خانه | دینداران و علم | نامحتملی خدا | چنته ی خالی الاهیات | علم، توهم و شگفتی | آیا علم یک دین است؟ | دین کودکان | ویروس های ذهن | مروری بر "پندار خدا" | کتاب "پندار خدا" | نامه داوکینز به دخترش | شکاف های ذهنی

کتاب پندار خدا > فصل دوم > فرضیه ی  وجود خدا> فقر لاادری گری

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

فقر لاادری گری

آن مسیحی هیکل داری که از بالای منبر نمازخانه ی قدیمی مدرسه با شور و شوق ما را موعظه می کرد، حرمت مکتومی برای بیخدایان قائل بود. آنان دست کم جسارت ابراز عقاید مخبّط خود را دارند. اما واعظ ما اصلاً تحمل لاادریان را نداشت: آدم هایی ضعیف النفس، احساساتی، آب دوغ خیاری، هرزه و هُرهُری. تا حدی حق با آن واعظ بود، اما دلایل اش کاملاً غلط بودند. به همان سیاق، به گفته ی کوئنتن دولابُدویر[1]، هیو روس ویلیامسون[2] که مورخی کاتولیک بود، "به مؤمنان کاتولیک معتقد و نیز به بیخدایان معتقد احترام می گذاشت.اما تحقیر خود را نثار هرهری مسلک های میانه گیر بی جربزه ای  می کرد  که در میانه ی این میدان معلق و وارو می زنند."[27]

 

هیچ اشکالی ندارد که وقتی شواهدی له یا علیه یک مدعا نداریم، لاادری گری پیشه کنیم. در این حالت لاادری گری موضع معقولی است. وقتی از کارل ساگان پرسیدند که آیا در جهان های دیگر حیات وجود دارد، با افتخار جواب داد که در این مورد لاادری [اگنوستیک] است. وقتی ساگان از پاسخ قاطع امتناع کرد، مصاحبه گر باز به او اصرار کرد که "توی دل" اش در این باره چه فکر می کند. و او پاسخی فراموش نشدنی داد: "اما من سعی نمی کنم با دلم فکر کنم. همین قدر کافی است که قضاوت را تا زمان حصول شواهد به تعویق بیاندازیم." [28] بحث وجود حیات فرازمینی همچنان گشوده است. هر دو طرف بحث می توانند استدلال های خوبی اقامه می کنند، اما از شواهد فعلی، جز سایه زدنی بر احتمالات حامی یکی از دو طرف بحث بر نمی آید. در بسیاری از پرسش های علمی، لاادری گری موضع  مناسب است؛ مثلاً در این باره که علت انقراض جانوران در پایان عصر پرمیان، بزرگ ترین انقراض جمعی در تاریخ فسلی، چه بوده، علت می تواند برخورد یک شهاب بوده باشد، حادثه ای که در پرتو شواهد فعلی، با احتمال بیشتر می توان گفت علت انقراض دایناسورها بوده،  اما ممکن هم هست حادثه ی دیگری، یا ترکیبی از حوادث دیگر، علت انقراض عصر پرمیان بوده باشند. لاادری گری درباره ی علل هردوی این انقراض ها معقول است. اما در باره ی پرسش از وجود خدا چه؟ آیا باید درباره ی خدا هم لاادری باشیم؟ برخی با قطعیت گفته اند بلی، و اغلب با لحنی گفته اند که زیادی  راسخ می نماید. آیا حق با آنهاست؟

 

من بحث خود را از تمایز نهادن میان دو نوع لاادری گری آغاز می کنم. نخست لاادری گری موقتی در عمل یا TAP[3] است. این قسم میانه گیری هنگامی معقول است که یک پاسخ قاطع و مشخص موجود باشد، اما هنوز شواهدی برای دستیابی به آن پاسخ موجود نباشد (یا شواهد مفهوم نشده باشند، یا وقت کافی برای ملاحظه ی شواهد نباشد و الخ).   مثلاً در پرسش از علت انقراض پِرمیان، TAP موضع معقولی است. چون حقیقتی آن بیرون هست و امید داریم که روزی آن را بدانیم، گرچه در حال حاضر نمی دانیم.

  بالای صفحه

اما یک قسم عمیقاً چاره ناپذیر دیگر از لاادری گری هم هست، که من آن را PAP می نامم (مخفف لادری گری دائمی اصولی[4]). طریقه ی PAP از لاادری گیری مناسب پرسش هایی است که هر قدر هم که شواهد گرد آوریم  نمی توانیم پاسخی برایشان بیابیم، چون اصولاً  شواهدی برشان مترتب نیست. این پرسش ها در سپهری متفاوت، یا در بعدی دیگر، فراسوی حیطه ی شواهد قابل دستیابی سیر می کنند. یک نمونه ی این پرسش ها، آن لطیفه ی قدیمی فلسفی است که آیا تو هم مثل من قرمز می بینی؟ شاید آنچه برای تو قرمز می نماید برای من سبز باشد، یا اصلاً رنگی باشد که در خیال من هم نمی گنجد. فیلسوفان این پرسش را از زمره ی پرسش هایی می دانند که هرگز پاسخ داده نخواهد شد. هر قدر هم که شواهد جدید فراهم کنیم پاسخ این پرسش را به ما نمی دهند. و برخی از دانشمندان و دیگر روشنفکران هم معتقداند – به نظرم زیادی مشتاقانه – که پرسش وجود خدا هم به این مقوله ی تا ابد دست نیافتنیِ PAP تعلق دارد. با این دیدگاه، چنان که خواهیم دید، اغلب به نحو غیرمنطقی قیاس می کنند که احتمال درستی فرضیه ی وجود خدا و فرضیه ی عدم وجود او دقیقاً معادل است. من مدافع دیدگاهی کاملاً مخالف هستم: لاادری گری درباره ی وجود خدا قویاً به مقوله ی موقتی یا TAP تعلق دارد. حال چه خدا موجود باشد و چه نباشد. این یک پرسش علمی است؛ ممکن است روزی پاسخ اش را بدانیم، و در این حین می توانیم با قوت در مورد احتمال وجود خدا اظهار نظر کنیم.

 

در تاریخ اندیشه ها، نمونه هایی از پرسشهایی پاسخ یافته را می یابیم که قبلاً فراسوی مرزهای دانش می شمردند. آگوست کُنت[5]، فیلسوف مشهور فرانسوی، به سال 1835 درباره ی ستارگان نوشت: "ما هرگز، به هیچ طریقی، قادر نخواهیم بودکه کُنه ستارگان را پژوهش کنیم، و ترکیبات شیمیایی  و ساختار کانی شان را بشناسیم." حتی پیش از اینکه کُنت این کلمات را بنویسد، فراونهوفر با طیف نگارش شروع به تحلیل ترکیب شیمیایی خورشید کرده بود. امروزه طیف نگاران با تحلیل شیمیایی دقیق از ترکیبات دوردست ترین ستارگان، کُنت را بهت زده می کنند [29]. فارغ از لاادری گری اخترشناسانه ی کُنت، این حکایت هشداردهنده، دست کم ما را وا می دارد تا از بی پروا حکم به درستی لاادری گری [اگنوستیسیم] ابدی نکنیم. با این حال، هنگامی که نوبت به خدا می رسد، فیلسوفان و دانشمندان فراوانی چنین می کنند. اول از همه مبدع خود واژه ی اگنوستیک، توماس هاکسی  چنین کرد [30].

 

هاکسلی معنای واژه ی ابداعی خود [اگنوستیک] را در پاسخ حملاتی که به آن شد تشریح کرد. رئیس کالج پادشاهی لندن، عالیجناب دکتر والس، تحقیر خود را چنین نثار "اگنوستیسیم جبونانه" ی هاکسلی کرد:

 

او می تواند خود را اگنوستیک بخواند؛ اما تسمیه ی اصلی او یک نام قدیمی تر است: او کافر[6] است، یعنی بی ایمان است. شاید واژه ی کافر طنین نامطبوعی داشته باشد. شاید او باید نام جدیدی اختیار می کرد. برای آدم چیز نامطبوعی است، و باید باشد، که صاف و پوست کنده بگوید که به عیسی مسیح اعتقاد ندارد.

  بالای صفحه

اما هاکسلی آدمی نبود که چنین تحقیری را بر خود روا دارد. و پاسخ او به سال 1889 به همان چزّانندگی بود که از او انتظار داریم (گرچه هرگز از طریق ادب خارج نشد: این بولداگ داروین، دندان های خود را در مکتب طعن و کنایه ی ویکتوریایی تیز کرده بود). سرانجام پس از اینکه حق دکتر والس را کف دستش گذاشت، به واژه ی "اگنوستیک" پرداخت و شرح داد که چطور به آن رسیده است. او یاد آور شد که،

 

[دیگران] کاملاً مطمئن بودند که به قسمی "گنوسیس" [شناخت] دست یافته اند – یعنی کم و بیش با موفقیت مسئله ی هستی را گشوده اند؛ در حالی که من کاملاً مطمئن بودم که چنان شناختی ندارم، و اعتقاد قوی داشتم که این مسئله ناگشودنی است. و همنوا با هیوم و کانت، نمی توانستم مغرورانه بیاندیشم که به زودی به چنان شناختی نائل خواهم شد... پس لختی اندیشیدم، و چیزی را که عنوان مناسب "اگنوستیک" بود دریافتم.

 

در ادامه ی این سخنرانی، هاکسلی توضیح می دهد که اگنوستیک ها [لاادریان] هیچ نظام عقیدتی [درباره ی  دین] ندارند، چه نفیاً و چه اثباتاً.

 

در حقیقت اگنوستیسیم یک نظام عقیدتی نیست، اما روشی است که درباب دین بر اصلی واحد تکیه دارد... به نحو ایجابی، این اصل را می توان چنین بیان کرد: در امور عقلانی تا آنجایی که عقلت تو را می برد، بی هیچ ملاحظه ای  با او همراهی کن. و به نحو سلبی: در امور عقلانی وانمود نکن که نتایج ثابت نشده یا ثابت نشدنی قطعیت دارند. به همین خاطر من به مسلک اگنوستیک گرویدم، که می گوید اگر آدمی کل نگر و استوار باشد نباید از نگریستن رویارو به عالم شرمگین شود، درچنته ی آینده هرچه که می خواهد باشد.

 

از دید یک دانشمند این سخنان حکیمانه می آیند و هیچ کس کوچک ترین ایرادی  به هاکسلی نمی گیرد.  اما ظاهراً هاکسلی در بحث ناممکنی مطلق اثبات یا رد وجود خدا، از سایه روشن های احتمالات چشم می پوشد. این حقیقت که ما نتوانیم  وجود چیزی را ثابت یا رد کنیم،  وجود یا عدم آن را علی السویه نمی کند. فکر نمی کنم هاکسلی با این نکته ی من مخالفت می کرد، و به گمانم موقعی هم که او مخالف این نکته می نمود سعی بلیغ  داشت تا با قبول یک موضع، موضع دیگرش را حفظ کند. چنین تلاشی گاهی از همه ی ما سر می زند.

  بالای صفحه

برخلاف هاکسلی، پیش نهاده ی من این است که فرضیه ی وجود خدا یک فرضیه ی علمی است ، مثل همه ی فرضیه های دیگر.  حتی اگر آزمودن آن در عمل دشوار باشد، متعلق به همان جعبه ی TAP یا سئوالات موقتی است، درست مثل فرضیات مربوط به انقراض دوران های پرمیان و کرتاسه. پرسش وجود یا عدم وجود خدا، پرسش از یک فکت علمی درباره ی عالم است، که اگر پاسخ اش در عمل کشف نشدنی باشد، در اصل کشف شدنی است. اگر خدا وجود داشت و می خواست وجودش را آشکار کند، می توانست برهانی قاطع به نفع خود  ارائه دهد. و حتی اگر وجود یا عدم وجود خدا هیچ گاه به نحوی با قطعیت اثبات یا رد نشود، با شواهد در دست و استدلال می توان احتمالی بعید از 50 درصد را تخمین زد.

 

پس بگذارید ایده ی طیف احتمالات را جدی بگیریم و داوری آدمی درباره ی وجود خدا را در این طیف میان دو حدّ متضاد قطعیت بگذاریم. این طیف پیوسته است، اما می توان آن را به هفت بخش تقسیم بندی کرد.

 

  1. خداباوری قوی. احتمال 100 درصدی وجود خدا، به قول کارل گوستاو یونگ[7] "من باور ندارم، می دانم"
  2. احتمال بسیار قوی اما کمتر از 100 درصد. بیخدایی در عمل. "من به قطع نمی دانم، اما قویاً به وجود خدا باور دارم و زندگانی ام را برپایه ی این باور پی می گیرم."
  3. احتمال بالای 50 درصد اما نه خیلی بالا. به لحاظ فنی لاادری اما مایل به خداباوری. "من خیلی نامطمئن ام، اما مایل ام به خدا باور داشته باشم."
  4. دقیقاً 50 درصد. لاادری گری کاملاً بیطرفانه. "احتمال وجود یا عدم وجود خدا کاملاً علی السویه است."
  5. پایین تر از 50 درصد، اما نه خیلی پایین تر. به لحاظ فنی لاادری اما مایل به بیخدایی. "نمی دانم خدا وجود دارد یا نه اما متمایل به شکاکیت هستم."
  6. احتمال خیلی پایین، اما بیش از صفر. بیخدایی در عمل. "نمی توانم قطعاً بدانم که اما فکر می کنم که وجود خدا خیلی نامحتمل است، و زندگی ام را برپایه ی نبودن اش پی می گیرم.
  7. بیخدایی قوی. "می دانم که خدایی نیست، به همان قطعیتی که که یونگ 'می داند' که خدایی هست."

  بالای صفحه

برای من جای شگفتی خواهد بود اگر ببینم که که عده ی زیادی در مقوله ی 7 می گنجند. این مقوله را برای تقارن با مقوله ی 1، که کاملاً پرطرفدار است درج کرده ام. سرشت ایمان این است که شخص می تواند، مثل یونگ، چیزی را  بدون داشتن دلایل کافی باور کند (یونگ همچنین معتقد بود که کتاب های خاصی در کتابخانه اش خود به خود با صدایی مهیب منفجر شده اند). بیخدایان ایمان ندارند؛ و عقل محض هم نمی تواند شخص را به یقین کامل درباره ی عدم وجود قطعی چیزی برساند. بنابراین در عمل مقوله ی 7 کم طرفدارتر از مقوله ی متضادش، یعنی 1 است که هواخواهان سینه چاکی دارد. من خود را جزو مقوله ی  6 می دانم، اما با تمایل به سوی مقوله ی 7 – لاادری گری من در مورد خدا فقط به قدر لاادری گری ام درمورد پریان ته باغ است.

 

این طیف احتمالات به خوبی با TAP (لاادری گری در عمل) جور در می آید. با نگاه سطحی چنین می نماید که می توان PAP (لاادری گری دائمی اصولی) را در میانه ی این طیف نهاد، که احتمال وجود خدا را 50 درصد محسوب می کند، اما این نگاه درست نیست. لاادریان PAP با قطعیت معتقداند که درباب وجود خدا، چه نفیاً و چه اثباتاً، هیچ نمی توان گفت. این پرسش، در نظر لاادریان PAP، اصولاً پاسخ ناپذیر است، و آنها باید قاطعانه از درج خود در هر جای این طیف احتمالات تن زنند. این که من نمی توانم بدانم که آیا رنگ قرمز  شما همان رنگ سبز من است، این احتمال را 50 درصد نمی سازد. گزاره ی محل بحث بی معنا تر از آن است که بتوان با احتمالات شأنی به آن داد. با این حال، این خطای رایجی است، که باید بازهم به آن بپردازیم، تا از فرض پاسخ ناپذیر بودن پرسش وجود خدا به این نتیجه نلغزیم که وجود یا عدم وجود خدا هم-احتمال اند. 

 

یک طریق دیگر بیان این خطا، نکته ی مربوط به زحمت اثبات[8] است، که برتراند راسل با ظرافت در حکایت قوری سماوی بیان کرده است. [31]

 

بسیاری از سخت کیشان چنان سخن می گویند که انگار وظیفه ی ردّ جزمیات قدیمی بر عهده ی شکاکان است. این مسلماً اشتباه است. اگر من ادعا کنم که بین زمین و مریخ یک قوری چینی هست که در مداری بیضوی به دور خورشید می گردد، هیچ کس نخواهد توانست اظهارم را رد کند، البته به شرطی که بادقت بیافزایم که این قوری چنان کوچک اشت که حتی قوی ترین تلسکوپ ها هم آن را آشکار نمی کنند. اما اگر بگویم که چون کسی نمی توانم سخن ام را رد کند، پس عقل هیچ بشری نباید در صحت حرف ام شک کند، آن وقت بقیه حق دارند فکر کنند که دارم چرند می گویم. اما اگر کتب باستانی بر وجود آن  قوری صحه گذاشته بودند، و هر یکشنبه آن را به عنوان حقیقتی مقدس تعلیم داده بودند،  و در مدرسه در ذهن بچه ها فرو کرده بودند، درنگ در باور بدان نشان انحراف قلمداد می شد و شکاک را در عصر روشنگری محتاج روان درمانی و در اعصار پیش تر محتاج مفتش عقاید می نمود.

  بالای صفحه

ما وقت مان را برای ردّ قوری سماوی هدر نمی دهیم چون، تا آنجا که من می دانم، کسی قوری سماوی نمی پرستد. § اما اگر مجبورمان کنند، در اظهار بی اعتقادی به وجود قوری پرنده درنگ نخواهیم کرد. با این حال، به بیان دقیق همگی ما باید لاادریِ  قوری باشیم: ما نمی توانیم به قطع و یقین ثابت کنیم که چنین قوری ای وجود ندارد. اما در عمل، ما از لاادریِِ قوری فراتر می رویم و به بی-قوری میل می کنیم.

 

دوستی دارم  که یهودی بار آمده و هنوز برای ابراز وفاداری به سنت  مراسم سَبَث و دیگر مناسک یهودی را رعایت می کند. او خود را "لاادریِ کرم دندان" می خواند و معتقد است که وجود خدا هم بیش از وجود کرم دندان  محتمل نیست. شما نمی توانید هیچ کدام از این فرضیه ها را رد کنید، و هر دو هم به یک میزان نامحتمل اند. او درست همان قدر که بی-کرم دندان است، بی-خدا هم هست. و درباره ی هر دو هم به یک میزان لاادری است.

 

البته قوری راسل، تمثیلی از بینهایت چیز دیگر است که وجودشان را می توان تصور کرد، اما نمی توان رد کرد. کلارنس دارو[9]، وکیل بزرگ آمریکایی، گفته است "من به خدا اعتقاد ندارم، همان طور که به کلثوم ننه اعتقاد ندارم." اَندرو مولر روزنامه نگار هم عقیده دارد که التزام هر دین خاصی " غریب تر از این نیست که معتقد باشیم جهان به شکل متوازی الأضلاعی است که دو زاویه ی حاده ی  آن را دو خرچنگ سبزرنگ غول آسا به نام های اسمرالدا و کیث محکم با چنگک خود می فشارند. [32]. اما مثال محبوب فیلسوفان یک تکشاخ نادیدنی، ناشنیدنی لمس نکردنی است که وجود یا عدم اش،  نقل محفل بچه های دبستانی در کَمپ کوئست* است. در حال حاضر یک خدای محبوب بر روی اینترنت، - که به قدر یهوه یا هر خدای دیگر ردناپذیر[10] است – دیو اسپاگتی پرنده[11] می باشد، که بسیاری مدعی چند رشته تماس با او شده  اند. [33] من خوشحال شدم وقتی دیدم که کتاب انجیل دیو اسپاگتی پرنده هم منتشر شده  [34] و با اقبال فراوان مواجه شده است.  من شخصاً این کتاب را نخوانده ام، اما وقتی می دانید انجیلی صحت دارد، چه نیازی به خواندن هست؟ در ضمن، یک انشعاب بزرگ هم تا به حال در این دیانت ایجاد شده، که به تشکیل کلیسای رفرم یافته ی دیو اسپاگتی پرنده انجامیده است. [35]

 

مقصود از ذکر همه ی این مثال های نو-نوار این است که همگی ردناپذیر هستند، و با این حال هیچ کس فکر نمی کند که که فرضیه های وجود و عدم وجودشان علی السویه صحت دارند. حرف راسل این است  که زحمت اثبات بر دوش مؤمنان است نه غیرمؤمنان. و حرف من این نکته ی مربوط به آن است که بخت وجود قوری (دیو اسپاگتی \ اسمرالدا و کیث\ تکشاخ و الخ) با بخت عدم وجوشان برابر نیست.

  بالای صفحه

هر آدم عاقلی می پذیرد که ردناپذیر بودن قوری های پرنده، به کارهیچ استدلال جالبی نمی آید. هیچ کدام از ما التزامی در خود احساس نمی کنیم که هیچ یک از میلیون ها چیز عجیب و غریبی را که یک ذهن خلاق یا شوخ طبع می تواند خلق کند رد کنیم. وقتی  از من می پرسند که آیا بیخدا هستم، یک راهکار جالب این است که به سوأل کننده خاطرنشان می کنم که او هم در قبال زئوس، آپولو، آمون، رع، میترا، بعل، ثور، واتو، گوساله ی طلایی و دیو اسپاگتی پرنده بیخداست. من فقط یک خدا پیش تر می روم.

 

ما خود را ملزم می بینیم که شکاکیت عمیق خود را که به بی باوری تمام عیار پهلو می زند بیان کنیم – جز در مورد تکشاخ ها، کرم های دندان و خدایگان یونانی، رومی، مصری و وایکینگ، که (امروزه) نیازی نیست به خودمان زحمت بدهیم. در مورد خدای ابراهیمی اما، لازم است به خود زحمت دهیم، چون بخش عظیمی از مردمی که این سیاره را با آنان شریک هستیم عمیقاً به وجودش باور دارند. حکایت قوری راسل نشان می دهد که شیوع اعتقاد به خدا، در قیاس با شیوع اعتقاد به قوری پرنده، منطقاً  زحمت اثبات را بر دوش طرف دیگر نمی اندازد، گرچه ظاهراً  از لحاظ سیاست عملی چنین می کند. اینکه شما نمی توانید عدم وجود خدا را ثابت کنید مطلبی پیش پا افتاده و پذیرفته شده است، البته به این معنا که ما هرگز نمی توانیم به قطع و یقین عدم وجود هر چیزی را ثابت کنیم. نکته ی مهم این نیست که آیا خدا ردناپذیر است (که چنین نیست) بلکه این است که آیا وجوش محتمل است یا نه. این موضوع دیگری است. در مورد برخی چیزهای ردناپذیر می توان گفت که احتمال وجودشان خیلی کمتر از احتمال وجود چیزهای ردناپذیر دیگر است. هیچ دلیلی ندارد که خدا را از ملاحظات درون طیف احتمالات مصون بداریم. و مسلماً هیچ دلیلی هم ندارد که فرض کنیم که چون خدا را نه می توان رد کرد و نه اثبات، پس احتمال وجودش 50 درصد است. چنان که خواهیم دید، خلاف این مطلب صادق است.

 بالای صفحه
 

ادامه >> نوما


[1] . Quentin de la Bedoyere

[2] . Hugh Ross Williamson

2. مخفف: Temporary Agnosticism in Practice

[4] . Permanent Agnosticism in Principle

[5] . Auguste Comte

[6] .  infidel

[7] . Carl Gustav Jung، روانشناس و روانکاو سوئیسی.

[8] . burden of proof

§  شاید من در این قضاوت عجله کرده باشم. روزنامه ی ایندیپندنت یکشنبه 5 ژوئن 2005 حاوی این خبر بود: "مقامات مالزیایی می گویند که فرقه ای مذهبی که یک قوری مقدس به ابعاد یک خانه ساخته، از قوانین شهرسازی تخطی کرده است." همچنین نگاه کنید به اخبار بی بی سی http://news.bbc.co.UK/2hi/asia-pacific/4692039.stm.

[9] . Clarence Darrow

*  Camp Quest یک سازمان آمریکایی است که اردوهای تابستانی کاملاً دلپذیری برگزار می کند. برخلاف دیگر اردوهای تابستانی آمریکا که تابع آداب پیشاهنگی و دینی هستند، کمپ کوئست، که توسط ادوین و هلن کیگن در کنتاکی بنا نهاده شد، توسط اومانیست های سکولار اداره می شود، و کودکان را تشویق می کند تا خود با دید شکاکانه بیاندیشند و و در عین حال با گردش های خارج شهر  اوقات خوشی را نیز بگذرانند (www.camp-quest.org).  امروزه کمپ کوئست های دیگری با رویه ی مشابه در تنسی، مینسوتا، میشیگان، اوهایو و کانادا شکل گرفته اند.

[10] . undisprovable

[11] . Flying Spaghetti Monster

 بالای صفحه

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

 

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 

  • فصل 8 (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

 

مقالاتی از ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

 

 

 

Free Web Hosting