کتاب پندار خدا > فصل سوم > برهان های وجود خدا> برهان هستی شناختی | |
برهان هستی شناختی و دیگر برهان های پیشینی برهان های وجود خدا در دو مقوله ی اصلی می گنجند: برهان های پیشینی[1]، و برهان های پسینی[2]. پنج برهان توماس آکوئیناس برهان های پسینی هستند، یعنی بر پایه ی بررسی جهان خارج اند. معروف ترین برهان پیشینی، یعنی برهان هایی که تنها بر استدلال نظری محض تکیه دارند، برهان هستی شناختی است، که توسط قدیس آنسلم اهل کانتربوری به سال 1078 مطرح شد و سپس روایت های متعدد آن توسط فیلسوفان تکرار شده است. یک جنبه ی غریب برهان آنسلم این است که مخاطب روایت اصلی برهان اصلاً بشر نیست، بلکه خود خداست. آنسلم این برهان را به صورت یک دعا مطرح کرد. (شاید فکر کنید که هر موجودی که بتواند به دعا گوش فرا دهد نیازی ندارد تا به وجود خود متقاعد شود).
آنسلم گفت که می توان موجودی را تصور کرد که هیچ چیز بزرگ تر از آن متصور نباشد. حتی یک بیخدا هم می تواند چنین موجود متعالی ای را تصور کند، گرچه وجود آن در دنیای واقعی را منکر می شود. اما، برهان چنین ادامه می یابد که، موجودی که در جهان واقعی نباشد، مسلماً، فاقد کمال است. بنابراین با تناقض روبرو می شویم، و سُک سُک، خدا وجود دارد!
بگذارید این برهان بچگانه را به زبان مناسب اش ترجمه کنیم، که همان زبان میدان بازی باشد:
"باهات شرط می بندم که می توانم ثابت کنم خدا وجود دارد." "شرط می بندم که نمی توانی." "باشه، پس عالیِ عالیِ عالی ترین چیز ممکن را تصور کن." "خوب، که چی؟" "حالا، این عالیِ عالیِ عالی ترین چیز راستکی است؟ وجود دارد؟" "نه، فقط توی فکر من است." "اما اگر واقعی بود که عالی تر بود، چون چیز عالی راستکی بهتر از خیال مسخره توی فکر توست. پس من برایت ثابت کردم که خدا وجود دارد. هاجاستن و واجستن، همه ی بیخداها احمق هستن."
من در این گفتگوی کودکانه واژه ی "احمق" را عمداً به کار بردم. خود آنسلم آیه ی اول مزمور 14 را نقل می کند: "احمق در دل می گوید خدایی نیست" و گستاخانه بیخدایان فرضی اش را "احمق" (به لاتینی insipiens ) می خواند:
بدین ترتیب، حتی احمق هم متقاعد می شود که، دست کم، امری در فهم هست که بزرگ تر از آن متصور نیست. زیرا وقتی او وصف آن امر را می شنود آن را در می یابد. و هر چه به فهم در آید، در فهم موجود است. و مسلم است که آن چه هیچ چیز بزرگ تر از آن متصور نیست، نمی تواند تنها در فهم موجود باشد. زیرا، فرض کنید تنها در فهم موجود باشد: آنگاه می توان تصور کرد که در واقعیت هم موجود باشد؛ که بزرگ تر است.
همین اخذ این نتیجه ی عظما از چنین نیرنگ بازی منطقی نمایی، حس زیبایی شناسانه ی مرا می آزارد، پس باید مراقب باشم که از کاربرد واژگانی مثل "احمق" اجتناب کنم. برتراند راسل (که احمق نبود) در این مورد سخن جالبی دارد: " متقاعد شدن به مغالطه آمیز بودن [برهان هستی شناختی] آسان تر از یافتن این است که مغالطه دقیقاً در کجا [ی این برهان نهفته] است. خود راسل، در جوانی، این برهان را متقاعد کننده یافته بود:
کاملاً آن موقع را به یاد می آورم که در یکی از روزهای سال 1894، موقع قدم زدن در مسیر ترینیتی لاین، در بارقه ی شهودی دریافتم (یا فکر کردم که دریافتم) که برهان هستی شناختی معتبر است. رفته بودم یک قوطی تنباکو بخرم؛ در مسیر برگشت، ناگهان آن قوطی را به هوا انداختم و هنگام گرفتن اش فریاد زدم " اسکات کبیر، برهان هستی شناختی معتبر است."
من تعجب می کنم که چرا راسل چیزی مثل این نگفته: " اسکات کبیر، برهان هستی شناختی پذیرفتنی می نماید. اما اما آیا زننده نیست که حقیقت عظمایی درباره ی کیهان، حاصل یک بازی کلامی باشد؟ من ترجیح می دادم کارم را با حل مسائلی مثل ناسازه های زنون شروع کنم." یونانیان بر سر ناسازه هایی مثل "اثبات اینکه آشیل هیچ وقت به لاکپشت نمی رسد" دچار دردسر فراوانی شدند.* اما این بینش را داشتند که نتیجه نگیرند که آشیل واقعاً نمی تواند به لاکپشت برسد. در عوض، آنان این مسئله را ناسازه [پارادوکس] خوانند و صبر کردند تا نسل های بعدی ریاضیدانان آن را حل کنند ( که سرانجام به نظریه ی سری های نامحدودِ واگراشونده به مقادیر محدود منجر شد). البته خود راسل هم به قدر دیگران بینش داشت که بفهمد چرا لازم نیست که به افتخار نرسیدن آشیل به لاکپشت قوطی تنباکویی بالا بیاندازد. اما چرا در قبال برهان قدیس آنسلم چنین احتیاطی به خرج نداد؟ به گمانم او به طرز مبالغه آمیزی یک بیخدای منصف بود که شوق وافری داشت تا با ایجاب منطق، خود را افسون زدایی کند.ª خود راسل به سال 1946، دیرزمانی پس از آن فریاد کشف برهان هستی شناختی چنین نوشت: پرسش واقعی این است که: آیا چیزی هست که بتوانیم به آن بیاندیشیم، و به صرف اندیشیدن مان، معلوم مان شود که آن چیز در جهان خارج وجود دارد؟ فیلسوفان مایل اند به این پرسش جواب مثبت دهند، چرا که کار فیلسوف این است که امور جهان را با اندیشیدن دریابد نه با مشاهده. اگر پاسخ پرسش فوق مثبت باشد، پس پلی میان اندیشه ی محض و واقعیت هست، و اگر نباشد، نیست.
برخلاف [فیلسوفان مورد اشاره ی راسل]، من عمیقاً در قبال هر اندیشه ای که بدون ملاحظه ی هیچ داده ای از جهان واقعی، به چنان نتیجه ی عظمایی برسد مشکوک ام. شاید این بدان خاطر باشد که من دانشمند ام و نه فیلسوف. در طی قرون و اعصار، فیلسوفان، چه موافق و چه مخالف برهان هستی شناختی، آن را جدی گرفته اند. به ویژه جِی. ال. مَکی، در کتاب معجزه ی خداباوری بحث روشنی درباره ی این برهان ارائه می دهد. بر سبیل تمجید، می توانیم فیلسوف را به تقریب کسی تعریف کنیم که فهم متعارف را مبنای پاسخ گویی به پرسش ها نمی گیرد.
قوی ترین ردّکنندگان برهان هستی شناختی را معمولاً دیوید و هیوم (1711- 1776) و امانوئل کانت (1724- 1804) می شمارند. کانت پته ی آنسلم را اینطور روی آب ریخت که گفت این فرض که "وجود" دارای "کمال"ی بیش از عدم وجود است، بی پایه است. نورمن ملکُم، فیلسوف آمریکایی، این نکته را چنین بیان می کند: "این آموزه که وجود، یک کمال است بسیار عجیب و غریب می نماید. اگر بگوییم که بهتر است خانه ی آینده ی من عایق پوش باشد، تا بی عایق ، حرف مان معنایی دارد؛ اما اگر بگوییم بهتر است آن خانه موجود باشد تا اینکه موجود نباشد، حرف مان چه معنایی دارد؟" [46] فیلسوفی دیگر، داگلاس گَسکینگ[3] استرالیایی، همین نکته را در "اثبات عدم وجود خدا" به طعنه بیان می کند (جیوانی، معاصر آنسلم هم ، برهان آنسلم را به طرز مشابه فروکاسته[4] [تحلیل به محال نموده] بود).
لذا،
لازم به گفتن نیست که گَسکینگ حقیقتاً عدم وجود خدا را اثبات نکرده است. به همین قیاس، آنسلم هم حقیقتاً وجود خدا را اثبات نکرده است. تنها تفاوت میان شان این است که گسکینگ قصد شوخی داشته، چرا که او دریافته بود که پرسش از وجود یا عدم وجود خدا بزرگ تر از آن است که بتوان آن را به مدد "تردستی دیالکتیکی" پاسخ گفت. البته فکر نمی کنم که استفاده ی تردستانه از وجود، به عنوان ملاک کمال، بدترین مشکل برهان آنسلم باشد. من روزی برای تحریک یک جمع متألهان و فیلسوفان، با اقتباس از برهان آنسلم ثابت کردم که خوک ها می توانند پروز کنند. اکنون جزئیات آن به اصطلاح اثبات را به خاطر ندارم، اما آنان برای اثبات خطای من درصدد توسل به منطق وجه نما[مودال] برآمدند.
برهان هستی شناختی، مانند همه یرهان های پیشینی دیگراثبات وجود خدا، مرا به یاد آن پیرمرد در داستان نقطه علیه نقطه ی[5] آلدوس هاکسلی می اندازد که اثباتی ریاضی برای اثبات وجود خدا یافته بود:
آیا این فرمول را می دانید که به ازای هر کمیت مثبت m، حاصل تقسیم آن بر صفر، برابر بینهایت است؟ خوب، حالا دو طرف این معادله را در صفر ضرب کنیم تا ساده تر شود. به این صورت، کمیت m برابر حاصلضرب بینهایت در صفر می شود. یعنی، هر کمیت مثبت m، برابر است با بینهایت ضرب در صفر. آیا این به معنای قدرت بی نهایتی نیست که از هیچ، چیزی می آفریند؟ این طور نیست؟
یا از این مجادله ی رسوای قرن هجدهمی بر سر وجود خدا یاد کنیم که کاترین کبیر میان اویلر، ریاضیدان سویسی، و دیدرو، دائرة المعارف نگار بزرگ عصر روشنگری برپا کرد. اویلر مؤمن، با لحنی سرشار از یقین دیدرو بیخدا را چنین به چالش گرفت که: "موسیو، (a + bn)/n = x، بنابراین خدا وجود دارد. پاسخ دید!" دیدرو مرعوب شد و پا پس کشید، و بنا به روایتی، سر خود را گرفت و به فرانسه برگشت.
اویلر رویه ای را به کار گرفت که می توان برهان خیره کردن با علم[6] نامید (در این مورد خاص با ریاضیات). دیوید میلز، در کتاب اش جهان بیخدا، گفتگویی رادیویی را نقل می کند که یک سخنگوی مؤمنان با خود میلز انجام داده، و درآن به طرزی بس مهمل به اصل بقای ماده-انرژی متوسل می شود تا مخاطب را خیره کند: " از آنجا که همه ی ما از ماده و انرژی تشکیل شده ایم، آیا از این اصل علمی درستی اعتقاد به حیات جاودانی نتیجه نمی شود؟" میلز این پرسش را با صبر و متانتی بیش از آنچه از من برمی آید، پاسخ گفت. زیرا ترجمه ی سخن مصاحبه گر بیش از این نیست که: "هنگامی که ما می میریم، هیچ یک از اتم های بدن مان ( و هیچ انرژی ای) نابود نمی شود. بنابراین ما نامیرا هستیم."
حتی من، به رغم تجربه ی طولانی ام، هرگز سخنی به این سفاهت نشنیده بودم. تا اینکه بسیاری از این "اثبات ها"ی شگرف را که در نشانی زیر: http://www.godlessgeeks.com/LINKS/GodProof.htm یافتم. در این نشانی فهرستی از "افزون بر سیصد اثبات وجود خدا" می یابیم که سرشار از کمدی اند. محض انبساط خاطر نیم دوجین از این اثبات ها را در اینجا می آورم که از اثبات شماره ی 36 شروع می شوند.
36. برهان نابودی ناقص: هواپیمایی سقوط کرد و 143 مسافر و خدمه اش کشته شدند. اما کودکی از این سانحه نجات یافت، در حالی که فقط سی درصد سوختگی داشت. بنابراین خدا وجود دارد. 37. برهان جهان های ممکن: اگر امور جور دیگری شده بود، پس امور جور دیگری می شد. پس بد می شد. بنابراین خدا وجود دارد. 38. برهان اراده ی محض: من به خدا اعتقاد ندارم! من به خدا اعتقاد دارم! دارم؛ دارم؛ دارم. من به خدا اعتقاد دارم! پس خدا وجود دارد. 39. برهان بی اعتقادی: اکثریت جمعیت دنیا اعتقادی به مسیحیت ندارد. این درست همان چیزی است که شیطان می خواهد. پس خدا وجود دارد. 40. برهان تجارب پس از مرگ: شخص ایکس کافر مرد. اکنون متوجه اشتباه اش شده است. بنابراین خدا وجود دارد. 41. برهان ارعاب عاطفی: خدا شما را دوست می دارد. شما چطور می توانید این قدر بی عاطفه باشید که به او معتقد نباشید؟ پس خدا وجود دارد.
ادامه >>
برهان زیبایی شناختی
[1] . a priori [2] . a posteriori * جزئیات ناسازه های زنون مشهورتر از آنند که نیاز به ذکرشان در یک پانویس باشد. اشیل می تواند ده بار سریع تر از لاکپشت بدود، پس اگر در مسابقه ی دو، آشیل گیریم صد متر عقب تر از زنون بایستد. وقتی آشیل این صد متر را طی کند، لاکپشت ده متر پیموده است. وقتی آشیل این ده متر را طی کند، لاکپشت یک متر پیموده است. وقتی آشیل این یک متر را طی کند، باز لاکپشت ده سانتیمتر جلوتر رفته است. .. وبه همین ترتیب تا بینهایت، پس آشیل هرگز نمی تواند به لاکپشت برسد. ª نمونه ی مشابه و امروزی این تغییر رأیِ زیادی تبلیغ شده را می توان نزد آنتونی فلوِ فیلسوف یافت، که در کهنسالی اعلام کرد که به این عقیده متمایل شده که قسمی الاهیت وجود دارد ( و این اظهارات با موجی از شادی در سراسر اینترنت انعکاس یافت). از سوی دیگر، راسل فیلسوف بزرگی بود. راسل برنده ی جایزه ی نوبل بود. شاید گروش آنتونی فِلو به ایمان هم مشمول جایزه ی تمپلتون شود. [3] . Douglas Gasking [4] . reductio [5] . Point Counter Point [6] . Argument form Blinding with Science
|
فهرست
- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین - مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین
- برهان هستی شناختی - برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
- سرسخن |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز
|