کتاب پندار خدا > فصل سوم > برهان های وجود خدا> برهان "تجارب" شخصی | |
برهان "تجارب" شخصی یکی از همدوره های معقول و باهوش دوره ی لیسانس من، که عمیقاً متدین بود، برای کمپینگ به جزایر اسکاتلند رفت. در نیمه شبی او و دوست دخترش در چادرشان از سروصدای پلیدی بیدار شدند – که بی شبهه صدای خود شیطان بود: صدا از هر نظر اهریمنی بود. دوست من هرگز این تجربه ی مهیب را فراموش نکرد، و این یکی از اسبابی بود که بعدها او را به کشیش شدن سوق داد. فکر جوان من از این حکایت متأثر شد، و بعدها آن را برای جمعی از جانورشناسان که در مهمانسرای روز اند کراون آکسفورد گرد آمده بوند روایت کردم. از قضا دو نفر از آنها که پرنده شناس بودند از خنده روده بر شدند. یکی از آنها افزود که این نوع جیغ و فغان های اهریمنی، که در نقاط مختلف جهان به لهجه های گوناگون قابل شنیدن است، صدای پرنده ایست که به خاطر همین جیغ هایش اصطلاحاً "مرغ شیطان" نامیده می شود.
بسیاری برای این به خدا اعتقاد دارند که معتقداند تصویری از خدا – یا یک فرشته یا باکره ای آبی پوش – را به چشم خود دیده اند. یا خدا محرمانه با آنها سخن گفته است. برهان تجارب شخصی در نظر کسانی مدعی اند که چنین تجاربی داشته اند یکی از متقاعدکننده ترین برهان های وجود خداست. اما در نظر باقی مردم، و کسانی که معرفتی به روانشناسی دارند، این برهان کمتر از همه متقاعدکننده است.
شما می گویید مستقیماً خدا را تجربه کرده اید؟ بسیار خوب، کسانی هم هستند که یک فیل صورتی را تجربه کرده اند، اما شاید دانستن این برایتان جالب نباشد. پیتر ساتکلیف، آدم کش یورکشایری، به وضوح صدای عیسی را می شنیده که او را امر به کشتن زنان می کرد. او محکوم به حبس ابد شد. جورج دبلیو بوش می گفت که خدا به او گفته که به عراق حمله کند ( افسوس که خدا به او وحی نکرد که در آنجا سلاح های کشتار جمعی نیست). بیماران در تیمارستان فکر می کنند که ناپلئون یا چارلی چاپلین هستند؛ یا همه ی دنیا علیه شان در حال توطئه اند؛ یا می توانند پیام شان را به همه ی مردم القا کنند. ما به این ادعاها می خندیم اما این وحی و کشف و شهودها را جدی نمی گیریم، بیشتر به این خاطر که عده ی زیادی از این قبیل باورها ندارند. تنها فرق تجارب دینی با این موارد این است که مدعیان داشتن شان پرشمار اند. سام هریس، چندان کلبی مسلکی به خرج نداد هنگامی که در کتاب اش، پایان ایمان[1]، نوشت:
ما برای کسانی که باورهای فاقد توجیه عقلانی زیادی دارند نام هایی داریم. هنگامی این باورها بسیار شایع باشند آن افراد را "دیندار" می خوانیم؛ در غیر این صورت معمولاً "دیوانه"، "روانی" یا "خیالاتی" خوانده می شوند.".... مسلماً عقلانیت در جماعت است. در ضمن، این یک تصادف تاریخی صرف بوده که در جامعه ی ما باور به خالق عالم بمافی الصدور جهان نرمال شمرده می شود، اما اگر فکر کنید که خدا توسط ضربه ی قطرات باران بر پنجره ی اتاق خواب تان با شما ارتباط مورس برقرار می کند، بیمار روانی محسوب می شوید. و به این ترتیب، گرچه مردمان دیندار معمولاً دیوانه نیستند، اما باورهای اصلی شان مطلقاً دیوانه وار است.
در فصل 10 به موضوع توهم باز خواهم گشت.
مغز انسان یک نرم افزار شبیه سازی درجه ی یک را اجرا می کند. چشمان ما تصویر وفادارانه ای از جهان خارج، یا فیلم دقیقی از آنچه در زمان می گذرد ارائه نمی دهند. ذهن ما پیوسته در حال تجدید مدلی است که از جهان خارج دارد: تجدید پالس های رمزگذاری شده ای که از خلال سلول های بینایی گسیل می شوند، و در عین حال الگوی پراکنش آنها برساخته ی خود سیستم عصبی است. توهم های بصری به خوبی یادآور این پدیده اند [47]. یک دسته ی عمده از توهم ها، که مکعب نِکِر تنها یک نمونه از آنهاست، بدین سبب رخ می دهند که داده های بصری که مغز دریافت می کند تنها با دو مدل از واقعیت سازگار اند. مغز هیچ مبنایی برای گزینش میان آن دو مدل ندارد، ولذا ما مرتب یک ادراک بصری را از پی ادراک دیگر تجربه می کنیم. پس تصویری که می بینیم، به معنای تحت اللفظی کلمه، مدام بین دو تصویر مختلف در نوسان است.
این نرم افزار شبیه سازی در مغز، به ویژه مناسب تشخیص چهره ها و اصوات است. من روی طاقچه ی پنجره ی اتاقم ماسکی پلاستیکی از انشتین گذاشته ام. از روبرو که به این ماسک نگاه کنیم، عجیب نیست که، به یک تصویر صلب می ماند. اما جالب است که وقتی از پلهو به آن نگاه کنیم، ادراک بسیار عجیبی حاصل می کنیم. یعنی با گشتن به دور ماسک، به نظر می رسد که چهره هم می گردد و به ما نگاه می کند، البته نه به طور ضعیفی که مثلاً به نظر می رسد که چشمان مونالیزا به سمت شما می گردد. ماسک توخالی واقعآً می گردد. کسانی که قبلاً چنین ماسکی ندیده اند، از دیدن این پدیده کاملاً شگفت زده می شوند. چرا چنین پدیده ای رخ می دهد؟ هیچ کلکی در ساختن ماسک به کار نرفته است. هر ماسک توخالی ای چنین پدیده ای ایجاد می کند. همه ی کلک در مغز ادراک کننده است. نرم افزار شبیه ساز درونی ما داده هایی را دریافت می کند که حاکی از وجود یک چهره است. برای ادراک یک چهره، شاید به چیزی جز یک جفت چشم، یک بینی و یک دهان در جاهای تقریباً مناسب نیاز نباشد. مغز با داشتن این سرنخ های سرانگشتی باقی کار را انجام می دهد. نرم افزار شبیه سازی چهره به کار می افتد و یک مدل کاملاً صلب از چهره می سازد، حتی اگر در واقع چیزی که چشم می آید جز یک ماسک توخالی نباشد.
این داستان را به این خاطر گفتم که قدرت شگرف نرم افزار شبیه سازی در مغز را نشان دهم. این نرم افزار می تواند "تصویرها" و "تصورها"یی با بالاترین قدرت صادق نمایی بسازد. برای این نرم افزار پیشرفته، شبیه سازی یک روح یا یک فرشته یا یک مریم باکره مثل آب خوردن است. در مورد حس شنوایی هم به همچنین. هنگامی که صدایی را می شنویم، انتقال صوت از اعصاب شنوایی به مغز مثل انتقال صوت از میکروفون به یک ضبط صوت باکیفیت، وفادارانه نیست. مانند سیستم بینایی، در سیستم شنوایی هم مغز یک مدل شنیداری می سازد، که بر پایه ی داده های شنوایی مدام در حال تجدید سامان داده های عصب شنوایی است. به همین سبب است که غریو ترومپت را به صورت یک نوت واحد می شنویم، و نه ترکیبی از هارمونیک های تک نُتی که طنین برنزی این صوت را ایجاد می کنند. به سبب توازن های هارمونیک متفاوت، همان نُت ها در کلارینت دارای طنین "چوبی" می نمایند و در قره نی، دارای طنین "نیئی". اگر یک سینتی سایزر صوتی را با دقت تنظیم کنید تا هارمونیک های مجزا را یکی یکی ایجاد کند، تا مدت کوتاهی مغز آنها را به صورت ترکیب تُن های مجزا می شنود، تا اینکه نرم افزار شبیه ساز "وارد می شود"، و از آن پس ما تنها نوت واحدی از ترومپت یا قره نی یا هر آلت موسیقی دیگر را می شنویم. حروف صدادار و بیصدای گفتار نیز به همین ترتیب در مغز برساخته می شوند، و به سطحی دیگر، آواهای بالامرتبه تر و واژگان بدل می شوند.
در کودکی ام، یک بار صدای یک روح را شنیدم: صدای مردانه ای که نجوا می کرد، انگار که در حال خواندن ورد یا دعایی بود. من تقریباً، اما نه کاملاً، می توانستم واژه هایش را تشخیص دهم، که طنینی جدی و موقر داشت. من داستان هایی از زندگی ارواح درخانه های قدیمی شنیده بودم، و اندکی ترس برم داشته بود. اما از تخت برخاستم و و آهسته به طرف منبع صدا حرکت کردم. هرچه نزدیک تر می شدم، صدا بلندتر می شد، و ناگهان، صدا در مغزم "زیر و زبر" شد. اکنون آن قدر نزدیک بودم که منشاء اصلی صوت را تشخیص دهم. باد، که از سوراخ کلید به داخل می وزید، صدایی ایجاد کرده بود که نرم افزار شبیه ساز مغز من آن را به سخن موقر مردانه تعبیر کرده بود. اگر کودک تلقین پذیرتری بودم، ممکن بود که نه تنها سخنی نامفهوم ، بلکه سخنانی مشخص و حتی جملاتی را "می شنیدم". و اگر هم تلقین پذیر بودم و هم مذهبی بار آمده بودم، از سخنانی که باد زمزمه می کرد در شگفت می افتادم. یک بار دیگر، تقریباً در همان سن و سال، چهره ی عظیمی را دیدم که با شرارتی وصف نکردنی از پشت پنجره خیره شده است. پنجره ی خانه ای که در حالت عادی، خانه ای معمولی در دهکده ای کنار دریا بود . با ترس و لرز جلوتر رفتم تا اینکه آن قدر نزدیک شدم که توانستم ببینم آن چهره واقعاً چیست: تنها شکل چهره مانند مبهمی بود که تصادفاً توسط پرده ها ایجاد شده بود. خود چهره و سیمای ظاهراً شیطانی آن، برساخته ی مغز ترسان کودکانه ی من بود. در 11 سپتامبر 2001 برخی مردمان دیندار فکر کردند که در دود برخاسته از برج های دوقولو چهره ی شیطان را دیده اند: خرافه ای دیگر بر پایه ی یک عکس. عکسی که در اینترنت درج و به طور گسترده منتشر شد.
مدل سازی کاری است که مغز بشر به خوبی از پس آن بر می آید. وقتی که خوابیم، آن را رؤیا می نامند؛ وقتی بیداریم، آن را تخیل می نامیم، و هنگامی که تخیل خیلی زنده نماید، توهم. چنان که در فصل 10 نشان خواهیم داد، کودکانی که "دوستان خیالی" دارند، گاهی آنها را به وضوح می بینند، درست انگار که واقعی هستند. اگر ساده لوح باشیم، توهمات و رؤیاهای خود را نه آنچنان که هستند تعبیرنمی کنیم، بلکه مدعی می شویم که روحی، یا فرشته ای، یا خدا – و به ویژه هنگامی که، جوان، زن و کاتولیک باشیم – مریم مقدس را دیده ایم یا صدایش را شنیده ایم. مسلماً این تصورات و نموده ها، دلایل خوبی برای باور به وجود ارواح، فرشتگان، خدایان، یا قدیسان نیستند. اما نفی تصورات توده ای دشوارتر است. مثلاً اینکه گزارش می دهند که به سال 1917 در فاتیمای پرتغال، هفتاد هزار نفر نفر دیدند که خورشید "شروع به اشک ریختن در آسمان کرد و بر سر جماعت فروپاشید" [49]. دشوار بتوان توضیح داد که چگونه هفتاد هزار نفر توانسته باشند که توهم واحدی را تجربه کنند. اما حتی دشوارتر آن است که بپذیریم چنین چیزی واقعاً رخ داده باشد بدون اینکه باقی مردم دنیا، به جز در فاتیما، شاهد آن بوده باشند – و نه فقط آن را دیده باشند، بلکه نابودی مصیبت بار منظومه ی شمسی، و نیروهای شتاب دهنده ی حاصل از این رخداد را که برای پرتاب کردن هرکسی به آسمان کافی است حس کرده باشند. آدمی ناگزیر به یاد آزمون هوشمندانه ی دیوید هیوم برای وارسی معجزات می افتد: " هیچ شهادتی برای اثبات یک معجزه کفایت نمی کند، مگر اینکه آن شهادت از قسمی باشد که کذب آن معجزه آساتر از پدیده ای باشد که شهادت درصدد اثبات آن است."
شاید نامحتمل نماید که هفتاد هزار نفر همزمان فریفته شوند، یا همزمان در توطئه ای شریک شوند. یا تاریخ در ثبت این که هفتاد هزار نفر ادعای دیدن رقص خورشید را کرده اند، اشتباه کرده باشد. یا همه ی آنها همزمان سرابی را دیده باشند ( وادرشان کرده باشند تا به خورشید خیره شنوند، و این به اختلالی دربینایی شان انجامیده). اما هر یک از این فرضیات نامحتمل محتمل تر از این آلترناتیو هستند که: زمین ناگهان از مدارش بیرون جهیده، و منظومه ی شمسی نابود شده، بی آن که خارج از فاتیما، کسی متوجه قضیه شود. منظورم این است که پرتغال این قدرها هم جداافتاده نیست.*
واقعاً نیاز به بحث بیشتری درباره ی "تجارب" شخصی خدایان یا دیگر پدیده های دینی نیست. اگر شما چنین تجاربی داشته اید، ممکن است سفت و سخت معتقد باشید که این تجارب صحت داشته اند. اما انتظار نداشته باشید که بقیه هم حرف تان را بپذیرند، به ویژه اگر اندک دانشی از مغز و سازوکار نیرومند آن داشته باشند.
ادامه >>
برهان کتاب مقدس
[1] . The End of Faith, Sam Harris * گرچه درست است که زمانی والدین همسرم در پاریس مقیم هتلی شدند به نام Hotel de l’Universe et du Portugal [ هتل دنیا و پرتغال].
|
فهرست
- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین - مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین - مردان کوچک سبز رنگ
- برهان "تجارب" شخصی - برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
- سرسخن |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز
|