پولکینگ هورن. هر سه یا برنده ی جایزه ی تمپلتون بوده اند، یا عضو هیئت امنای این انجمن هستند. در پی بحث های خصوصی و عمومی دوستانه ای که با هر سه شان داشته ام، از باورشان به وجود قانونگذاری کیهانی متعجب نشده ام، بلکه حیرت ام از اعتقادشان به جزئیات دین مسیحی بوده است، یعنی،  رستاخیز، بخشایش گناهان و باقی قضایا.

 

در ایالات متحده هم نمونه های مشابهی یافت می شود، برای مثال فرانسیس کالینز، سرپرست پروژه ی شاخه ی آمریکایی پروژه ی ژنوم انسانی.§ اما در آنجا هم مانند بریتانیا، این گروه از دانشمندان به خاطر تحفه بودن شان مطرح می شوند و محل  حیرت همکاران شان در جامعه ی دانشگاهی واقع می شوند. در سال 1996، برای تلویزیون بی بی سی مستندی درباره ی جورج مِندِل، بنیان گذار نابغه ی علم ژنتیک  تهیه می کردم. برای این برنامه در باغی قدیمی در کِلِرِ کمبریج با دوستم جیم واتسون، بنیان گذار نابغه ی پروژه ی ژنوم انسانی، مصاحبه ای انجام دادم. البته خود مِندِل مردِ دین، و راهب آگوستینی بود؛ اما در قرن نوزدهم می زیست و در آن زمان راهب شدن آسان ترین راهی بود که مندل می توانست برای انجام تحقیقات علمی اش پیش گیرد. برای مِندل، راهب شدن معادل برخورداری از بورس تحقیقاتی بود.  در آن مصاحبه از واتسون پرسیدم که آیا امروزه دانشمندان دیندار بسیاری را می شناسد. او پاسخ داد "عملاً هیچ کس. گهگداری با یکی مواجه می شوم، و کمی شرمنده می شوم [خنده]، چون، می دانید، باور نمی کنم که کسی چیزی را به صرف وحی شمردن بپذیرد."

 

فرانسیس کریک، همکار واتسون در بنای کل انقلاب ژنتیک، عضویت خود در کالج چرچیل در کمبریج را لغو کرد چون آن کالج تصمیم گرفته بود که کلیسای کوچکی ( به درخواست یک متولی وقف) بسازد. در مصاحبه ام با واتسون، من این نکته را مطرح کردم که، برخلاف او و کریک، بسیاری از مردم تعارضی میان دین و علم نمی یابند، چون ادعا می کنند که علم درباره ی چگونگی امور است و دین درباره ی مقصود غائی امور. واتسون فوراً پاسخ داد: " خوب، من فکر نمی کنم که بودن ما هیچ مقصودی داشته باشد. ما صرفاً حاصل تکامل هستیم. می توانید بگویید، 'خدای من، اگر فکر می کنید وجود ما مقصودی ندارد، پس حتماً زندگی بسیار غمباری دارید.'  اما من انتظار نهار دلپذیری را دارم." و بعد هم نهار دلپذیری نوش جان کردیم.

 

تلاش های عذرتراشان برای یافتن دانشمندان دیندار مدرن نشان از بیچارگی شان دارد، و آشکارا صدای پوکِ خوردن کفگیر به ته دیگ از آن به گوش می رسد. تنها وب سایتی که توانستم پیدا کنم که مدعی ارائه ی فهرستی از "دانشمندان مسیحی برنده ی جایزه ی نوبل" بود، فقط  توانسته بود نام شش نفر را از میان چند صد برنده ی جایزه ی نوبل ذکر کند. معلوم شد که از این شش نفر، چهار نفر اصلاً جایزه ی نوبل نبرده اند؛ و دست کم در مورد یکی شان مطمئن ام که، بیدینی است که تنها برای مراسم اجتماعی به کلیسا می رود. یک پژوهش منظم تر که توسط بنجامین بیت هالاهمی انجام شده، "نشان می دهد که کسانی که در علم یا ادبیات به دریافت جایزه ی نوبل مفتخر شده اند، در قیاس با کل جمعیت جامعه شان، میزان بیدینی قابل توجه است." [52].

 

پژوهشی که لارسون و ویثام انجام دادند و مجله ی معتبر نیچر در سال 1998 به چاپ رساند، نشان می دهد که ازمیان دانشمندانی که نزد همکاران شان به قدر کافی برجسته محسوب شده اند که به عضویت در آکادمی ملی علوم آمریکا پذیرفته شوند (معادل عضویت در انجمن پادشاهی علوم بریتانیا) تنها هفت درصد به خدایی شخص وار باور داشتند [53]. این تمایل بسیار آشکار به بیخدایی تقریباً درست برعکس شمای دینداری در کلیت جامعه ی آمریکاست، که در آن بیش از 90 درصد به قسمی موجود فراطبیعی باور دارند. دانشمندان غیربرجسته، که عضو آکادمی ملی علوم نبوده اند ، در میانه ی این طیف قرار می گیرند. مانند دانشمندان برجسته، در این گروه هم دینداران مؤمن در اقلیت اند، اما قلّت شان کمتر و نسبت شان حدود 40 درصد است.  این درست مطابق انتظار من بود که دانشمندان آمریکایی کمتر از عموم آمریکاییان دیندار باشند، و نسبت دینداری نزد برجسته ترین دانشمندان کمتر از همه باشد. آنچه شایان توجه است، تعارض حاد میان دینداری عموم آمریکاییان و بیخدایی نخبگان روشنفکری است [54].

 

اندکی جای تعجب است که مطرح ترین وب سایت خلقت گرایان، Answers in Genesis [پاسخ های سِفر پیدایش]، پژوهش لارسن و ویثام را ذکر می کند، البته نه به عنوان شاهدی بر اینکه ممکن است عیبی در دین باشد، بلکه به عنوان اسلحه ای در جدال داخلی  میان عذرتراشان مذهبی، و علیه کسانی که مدعی اند تکامل با دین سازگار است. این وب سایت در مطلبی تحت عنوان "آکادمی ملی علوم تا بن استخوان بیخداست"، با مسرت پاراگراف نتیجه گیری نامه ی لارسن و  ویثام به سردبیر نیچر را نقل می کند:

 

در حین جمع بندی یافته هایمان، آکادمی ملی علوم جزوه ای منتشر کرد که  مشوق آموزش تکامل در مدارس عمومی است، موضوعی که سبب تنش میان جامعه ی علمی و برخی مسیحیان خلقت گرای آمریکا بوده است. این جزوه به خوانندگان اطمینان می بخشد که "علم در قبال وجود یا عدم وجود خدا بیطرف است." بروس آلبرتز، رئیس آکادمی، می گوید: "بسیاری از اعضای بسیار برجسته ی آکادمی هستند که خیلی هم دیندارند، و به تکامل هم باور دارند، و خیلی هایشان زیست شناس هم هستند." پژوهش ما خلاف این مطلب را نشان می دهد.

 

آدم احساس می کند که آلبرتز م به دلایلی که در بخش "مکتب تکامل گرایی نِویل چمبرلین" ذکر کردم (فصل 2 را ببینید) وضع "نوما" را اتخاذ کرده باشد. اما "پاسخ های سِفر پیدایش" سودایی بس متفاوت دارد.

 

انجمن پادشاهی علوم بریتانیا (و نیز کشورهای مشترک المنافع، از جمله کانادا، استرالیا، نیوزلند، هندوستان، پاکستان، بخش انگلیسی زبان آفریقا و غیره) معادل آکادمی ملی علوم ایالات متحده، است. در حینی که این کتاب به چاپ سپرده می شود، همکارانم،  آر. الیزابت کورنول و مایکل استیرات در حال نگارش پژوهش مشابهی درباره ی عقاید دینی اعضای انجمن پادشاهی علوم هستند. نتایج تفصیلی این تحقیق بعداً به چاپ می رسد، اما آنان لطف کرده اند و به من اجازه داده اند که نتایج مقدماتی شان را در اینجا ذکر کنم. آنان روش استانداردی برای طبقه بندی عقاید به کار برده اند که شبیه مقیاس لیکرتی است. از همه ی 1074 عضو انجمن پادشاهی که آدرس ایمیل داشته اند (یعنی اکثریت غالب اعضا)  نظرسنجی شده است و 23 درصد پاسخ داده اند (که آمار خوبی برای این نوع پژوهش است). در این نظرسنجی گزاره های مختلفی طرح شده است، مثلاً: "من به خدایی شخص وار اعتقاد دارم که به امور افراد بشر علاقمند است، دعاها را می شنود، ملاحظه ی گناهان و بزه ها را دارد و درموردشان داوری می کند." برای هر یک از این گزاره ها امتیازی بین 1 ( مخالفت قاطع) تا 7 (موافقت قاطع) اختصاص دادند. مقایسه ی مستقیم نتایج حاصل از این تحقیق با تحقیق لارسن و ویثام اندکی دشوار است، چرا که لارسن و ویثام مقیاسی سه امتیازی برای هر یک از گزاره ها وضع کرده بودند، اما روند کلی هر دو پژوهش یکسان است. مانند اعضای انجمن ملی علوم آمریکا، اکثریت قاطعی از اعضای انجمن پادشاهی هم بیخدا هستند. تنها 3.3 درصد قاطعانه موافق وجود خدایی شخص وار بودند (یعنی به این گزاره امتیاز 7 داده بودند). درحالی که 78.8 درصد کاملاً مخالف این گزاره بودند (یعنی به آن امتیاز 1 داده بودند). اگر "مؤمن" را کسی تعریف کنیم که امتیاز 6 یا 7 به گزاره ی فوق بدهند و "بیدین" را کسانی که امتیاز 1 یا 2 به این گزاره بدهند، 213 بیدین و تنها 12 نفر مؤمن بودند. مانند تحقیق لارسن و ویثام، و نیز ملاحظات بیت هالاهمی و آرگیل، کورنول و استیرات نیز دریافتند که زیست شناسان حتی کمی بیشتر از فیزیک دانان گرایش به بیخدایی دارند. برای دانستن جزئیات بیشتر، و باقی نتایج جالب توجه این تحقیق، لطفاً به مقاله ی خودشان که به زودی منتشر می شود مراجعه کنید [56].

 

اما از دانشمندان آکادمی ملی و انجمن پادشاهی که بگذریم، آیا شواهدی هم در دست است که بیخدایی در کلیت جامعه نزد تحصیل کرده ترها و باهوش ترها فراوان تر باشد؟ درباره ی رابطه ی میان دینداری و سطح تحصیلی، یا رابطه ی دینداری و ضریب هوشی (آی کیو) چندین تحقیقات انجام گرفته است. مایکل شِمِر، در کتابش چگونه ایمان می آوریم: جستجوی خدا در عصر علم[2]، پژوهش گسترده ای را شرح می دهد که خود او و همکارش فرانک سالووی به صورت کتره ای بر روی آمریکاییان انجام داده اند. از جالب ترین نتایج این تحقیق، کشف رابطه ی معکوس دینداری و تحصیلات بود (هرچه افراد مورد آزمون تحصیل کرده تر بودند، احتمال دینداری شان کمتر بود). همچنین دینداری با علائق علمی و (قویاً) با لیبرالیسم سیاسی رابطه ی معکوس داشت. هیچ یک از این نتایج عجیب نیست ، همان طور که رابطه ی مستقیم دینداری فرد با دینداری والدین اش شگفتی برنمی انگیزد. جامعه شناسانی که جامعه ی بریتانیا را مورد مطالعه قرار داده اند، دریافته اند که از هر دوازده بریتانیایی تنها یک نفر باورهای دینی والدین اش را کنار می گذارد.

 

چنان که می توانید انتظار داشته باشید، پژوهشگران مختلف امور را به شیوه های مختلفی می سنجند، و به همین خاطر مقایسه ی مستقیم نتایج پژوهش ها دشوار می شود. اَبَرتحلیل[3] شیوه ای ست که توسط آن پژوهشگر تمام مقالات پژوهشی چاپ شد درباره ی یک موضوع را بررسی می کند و تعداد مقالاتی را که نتیجه ی واحدی گرفته اند می شمارد، و با تعدادی که نتایجی دیگر گرفته اند مقایسه می کند. تنها اَبَرتحقیقی که من درموضوع رابطه ی رابطه ی دینداری و ضریب هوشی می شناسم توسط پاول بِل انجام شده و در سال 2002 در مجله ی مِنسا[4] منتشر شده است ( مِنسا انجمن افراد دارای ضریب هوشی بالاست، و عجیب نیست که این مجله شامل مقالاتی در مورد اموری باشد که سبب گرد آمدن اعضای این انجمن شده اند) [57]. بِل چنین نتیجه می گیرد که: "از 43 تحقیقی که از 1927 به این سو درباره ی رابطه ی میان باور دینی و هوش و\یا سطح تحصیلات انجام گرفته، همه به جز چهار مورد رابطه ای معکوس میان این دو یافته اند. یعنی هرچه هوش یا تحصیلات فرد بالاتر باشد، احتمال دینداری یا داشتن هر نوع "اعتقادات" او کمتر است."

 

یک اَبَرتحلیل همواره از هر یک از تحقیقات مشمول در آن خصوصیت کمتری دارد. خوب است پژوهش های دیگری در این زمینه صورت گیرد، و نیز مطالعات بیشری درباره ی گروه های نخبگان، مانند اعضای دیگر آکادمی های ملی، و برندگان جوایز یا نشان های مهم مانند نوبل، کرافورد، فیلد، کیوتو، کاسموس و غیره انجام گیرد. امیدوارم ویرایش های آتی این کتاب شامل چنین داده هایی هم باشد. یک نتیجه ی معقول تحقیقات موجود این است که عذرتراشان دینی عقل به خرج دهند و در ارائه ی  الگوهای برجسته ی دینداری، دست کم وقتی نوبت به  دانشمندان می رسد، کمتر از آنچه عادت شان است سروصدا راه اندازند. 

 

ادامه >> قمارباز پاسکال
 

ª  حتی مرا هم به بشارت گروش در بستر مرگ  مفتخر کرده اد. در واقع این مدعایی مسجع و مکرر است، که هر بار در هاله ای از ابهام و فریب تکرار می شود (مثلا،نک. Steer 2003). شاید من باید احتیاط به خرج دهم و برای صیانت از شهرت ام پس از مرگ، یک ضبط صوت در بستر مرگ خود نصب کنم. لالا واردز می افزاید "چرا وقت مان را در بستر مرگ هدر دهیم؟ اگر می خواهید جلوه گری کنید، چه بهتر که این کار را در زمان مناسب انجام دهید، از جایزه ی تمپلتون بهره مند شوید، و خرفتی  را بهانه کنید."

[1] . 2000 Years of Disblief: Famous People with the Courage to Dout, James Haught

§  با پروژه ی غیررسمی ژنوم انسانی اشتباه نشود، که سرپرست آن "دزد دریایی" برجسته ( و بیدین) علم، کرایگ وِنتر است.

[2] . How We Believe: The Search for God in an Age of Science, Michael Shermer

 

 

[3] . mega- analysis

[4] . Mensa Magazine

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

  • فصل 8 (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

 

مقالاتی از ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

 

 

 

Free Web Hosting