خانه | بالا

کتاب پندار خدا > فصل هشتم > دین چه اشکالی دارد؟ > دین و قداست حیات بشر

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

 

دین و قداست حیات بشر

 

به نظر مطلق گرای دینی، جنین انسان، یک انسان است. پس سقط جنین کاملاً خطاست و درست به مثابه قتل محسوب می شود. من نمی دانم با این برداشت شخصی خودم چه کار کنم که دیده ام بسیاری از پرشورترین مخالفان گرفتن جان جنین،  بسیاری اوقات نظر مساعدی به اعدام اشخاص بزرگسال دارند. باید انصاف بدهیم که این رویکرد شامل کاتولیک های رومی نمی شود، که از جمله ی فاش گوترین مخالفان سقط جنین هستند. اما جرج دبلیو بوشِ، نمونه ی بارز نسل مذهبی امروز است. او و امثال او، مدافعان پروپاقرص حفظ حیات آدمی در همه ی شرایط هستند، از زمان جنینی گرفته تا زمانی که شخص به مرض لاعلاجی دچار شود. اما در عین حال،  همین افراد در برخی موارد مانع پژوهش های پزشکی می شوند؛ پژوهش هایی که بی گمان می توانند به نجات جان های بسیاری بینجامند. [124] مبنای روشن مخالفت با حکم اعدام، حرمت جان آدمی است. از سال 1976 که دادگاه عالی آمریکا حکم ممنوعیت اعدام را ملغی کرد، بیش از ثلث اعدام های پنجاه ایالت آمریکا، در ایالت تگزاس انجام شده اند. و در دوران فرمانداری بوش در تگزاس، این بیشترین نرخ اعدام در تاریخ این ایالت ثبت شده است، یعنی تقریباً هر نُه روز یک اعدام.  اما شاید بوش تنها به وظیفه ی خود عمل کرده و قوانین ایالتی را به اجرا گذاشته است؟ [125] اگر این طور باشد، درباره ی گزارش مشهور تاکرکارلسون، خبرنگار سی ان ان چه بگوییم؟ کارلسون، که خود مدافع حکم اعدام است، شوکه شد وقتی که دید که بوش "برای شوخی" حرکات یک زن محکوم به اعدام را تقلید می کند که به فرماندار  التماس می کرد تا حکم اعدام اش را لغو کند: " بوش لب هایش را غنچه کرد و ادای آن زن را درآورد که نجوا می کرد: خواهش می کنم. مرا نکشید". " [126]  شاید اگر این زن به بوش یادآور شده بود که زمانی جنین بوده، می توانست ترحم بیشتری جلب کند. به نظر می رسد تأمل درباره ی سقط جنین اثرات غریبی بر ایمان بسیاری از مردم دارد. مادر ترزای کلکته در سخنرانی اش هنگام دریافت جایزه ی صلح نوبل گفت: "سقط جنین بزرگ ترین نابودگر صلح است." چی؟ چطور کسی می تواند زنی با این قضاوت ابلهانه را جدی بگیرد، تا چه رسد به اینکه جایزه ی نوبل هم به او بدهد؟ هرکسی که می خواهد فریفته ی قدیس مآبی ریاکارانه ی مادر ترزا شود، باید کتاب کریستوفر هیچن با عنوان "مقام میسیونری: مادر ترزا در نظر و عمل"[1] را بخواند.

 

برگردیم به طالبان آمریکایی و بشنویم از راندال تِری، بنیان گذار سازمان عملیات نجات[2]، سازمانی که برای ارعاب سقط جنین کنندگان تشکیل شده است: " وقتی من، یا آدم هایی مثل من، در کشور می گردیم، بهتر است شما در بروید، چون اگر پیدایتان کنیم، محاکمه تان می کنیم و ترتیب تان را می دهیم. این حرف را کاملاً جدی می گویم. بخشی از برنامه ی من این است که ترتیب سقط جنین کنندگان را بدهم." روی سخن تِری با پزشکانی است که عمل سقط جنین انجام می دهند، و آموزه های مسیحی اش در این سخن به خوبی آشکار است:

 

می خواهم یک موج نارواداری شما را پاکسازی کند. می خواهم یک موج نفرت شما را پاکسازی کند. بله، نفرت خوب است... هدف ما ایجاد یک ملت مسیحی است. ما یک وظیفه ی انجیلی بر دوش داریم. ما از جانب خدا مأموریم تا این کشور را فتح کنیم. ما برابری نمی خواهیم. ما پلورالیسم نمی خواهیم.

هدف ما باید ساده باشد. باید مطابق قانون الاهی و ده فرمان ملت مسیحی را بنا کنیم. هیچ عذری پذیرفته نیست.[127]

 

این اهداف و آرزوها  را جز فاشیسم مسیحی نمی توان نام نهاد که نزد طالبان آمریکایی کاملاً معمول است. این نگرش تصویر آینه ای دقیقی است از دولت فاشیست اسلامی که بسیاری از مردم در دیگر نقاط جهان مشتاقانه خواهان آنند. راندال تری – هنوز – به قدرت سیاسی نرسیده است. اما  هیچ ناظر صحنه ی سیاسی آمریکا در زمان نگارش این کتاب (2006) نمی تواند خوشبین باشد [که چنین کسانی هرگز قدرت نمی یابند].

 

رویکرد یک پیامدگرا یا فایده گرا به مسئله ی سقط جنین بسیار متفاوت از این است. یک پیامدگرا می کوشد رنج هایی را که هر تصمیم گیری اخلاقی ایجاد می کند سبک سنگین کند. آیا جنین هنگام سقط درد می کشد؟ (اگر سیستم عصبی جنین هنوز شکل نگرفته باشد، نه. و حتی اگر جنین آن قدر رشد کرده باشد که شبکه ی عصبی اش شکل گرفته باشد هم، مسلماً کمتر از، گیریم، گاوی در سلاخ خانه رنج می برد.) آیا زن حامله، یا خانواده اش، از سقط جنین رنج می برند؟ به احتمال بسیار آری. و در هر حال، در موقعیتی که سیستم عصبی جنین هنوز شکل نگرفته، آیا نباید انتخاب را به سیستم عصبی کاملاً شکل گرفته ی مادر واگذار کرد؟

 

البته این بدان معنا نیست که یک پیامدگرا هرگز نمی تواند مخالف سقط جنین باشد. پیامدگرایان می توانند استدلال های "لغزنده"[3] [یا فراخ دامنه] هم عرضه کنند. مثلاً بگویند که گیریم که جنین درد نکشد، اما فرهنگی که گرفتن جان آدمی را مجاز شمارد می تواند سر از ناکجاآباد در آورد. کجا باید آدم کشی را متوقف کرد؟ آیا کودک کشی هم مجاز است؟ لحظه ی تولد یک خط فاصل طبیعی برای تعریف قوانین فراهم می آورد، و می توان احتجاج کرد که دشوار بتوان خط فاصل دیگری پیش از تولد و در دوران جنینی یافت. بنابراین استدلال های لغزنده می توانند بیش از تعبیر محدود فایده گرایی برای لحظه ی تولد اهمیت قائل شوند.

 

استدلال های علیه بهمرگی[4] را نیز می توان در قالبی فراخ دامنه مطرح کرد. بگذارید نقل قولی خیالی از یک فیلسوف اخلاقی بیاوریم: "اگر اجازه دهید پزشکان جان یک بیمار در حال درد کشیدن را بگیرند، همه فوراً به این فکر می افتند که از شر مادربزرگ شان خلاص شوند و پول هایش را بالا بکشند. ممکن است ما فیلسوفان فارغ از مطلق گرایی بار آمده باشیم، اما جامعه نیاز به دیسیپلینی از قواعد مطلق دارد؛ قواعدی از این قبیل که "تو نباید مرتکب قتل شوی". در غیر این صورت معلوم نیست کجا باید کشتن را متوقف کرد. در جهان غیرایده آلی که ما زندگی می کنیم، گاهی  مطلق گرایی می تواند پیامدهایی بهتر از پیامدگرایی خام داشته باشد! در یک جامعه ی پیامدگرا ممکن است ما فیلسوفان اخلاق مجبور باشیم جهد بلیغی کنیم تا مردم را از خوردن اجساد مردگان، مثلاً اجساد بیخانمان هایی که در تصادف های جاده ی می میرند، منع کنیم. اما بنا به استدلال فراخ دامنه، تابوی مطلق گرایانه علیه آدمخواری بسیار ارزشمندتر از آن است که فروگذار شود."

 

شاید استدلال های فراخ دامنه بتوانند به قبول نوعی مطلق گرایی غیرمستقیم بینجامند. اما معاندان دیندار سقط جنین، زحمت استدلال فراخ دامنه را به خود نمی دهند. در نظر آنها، مسئله ساده تر از این حرفهاست: جنین همان "بچه" است؛ کشتن همان قتل است. همین و بس: ختم کلام. این دیدگاه مطلق گرایانه به نتایج غریبی می انجامد. نخست، پژوهش درباره ی سلول تلقیح شده را باید موقوف کرد. هرچند که این پژوهش ها فواید بالقوه ی بسیاری برای دانش پزشکی دارند، اما چون به مرگ سلول های جنینی می انجامد باید ممنوع شوند. تناقض این نگرش اینجا معلوم می شود که مردم تلقیح مصنوعی یا IVF[5] را پذیرفته است. در این روش پزشکان معمولاً چندین تخمه از زن می گیرند و آنها را خارج از بدن او تلقیح می کنند. در برخی موارد تا دوازده تخمه ی بارور تولید می شود که دو یا سه تای آنها را در محفظه ی مخصوصی کشت می دهند. تناقض قضیه اینجاست که از این تخمه ها تنها یک یا دو تا را نگه می دارند. بنابراین IVF در دو مرحله ی فرآیند تخمه ها را می کشد و مردم هم عموماً هیچ مشکلی با این روش ندارد. بیست و پنج سال است که IVF یک روش استاندارد برای شادی بخشیدن به حیات زوج های بی فرزند شده است.

 

اما مطلق گرایی دینی گاهی با IVF هم مشکل دارد. روزنامه ی گاردین مورخ 3 ژوئن 2005 گزارش عجیبی داشت با عنوان "زوج های مسیحی به فراخوان نجات تخمه های باقی مانده از IVF پاسخ می گویند". گزارش درباره ی سازمانی بود به نام برف دانه ها[6] که می کوشد تخمه های زاید باقی مانده در کلینیک هی IVF را "نجات دهد". یک زن عضو این سازمان مقیم ایالت واشینگتن، اظهار داشته  "ما واقعاً احساس می کنیم که خدا ما را فراخوانده تا بکوشیم به تک تک این جنین ها – این کودکان – بخت حیات بدهیم." بچه ی چهارم این زن حاصل این "اتحاد نامنتظر میان مسیحیان محافظه کار با جهان بچه های لوله ی آزمایش" است. شوهر این خانم که از این اتحاد نگران بوده، با یکی از شیوخ کلیسا مشورت کرده و او توصیه کرده که "اگر می خواهید بردگان را آزاد کنید، گاهی باید با برده داران معامله کنید." من در عجبم که این مردم چه می گویند اگر بدانند که بیشتر تخمه های تلقیح شده در بدن زن هم  فوراً نابود می شوند. شاید بهتر باشد این پدیده را نوعی "کنترل کیفیت" طبیعی محسوب کنیم.

 

از نظر برخی مؤمنان ، فرقی بین کشتن یک توده ی میکروسکوپی از سلول ها و یک دکتر قبراق وجود ندارد. پیش تر از راندال تِری و "عملیات نجات" اش سخن گفته ام. مارک یورگنزمِیِ یر در کتاب جالب خود وحشت در ذهن خدا[7] ، عکسی از کشیش مایکل برِی و دوست اش کشیش پاول هیل آورده که پرچمی را نگه داشته اند که روی آن نوشته: "آیا متوقف کردن قتل کودکان معصوم خطاست؟" هردویشان آدم های شاد و خرمی به نظر می آیند؛ تقریباً مثل بچه مثبت ها، لباس غیررسمی پوشیده اند  و لبخند دلربایی بر لب دارند. درست برخلاف چیزی که از آدم های منزوی و خیره سر تصور می رود. با این حال، کار و بار آنها و دوستان شان در سپاه خدا[8]، آتش زدن کلینیک های سقط جنین است، و اصلاً پرده پوشی هم نمی کنند که میل دارند دکترهای سقط کننده را بکشند. در 29 ژوئیه ی 1994، پاول هیل یک تفنگ شات گان برداشت و دکتر جان بریتون و محافظش جیمز بَرت را بیرون از کلینیک بریتون در پنساکولای فلوریدا کشت. سپس خود را به پلیس تسلیم کرد، و گفت که دکتر را کشته تا او دیگر نتواند مرتکب قتل " اطفال معصوم" شود.

 

مایکل برِی به صراحت از چنین کارهایی دفاع می کند. وقتی با او در پارک عمومی کلورادو اسپرینگز مصاحبه ای برای مستندی که درباره ی دین می ساختم انجام دادم، فهمیدم  که خود را  مدافع آرمان های والای اخلاقی می شمارد*. پیش از اینکه به پرسش سقط جنین بپردازیم، سعی کردم با طرح چند پرسش مقدماتی میزان انجیل-محوری اخلاقیات برِی را روشن کنم. من یادآور شدم که قانون انجیلی زناکاران را به سنگسار محکوم می کند. انتظار داشتم که او این حکم خاص را شنیع و غیرقابل دفاع بداند، اما پاسخ او مایه ی تعجبم شد. او با خوشحالی موافقت خود را با اجرای سنگسار، پس از طی مراحل قانونی، اظهار کرد. سپس خاطرنشان کردم که پاول هیل، که عملش کاملاً مورد تأیید برِی است، بدون طی مراحل قانونی کوشیده عدالت را به دست خود اجرا کند و دکتر را بکشد. دفاع بری از عمل دوست روحانی اش همانی بود که در مصاحبه با یورگنز می یر گفته بود. او گفت  قتل انتقام جویانه، مثلاً قتل یک دکتر بازنشته، با قتل یک دکتر مشغول کار فرق دارد. قتل یک دکتر مشغول سقط جنین او را از "کشتار مکرر بچه ها" باز می دارد. بعد به او گفتم که گرچه هیچ شکی در صداقت پاول هیل نیست، اما اگر هر کس بخواهد به دست خود عدالت را اجرا کند، و نه به واسطه ی قوانین محدودکننده، جامعه دچار هرج و مرج وحشتناکی می شود. آیا بهتر نیست به جای اقدام فردی، بکوشیم قوانین را به طور دموکراتیک تغییر دهیم؟ بِری پاسخ داد: "خوب، مشکل اینجاست که ما قانونی نداریم که واقعاً قانون باشد؛ وقتی قوانین ما را آدم های سبکسر و هوسران وضع می کنند. همان طور که در به اصطلاح قانون حق سقط جنین دیده ایم، که قانون را قاضی ها نوشته اند... " بعد بحث ما به موضوع قانون اساسی آمریکا و منشاء قوانین کشید. دیدگاه برِی در قبال این مسئله خیلی شبیه دیدگاه مسلمانان ستیزه جوی ساکن بریتانیا از آب درآمد که به روشنی می گویند که خود را فقط تابع قانون اسلام می دانند، نه قوانین موضوعه ی دموکراتیک کشور.

 

پاول هیل در سال 2003 به جرم قتل دکتر بریتون و محافظ اش اعدام شد. او گفته بود اگر بتواند باز هم این کار را خواهد کرد تا اطفال نازاده را نجات دهد. او که بی شک مرگ خود را در راه اهداف اش می دانست، در یک کنفرانس خبری اظهار کرد " من معتقدم دولت با اعدام من، مرا به یک شهید بدل می کند." دست راستی های ضد سقط جنین در تظاهرات اعتراض به اعدام او با دست چپی های مخالف حکم اعدام همراه شده بودند. جپی ها از فرماندار جِب بوش می خواستند که "از شهادت پاول هیل جلوگیری کند". شاید استدلال شان این بود که اعدام هیل موجب قتل های بیشتری می شود، و  اثر آن دقیقاً خلاف اثر بازدارنده ایست که به حکم اعدام نسبت می دهند. خود هیل در تمام این مدت، تا زمانی که او را به اتاق اعدام بردند، لبخند می زد و می گفت " من منتظر پاداش عظیمی در بهشت هستم... من به روشنایی می پیوندم." [128] و پیشنهاد می کرد که دیگران هم روش خشونت بار او را پیش بگیرند. پلیس که پیش بینی حملات انتقام آمیز پس از "شهادت" پاول هیل را کرده بود، در زمان اعدام او در حالت فوق العاده به سر می برد و چندین نفر از کسانی که به این پرونده مربوط بودند نامه های تهدیدآمیز همراه با فشنگ دریافت کرده بودند.

 

کل این قضایای وحشتناک از یک اختلاف نظر ساده ناشی می شود. کسانی هستند که به خاطر عقاید دینی شان می اندیشند که سقط جنین همان قتل است و حاضر اند تا برای دفاع از جنین ها، که "بچه ها" می خوانندشان، دست به قتل بزنند. در سوی دیگر کسانی هستند ، چه دیندار و چه بیدین، که با همین صداقت مدافع سقط جنین هستند زیرا از اخلاقیات فکرشده ی پیامدگرا پیروی می کنند.  این دسته هم خود را ایده آلیست می خوانند و برای بیماران نیازمند، کلینیک می سازند. بیمارانی که در نبود این کلینیک ها مجبورند در بیغوله ها خود را به دستان ناشی دکترهای قلابی بسپارند و تن به عمل های خطرناک بدهند. هر دو دسته، طرف دیگر را قاتل یا مدافع قتل می شمارند. هر دو دسته هم با معیارهای خودشان کاملاً صادق هستند.

 

سخنگوی یک کلینیک سقط جنین پاول هیل را یک دیوانه ی خطرناک توصیف کرد. اما چنان کسانی خود را دیوانه های خطرناک نمی دانند، بلکه خود را آدم های خوب و اخلاقی می دانند که مجری احکام خدا هستند. در واقع، من هم فکر نمی کنم که پاول دیوانه بود. او فقط خیلی مذهبی بود. خطرناک بود، اما دیوانه نبود. به طرز خطرناکی مذهبی بود. از دیدگاه اعتقادی هیل، کشتن  دکتر بریتون کاملاً درست و اخلاقی بود. اشکال کار در خود ایمان دینی است. وقتی با مایکل برِی هم مصاحبه می کردم، به نظرم اصلاً دیوانه نیامد. راستش از او خوشم آمد. به نظرم آدم صاف و صادقی آمد که به آرامی و فکرشده حرف می زند، اما متأسفانه ذهن اش با انبوهی  از مهملات دینی مسموم شده است.

 

تقریباً همه ی مخالفان سرسخت سقط جنین عمیقاً مذهبی هستند. مدافعان راسخ سقط جنین هم، چه شخصاً مذهبی باشند و چه غیرمذهبی، معمولاً حامی نوعی فلسفه ی اخلاق پیامدگرای غیردینی هستند. و چه بسا مانند جِرمی برنتام از خود می پرسند "آیا آن موجودات می توانند رنج ببرند؟" پاول هیل و مایکل برِی بین کشتن یک جنین و کشتن یک دکتر هیچ تفاوت اخلاقی نمی بینند، جز اینکه، به نظرشان، جنین یک "طفل" معصوم است. پیامدگرایان اما، جوانب دیگر قضیه را هم می بینند. یک جنین نارس، از حیث حیاتی و ظاهری به یک بچه قورباغه می ماند. یک پزشک اما، موجود آگاه و رشدیافته ایست که امید و آرزو و عشق و ترس دارد، بخش بزرگی از دانش بشری را اندوخته است، می تواند عواطف عمیقی داشته باشد، و کشتن او به احتمال زیاد یک بیوه ی مصیبت زده و کودکان یتیم به جا می گذرد، و شاید والدین سالمندی را به سوگ بنشاند.

 

 پاول هیل موجب ایجاد درد و رنجی حقیقی، عمیق و ماندگار در موجوداتی شده است که سیستم عصبی شان قابلیت رنج کشیدن را دارد. اما قربانیان آن پزشک چنین موجوداتی نبودند. جنین های نارس فاقد سیستم عصبی بودند و به ضرس قاطع می توان گفت که درد نکشیده اند. و اگر هم جنین رشدیافته که سیستم عصبی دارد بتواند درد بکشد – گرچه ایجاد هر رنجی نکوهیدنی است – اما رنج آن جنین، رنج یک انسان نیست. هیچ دلیلی نداریم که بگوییم جنین انسان، بیش از جنین یک گاو یا گوسفند در همان مرحله از رشد، درد می کشد. همه ی دلایل مؤید آنند که همه ی جنین ها، چه جنین انسان باشند و چه غیرانسان، کمتر از یک گاو یا گوسفند بالغ موقع سلاخی رنج می برند، به ویژه سلاخی های دینی که در آن گلوی حیوان مطابق آداب شریعت بریده می شود.

 

اندازه گیری درد دشوار است، [129] و جزئیات این امر می تواند محل مناقشه باشد. اما این موضوع ربطی به نکته ی اصلی مورد نظر من ندارد. منظور من بیان تفاوت میان دو فلسفه ی اخلاقی است، یعنی تفاوت میان  پیامدگرایی سکولار و مطلق گرایی دینی. * مکتب فکری سکولار نگران این است که آیا جنین می تواند درد بکشد؛ مکتب دینی نگران این است که آیا جنین یک انسان است یا نه. گاهی می شنویم که  اخلاقیون دینی بر سر این قبیل پرسش ها بحث می کنند که مثلاً " چه موقع یک جنین رشدیابنده به یک شخص، یا به یک بشر، بدل می شود؟" اخلاقیون سکولار معمولاً پاسخ می دهند "نگران این نباشید که آیا جنین یک بشر است یا نه (آخر چه معنی دارد که یک توده ی سلولی را بشر بخوانیم؟)؛ بلکه بپرسید در چه مرحله ای از رشد یک جنین، از هر گونه ای که باشد، آن جنین می تواند درد بکشد."

 

ادامه>> مغالطه ی بزرگ بتهوون


 

[1] . The Missionary Position : Mother Teresa in Theory and Practice, Christopher Hitchen

[2] . Operation Rescue

[3] . slippery slope

[4] . euthanasia

[5] . In Vitro Fertilization

[6] . Snowflakes

[7] . Terror in the Mind of God, Mark Juergensmeyer

[8] . Army of God (AOG)

*  مدافعان حقوق حیوانات هم که پژوهشگران زیستی را به خاطر آزمایش های پزشکی بر روی جانواران تهدید به خشونت می کنند، مدعی دفاع از ارزش های والای اخلاقی هستند.

*  البته، این تقسیم بندی کاملی نیست. اکثریت عمده ای از مسیحیان آمریکا دیدگاه مطلق گرایانه ای نسبت به سقط جنین ندارند، و با دادن حق انتخاب به مادر موافق اند. برای مثال سایت اتحاد دینی برای حق انتخاب تولید مثل را ببینید:www.rcrc.org

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 (برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 (چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 (ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 (ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

  • فصل 7 (زایتگایست اخلاقی دگرشونده)

- سرسخن

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

 

فصل 8 (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

مقالاتی از ریچارد داوکینز

خانه | بالا

 

 

 

Free Web Hosting