خانه | بالا

کتاب پندار خدا > فصل چهارم > چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست > پیچیدگی فرونکاستنی

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

پیچیدگی فرونکاستنی

در مورد عظمت مسئله ای که داروین و والاس حل کردند اغراق نمی توان کرد. آناتومی، ساختار سلولی، بیوشیمی و رفتار همه ی اندامه های زنده مثال هایی از کاربرد نظریه ی تکامل اند. اما چشمگیرترین نمونه های آفریده نما را که مؤلفان خلقت گرا – به دلایل واضح – ذکر می کنند. طرفه اینکه من هم مثال هایم را از یک کتاب خلقت گرایان وام گرفته ام. این کتاب، با عنوان حیات چگونه به اینجا رسید؟[1]، توسط  برج دیده بانی انجیل[2] و انجمن تراکت[3] بدون نام مؤلف در یازده میلیون نسخه و به شانزده زبان چاپ شده، و البته کتاب محبوبی است چون قریب به شش تا از آن یازده میلیون نسخه را نیکخواهان از سراسر جهان به سان هدیه ای نطلبیده برایم فرستاده اند.

 

یک صفحه ی تصادفی از این اثر مجهول المؤلف و کثیرالتوزیع را انتخاب کنیم:  شرح اسفنجی است به نام سبد گُل زُهره (اوپلکتِلیا)، البته مزین به  نقل قولی از سِر دیوید اَتِنبورو که می گوید: "هنگامی که به یک اسفنج پیچیده مثل سبد گل زهره بنگرید، عقل تان حیران می ماند. چگونه میلیون ها سلول شِبه-مستقل میکروسکوپی مخفیانه دست به دست هم داده اند و چنین کلم ظریف و زیبایی را ایجاد کرده اند؟ ما نمی دانیم." نویسندگان برج دیده بانی بدون لحظه ای درنگ این قصه را کامل می کنند. " اما یک چیز را می دانیم. بعید است این طراحی حاصل بخت و تصادف باشد." درست هم می گویند. طراحی حاصل بخت و تصادف نیست. در این یک مورد کاملاً اتفاق نظر داریم. استبعاد احتمالاتی ایجاد پدیده هایی مثل اسکلت اوپلکتلیا، مسئله ای اصلی است که هر نظریه ای در مورد حیات باید آن را توضیح دهد.  هرچه استبعاد احتمالاتی پدیده ای بیشتر باشد، بخت اینکه آن پدیده حاصل تصادف باشد کمتر است: معنای استبعاد همین است. اما اشتباه آنان این است که راه حل های نامزد حل معمای استبعاد را فقط آفرینش یا تصادف می انگارند. در حالی که راه حل این مسئله یا آفرینش، یا تصادف و یا انتخاب طبیعی. با توجه به میزان بالای استبعادی که در اندامه های زنده شاهدیم، تصادف جوابگوی این استبعاد نیست، و هیچ زیست شناس عاقلی هم چنین ادعایی ندارد. چنان که بعداً خواهیم دید، فرض آفرینش هم یک راه حل واقعی نیست. اما فعلاً می خواهم این مطلب را دنبال کنم که هر نظریه درباره ی حیات، باید مسئله ای را حل کند: مسئله ی اینکه چگونه از تصادف بگریزد.

 

با تورقی دیگر در کتاب دیده بان، به شرح بلیغی از درخت غول (سکوئیا ندرون ژیگانتیوم) می رسیم. درختی که من خیلی دوست دارم  چون یک اصله از آن را در باغم دارم – نهالی است که فقط اندکی بیش از یک قرن از عمرش می گذرد، با این حال بلندترین درخت ناحیه است.  درکتاب دیده بان می خوانیم: " انسان نحیف، ایستاده در کنار تنه ی سکوئیا، تنها می تواند در حیرتی خاموش به عظمت شاخسار این درخت خیره شود. آیا می توان باور کرد که ایجاد این غول عظیم الجثه از دانه ای خرد ثمره ی آفرینش نبوده باشد؟" باز هم، اگر می پندارید که تنها آلترناتیو آفرینش، تصادف است، باید بگویید نه، نمی توان باور کرد. اما در اینجا هم مؤلفان آلترناتیو واقعی را، که همان انتخاب طبیعی باشد، حذف می کنند. یا به این سبب که آن را نمی فهمند، یا اینکه نمی خواهند آن را ذکر کنند.

 

همه ی گیاهان، از رازیانه ی ریزنقش گرفته تا چنار عظیم الجثه، با فرآیند فتوسنتز انرژی کسب می کنند. در این مورد هم دیده بان می گوید: "به گفته ی یک زیست شناس، 'فتوسنتز مستلزم حدود هفتاد واکنش شیمیایی مختلف است. این پدیده حقیقتاً معجزه آساست.' گیاهان سبز را 'کارخانه ها' ی طبیعت خوانده اند. کارخانه هایی زیبا، آرام، پاکیزه، اکسیژن ساز، تصفیه کننده ی آب و تغذیه کننده ی جهان. آیا این کارخانه ها همین طور تصادفی ایجاد شده اند؟ آیا حقیقتاً این حرف باور کردنی است؟" نه، باور کردنی نیست؛ اما تکرار مثالی پشت مثال دیگر ما را به جایی نمی رساند. "منطق" خلقت گرایان همواره یکسان است. برخی پدیده های طبیعی چنان از نظر احتمالاتی بعید هستند؛ چنان پیچیده، زیبا و شگفت انگیز اند که امکان ندارد تصادفی به وجود آمده باشند. اگر فکر کنیم که تنها آلترناتیو تصادف، آفرینش است، باید بگوییم که کار، باید کار یک آفریدگار باشد. و پاسخ علم به این منطق مغلوط  نیز همواره یکسان است. آفرینش، تنها آلترناتیو برای تصادف نیست. آلترناتیو بهتر، انتخاب طبیعی است. در حقیقت، آفرینش اصلاً یک آلترناتیو نیست، چرا که خود آفرینش مسئله ای را پیش می کشد که غامض تر از آنی است که می کوشد حل کند: خود آفریدگار را چه کسی آفریده است؟ تصادف و آفرینش، هیچ یک راه حل مسئله ی استبعاد احتمالاتی نیستند، زیرا یکی خود مسئله است و دیگری دور زدن مسئله. راه حل واقعی، انتخاب طبیعی است. این تنها راه حل کارآمدی است که تاکنون مطرح شده است. این راه حل نه تنها  کارآمد است، بلکه شکوهمند نیز هست چرا که توان خیره کننده ای دارد.

  بالای صفحه

 

اما چرا انتخاب طبیعی راه حل مناسب مسئله ی استبعاد می شود، در حالی که هم آفرینش و هم تصادف از ابتدا پای در گل می مانند؟ پاسخ این است که انتخاب طبیعی یک فرآیند انباشتی[4] است که مسئله ی استبعاد را به اجزای کوچک تر فرو می شکند. هر یک از این اجزا اندکی نامحتمل اند، اما استبعاد ندارند. وقتی رخدادهای متعددی که هر کدام اندکی نامحتمل اند  در یک سلسله انباشته شوند، حاصل این انباشت بسیار بسیار مستبعد می شود، چنان که دیگر تصادف را یارای تبیین آن نیست. برهان تکراری و ملالت بار خلقت گرایان فقط متوجه محصول نهایی این انباشت است.  چون خلقت گرا تکوین استبعاد آماری را یک رخداد یگانه و یکضرب می انگارد، کاملاً از فهم مطلب فرو می ماند.  او قدرت انباشت را در نمی یابد.

 

در کتاب صعود به قله ی محال[5]، من این نکته را با  تمثیلی بیان کرده ام. کوهی را تصور کنید که یک طرف آن یک دیواره ی عمودی است که صعود از آن ناممکن است، اما طرف دیگر این کوه، تا قله شیب ملایمی دارد. در قله ی این کوه،  یک اندامه ی  پیچیده مانند یک چشم یا یک باکتری تاژک دار نشسته است. این انگاره ی مهمل را که اندامه ها یکباره دارای پیچیدگی شده اند، می توانیم به صعود از دیواره ی این کوه  تشبیه کنیم. برعکس، تکامل شبیه به صعود از جناح دیگر کوه است. تکامل، این شیب ملایم را به آرامی از دامنه تا قله می پیماید: به همین سادگی! این اصل که صعود باید از شیب ملایم  باشد نه از دیواره،  آن قدر ساده است که عجیب می نماید که چرا فهم آن این قدر طول کشید تا داروین سر رسید و آن را کشف کرد. تا آن دوران، سه قرن از annus mirabilis نیوتون گذشته بود، گرچه دستاورد نیوتون، ظاهراً، سترگ تر از کشف داروین می نمود.

 

تمثیل رایج دیگری که برای استبعاد فراوان ایجاد پیچیدگی در جانداران ذکر می کنند، تمثیل گاوصندوق رمزدار بانک است. به لحاظ نظری، یک دزد بانک می تواند آن قدر خوش شانس باشد که اتفاقاً شماره ی رمز قفل را بیابد. اما در عمل، قفل گاوصندوق بانک طوری طراحی شده که استبعاد یافتن رمز آن در همان حدود استبعاد ایجاد بوئینگ 747 فِرِد هویل است. حالا تصور کنید که یک قفل رمز بد طراحی شده  باشد، به طوری که تدریجاً سرنخ های کوچکی به دزد می دهد. مثلاً فرض کنید که وقتی هر یک از رقم های انتخابی دزد به رقم درست نزدیک شود، درِ گاوصندوق جرینگی صدا کند، و یک سکه بیرون بیافتد. در این حالت دزد خوشبخت عنقریب با کوله بار پول به خانه برمی گردد.

  بالای صفحه

خلقت گرایانی که می کوشند برهان نامحتملی را به نفع خود به کار گیرند همواره فرض می کنند که انتخاب زیستی، مسئله ی همه یا هیچ است. یک نام دیگر مغالطه ی "همه یا هیچ"،  "پیچیدگی فرونکاستنی" است. مطابق این مغالطه،  چشم یا می بیند یا نمی بیند؛ بال یا می پرد یا نمی پرد. انگار که هیچ حالت میانه ای مفید نیست. اما این کاملاً اشتباه است.  در عمل این حالت های میانه بسیار اند – و نظریه ی تکامل هم دقیقاً همین انتظار را دارد. حیات واقعی،  شیب ملایم کوه محال را می پیماید، درحالی که خلقت گرایان تمام مسیرها را جز دیواره ی مهیب پیش رویشان نادیده می گیرند.

 

داروین یک فصل کامل از منشاء انواع را به "مشکلات نظریه ی هبوط با پیرایش" اختصاص داد، و منصفانه می توان گفت که او در این فصل مختصر، تک تک به اصطلاح ایرادهایی را که تاکنون مطرح شده پیش بینی کرده و پاسخ داده است. سخت ترین این ایرادها، مسئله ی "اندام های دارای کمال پیچیدگی" بود که گاهی به اشتباه "پیچیدگی فرونکاستنی" خوانده می شود. داروین چشم را به عنوان یک نمونه ی چالش برانگیز مثال زد: " آشکارا اعتراف می کنم که به غایت مهمل می نماید که چشم، با تمام تمهیدات تقلیدناپذیرش برای تنظیم کانون خود متناسب با فواصل مختلف، تنطیم نور دریافتی، و اصلاح انحراف های مستوی یا رنگی،  بتواند توسط انتخاب طبیعی ایجاد شده باشد." خلقت گرایان با شعف فراوان بارها و بارها این جمله را نقل کرده اند. لازم به ذکر نیست که آنها هرگز دنباله ی این جمله را نقل نکرده اند. این اعتراف آشکار و اغراق آمیز داروین، ابزاری بلاغی است.  او حریف را جلو می کشد تا وقتی که نزدیک شد، ضربه ای کاری تر به او بزند. آن ضربه اما، تبیین مفصل و دقیق چگونگی تکامل تدریجی چشم است. درست است که داروین عباراتی مانند "شیب ملایم به سمت قله ی محال" یا "پیچیدگی فرونکاستنی" را به کار نبرده است، اما اساس هر دو را به وضوح  دریافته بود.

 

این پرسش ها که " نصف یک چشم  به چه کار می آید؟" و اینکه "نصف یک بال به چه کار می آید؟" هر دو نمونه هایی از برهان "پیچیدگی فرونکاستنی" هستند. یک واحد کارکردی را هنگامی دارای پیچیدگی فرونکاستنی می دانیم که برداشتن یکی از اجزای آن واحد، موجب اختلال کلی در کارکرد آن شود. این برهان  فرض می گیرد که چشم و نیز بال پیچیدگی فرونکاستنی دارند. اما همین که یک لحظه بیاندیشیم، بی درنگ مغالطه را درمی یابیم. اگر عدسی چشم یک بیمار مبتلا به آب مروارید را با جراحی برداریم، او دیگر بدون عینک نمی تواند تصاویر را به وضوح ببیند، اما آن قدر بینایی دارد که با درخت برخورد نکند و یا از صخره فرونیفتد. درست است که داشتن نصف بال، به خوبی داشتن بال کامل نیست، اما مسلماً از بال نداشتن بهتر است. موقع سقوط از درختی به ارتفاع معین، نصف بال می تواند شدت ضربه ی برخوردتان به زمین را تخفیف، و جان تان را نجات دهد. و اگر 51 درصد یک بال را داشته باشید، می توانید از درختی  اندکی بلند تر بیافتید و باز زنده بمانید. هر کسری از بال را که داشته باشید، ارتفاعی هست که با داشتن آن بال جان تان نجات می یابد، در حالی اگر بال تان اندکی کوچک تر بود از آن ارتفاع معین جان بدر نمی بردید. این آزمایش فکری درباره ی سقوط از درخت هایی با ارتفاع های معین، یک شیوه ی درک این مطلب است که، به لحاظ نظری، منحنی مزیت بال باید شیب ملایمی داشته باشد که از 1 تا 100 درصد امتداد می یابد. جنگل ها پر از جانوران هواسُر یا چَترباز هستند. این جانوران مراحل مختلف این شیب صعودی بال به قله ی محال را عملاً نشان می دهند.

  بالای صفحه

اگر بخواهیم برای کاربرد چشم هم مثالی مشابه کاربرد بال های ناقص در افتادن از درختان دارای ارتفاعات مختلف بزنیم، به راحتی می توانیم موقعیت هایی را تصور کنیم که در آنها نصف یک چشم، جان جانور را نجات می دهد، در حالی که 49 درصد آن چشم چنین نمی کند. این شیب های ملایم را می توان در تغییرات شرایط نوری، و تغییرات فاصله ی تشخیص شکارچی – یا شکار – یافت. و درست مانند وضعیت بال ها و سطوح پروازی، حالت های میانی چشم هم نه تنها قابل تصور اند، بلکه در سراسر دنیای وحش فراوان اند. کِرم پَهن، چشمی دارد که با هر معیار معقولی، محقرتر از نصف چشم انسان است. حلزون دریایی ناوتیلوس[6] ( و چه بسا صدف های عموزاده اش که دریاهای دوران های پالئوزویک و مزوزوئیک را آکنده بودند) چشمی دارد که در میانه ی راه چشم کرم پَهن و چشم انسان است. برخلاف چشم کرِم پَهن که فقط نور و سایه را تشخیص می دهد، اما تصاویر را نمی تواند ببیند، چشم ناوتیلوس شبیه دوربینی بی عدسی است که می تواند یک تصویر حقیقی بسازد؛ اما تصویر آن در مقایسه با تصویر چشم ما تیره و تار است. اگر بخواهیم در مقایسه با چشم خود نمره ای به این چشم بدهیم، دقتی کاذب به خرج داده ایم، اما هیچ آدم عاقلی نمی تواند انکار کند که چشم داشتن برای این جانور بی مهره و بسیاری جانواردان دیگر، بهتر از چشم نداشتن است و همگی این چشم ها در جایی روی این شیب پیوسته و ملایم به سوی قله ی محال جای می گیرند. بر روی این شیب، چشم ما نزدیک به یک قله است – هرچند نه مرتفع ترین قله، اما یکی از مرتفع ترین قله ها. در کتاب صعود به قله ی محال من یک فصل کامل را به چشم و یک فصل را نیز به بال اختصاص داده ام، و نشان داده ام که این دو به چه سادگی توانسته اند آهسته ( وحتی شاید نه چندان آهسته) این مراتب صعودی را بپیمایند. در اینجا این موضوع را ختم می کنم.

 

پس، دیدیم که چشم ها و بال ها مسلماً پیچیدگی فرونکاستنیی ندارند؛ اما نکته ی جالب تر از این مثال های خاص، درس کلی است که باید از آنها بگیریم. این حقیقت که خیلی ها در این مورد دچار اشتباه محض بوده اند باید ما را هشیار سازد تا در موارد کم تر واضح دیگر، مانند موارد سلولی و بیوشیمیایی، که امروزه خلقت گرایان با ترفند "نظریه ی آفرینش هوشمندانه" جار می زنند، فریب نخوریم.

  بالای صفحه

این پیام هشداردهنده به ما می گوید: بی درنگ اعلام نکن که چیزی دارای پیچیدگی فرونکاستنی است؛ ممکن است با دقت کافی جزئیات آن را ندیده باشی، یا با دقت به آنها فکر نکرده باشی. از سوی دیگر، ما اهل علم نباید دچار اطمینان جزمی شویم. شاید اموری در طبیعت باشند که، به سبب پیچیدگی فرونکاستنی ذاتی شان، حقیقتاً شیب ملایم کوه نامحتمل را مسدود کنند. خلقت گرایان درست می گویند که، اگر حقیقتاً بتوان پیچیدگی فرونکاستنی ای را نشان داد، نظریه ی داروین شکست می خورد. خود داروین هم به این مطلب اذعان داشت: "اگر در مورد هر اندامه ی پیچیده ی موجود، بتوان نشان داد که امکان ندارد پیچیدگی آن حاصل اصلاحات ظریف فراوان و پیوسته باشد، نظریه ی من کاملاً شکست می خورد. اما من نمی توانم چنین موردی بیابم."  به رغم همه ی تلاش های مجدّانه و در واقع عبث، نه داروین توانست چنین موردی بیابد، و نه هیچ کس دیگری پس از داروین. نامزدهای  بسیاری برای این نوشداروی خلقت گرایان پیشنهاد شده اند. اما هیچ یک از محک تحلیل سر بلند در نیامده اند.

 

در هر حال، گرچه یافتن یک پیچیدگی فروکاهش ناپذیر نظریه ی داروین را ابطال خواهد کرد، اما از کجا معلوم که چنان یافته ای نظریه ی آفرینش هوشمندانه را نیز ابطال نکند؟ در حقیقت، این نکته قبلاً نظریه ی خلقت هوشمند را ابطال کرده است، زیرا، چنان که بارها گفته ام و باز هم خواهم گفت، دانش ما درباره ی خدا هر قدر هم اندک باشد، می توانیم با اطمینان بگوییم که اگر خدایی در کار باشد، آن خدا نیز ناگزیر باید بسیار بسیار پیچیده و البته فرونکاستنی باشد!

  بالای صفحه

ادامه >>  پرستش شکاف ها


 

[1] . Life – How Did It Get Here?

[2] . Watchtower Bible

[3] . Tract Society

[4] . cumulative

[5] . Climbing Mount Improbable

[6] . Nautilus

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

 

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 

  • فصل 8  (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

 

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

 

مقالاتی از ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

 

 

 

 

 

Free Web Hosting