خانه | بالا

کتاب پندار خدا > فصل هفتم > زایتگایست اخلاقی دگرشونده >  درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟

(دریافت فایل پی دی اف کتاب)

 

در مورد هیتلر و استالین چه می گویید؟

آیا آنها بیخدا نبودند؟

 

زایتگاست تغییر می کند، و عموماً هم این تغییر سر در فراز و بهبودی دارد، اما چنان که گفتم، منحنی این بهبودی به صورت یکنواخت فزاینده نیست، بلکه شکل دندانه اره ای دارد، و در برخی موارد واژگونگی های وحشتناکی می یابد. نمونه های چشمگیر و دهشتبار این واژگونگی ها را دیکتاتورهای قرن بیستم سبب شده اند. مهم است که میان مقاصد شیطانی کسانی مانند هیتلر و استالین و نیروهای گسترده ای که برای حصول این مقاصد به کار گرفتند تمایز قائل شویم. پیش تر خاطرنشان کردم که معلوم نیست ایده ها و مقاصد هیتلر شیطانی تر از کالیگولا بوده باشد – یا حتی شیطانی تر از برخی سلاطین عثمانی، که شرارت های تکان دهنده شان در کتاب نوئل باربر به نام خدایگان شاخ طلائی[1] توصیف شده است. هیتلر تسلیحات و فناوری های ارتباطی قرن بیستم را در اختیار داشت. با این حال، باید پذیرفت که هیتلر و استالین با هر معیاری مردان فوق العاده شروری بودند.

 

"هیتلر و استالین بیخدا بودند. در این باره چه می گویید؟" این پرسش بعد از هر سخنرانی عمومی  که درباره ی دین داشته ام، و نیز در اغلب مصاحبه های رادیویی ام  مطرح شده است. این پرسش که با لحن بیرحمانه ای مطرح می شود، خشمگینانه برپایه ی این دو فرض بنا شده است: نه تنها (1) هیتلر و استالین بیخدا بودند بلکه (2) آنها اعمال وحشیانه شان را به سبب بیخدایی شان انجام داده اند. فرض (1) در مورد استالین درست و در مورد هیتلر مشکوک است. اما در هر حال فرض (1) بی ربط است چرا که فرض (2) کاذب است. کاملاً غیرمنطقی است که فکر کنیم فرض (2) از فرض (1) نتیجه می شود. حتی اگر بپذیریم که هیتلرو استالین هر دو بیخدا بوده اند، باید بگوییم که هر دو سبیلو هم بوده اند، همین طور صدام حسین. خوب که چی؟ پرسش اصلی این نیست که آیا این یا آن آدم بد (یا خوب) مذهبی بوده یا بیخدا. قرار نیست که آدم های بد را سرشماری کنیم تا نتیجه ی سرشماری مشخص کند شرارت از کدام مسلک ناشی می شود. این واقعیت که روی سگک کمربندهای نازی ها حک شده بود "Gott mit uns" [خدا با ماست] هیچ چیز را ثابت نمی کند؛ دست کم بدون بحث بیشتر نمی توان از آن نتیجه ای گرفت. مسئله ی مهم این نیست که آیا هیتلر و استالین بیخدا بودند یا نه، بلکه این است که آیا بیخدایی به طور نظام مندی مردم را به بدکاری سوق می دهد یا نه. هیچ شاهدی بر صدق این مدعا نیست.

 

به نظر می رسد هیچ شکی در این نباشد که استالین بیخدا بود. او در یک مدرسه ی دینی ارتدوکس تحصیل کرد. مادر استالین هرگز از نومیدی اینکه چرا فرزندش به خواست مادر عمل نکرده و  کشیش نشده رهایی نیافت – به قول آلن بولوک، این نکته بسیار مایه ی تفریح استالین بود [106]. شاید به خاطر تعلیمات دینی بود که استالین در بزرگسالی همواره از کلیسای ارتودوکس روسی و مسیحیت و کلاً دین متنفر بود. اما هیچ شاهدی در دست نیست که بیخدایی موجب سبعیت او شده باشد. شاید تعلیمات دینی سابق اش را هم نتوان مقصر شمرد، مگر اینکه تأثیر این تعلیمات را در اعتقاد به ایمان مطلق گرا، مرجعیت مقتدر و باور به اینکه هدف وسیله را توجیه می کند بدانیم.

 

این اسطوره که هیتلر بیخدا بوده چنان ماهرانه ساخته و پرداخته شده است که اغلب مردم بی گفت و گو آن را می پذیرند، و متکلمان و واعظان دینی بی مهابا نشخوارش می کنند. اما حقیقت امر به هیچ وجه آشکار نیست. هیتلر در خانواده ای کاتولیک زاده شد، و در کودکی به مدرسه و کلیسای کاتولیک می رفت. مسلماً از این نکات چندان نتیجه ای عاید نمی شود: کاملاً ممکن است که او دین را رها کرده باشد، همان طور که استالین پس از ترک مدرسه ی الاهیات تفلیس چنین کرد. اما هیتلر هیچ گاه رسماً کاتولیک بودن خود را منکر نشد. و نکاتی هست که نشان می دهد که او در سراسر عمر مذهبی باقی ماند. شاید نتوان او را کاتولیک خواند، ولی به نظر می رسد که او در سراسر عمر به قسمی مشیت الاهی باور داشت. برای مثال، در کتاب نبرد من، شرح می دهد که هنگامی که خبر اعلان جنگ جهانی اول را شنید، "به زانو افتادم و از ژرفای قلبم پروردگار را سپاس گفتم که اجازه داده در چنین دورانی زیست کنم."[107]. اما این شکرگزاری در سال 1914 بود که او فقط 25 سال داشت. شاید بعدها تغییر عقیده داده باشد؟ در سال 1920، هنگامی که هیتلر سی و یک سال داشت، دستیار نزدیک اش رودولف هِس، که بعدها قائم مقام پیشوا شد، در نامه ای به نخست وزیر باواریا نوشت: "من آقای هیتلر را شخصاً خیلی خوب می شناسم، و کاملاً به او نزدیک هستم. ایشان شخصی بسیار محترم، سرشار از مهر، مذهبی، و یک کاتولیک خوب است." [108] البته، می توان گفت همان طور که "شخصی بسیار محترم" و "سرشاز از مهر" بودن هیتلر کاذب است، شاید "کاتولیک خوب" بودن او هم کاذب باشد! به سختی بتوان هیتلر را در هیچ موردی "خوب" شمرد. این نکته مرا به یاد مضحک ترین استدلالی می اندازد که در دفاع از بیخدا بودن هیتلر شنیده ام. کسی می گفت هیتلر آدم بدی بود، در حالی که مسیحیت خوبی را تعلیم می دهد، پس هیتلر نمی توانسته مسیحی باشد! گورینگ درباره ی هیتلر می گفت: "تنها یک کاتولیک می تواند آلمان را متحد کند". به نظر من مقصود از این سخن می تواند کسی باشد که فقط کاتولیک بار آمده، نه کسی که حتماً کاتولیک معتقدی باشد.

 

هیتلر در یک سخنرانی به سال 1933 گفت، "ما دریافته ایم که مردم به این ایمان نیاز دارند. پس با جنبش بیخدایان نبرد می کنیم، و این نبرد منحصر به یک رشته اعلامیه های نظری نیست: ما بیخدایی را موقوف می کنیم." [109] این سخن البته می تواند صرفاً نشانگر این باشد که او "معتقد به اعتقاد" بوده است. اما به سال 1941 او به آجودان خود، ژنرال گرهارد اِنگِل گفت "من تا ابد کاتولیک خواهم ماند."

 

حتی اگر هیتلر مسیحی کاملاً معتقدی نبوده باشد، اما هرگز بی تأثیر نبود از این سنت مسیحی که یهودیان را به خاطر کشتن عیسی لعن می کردند. هیتلر در یک سخنرانی به سال 1923 در مونیخ، گفت "نخستین کارمان باید این باشد که آلمان را از یهودیانی که میهن مان را ویران کرده اند نجات دهیم... می خواهیم میهن مان را از مصیبت نجات دهیم، به همان طریقی که آنها کردند: مرگ بر سر صلیب." [110]  جان تولَند در کتاب آدولف هیتلر: زندگی نامه ی قطعی[2]  درباره ی موضع مذهبی هیتلر در زمان "راه حل نهایی" می نویسد:

 

او که هنوز عضو لایقی برای کلیسای رم بود، به رغم نفرت اش از سلسله مراتب کلیسایی، این آموزه ی کلیسا را همواره به خاطر داشت که یهودیان قاتلان خدا هستند؛ پس امحای آنها بدون ذره ای عذاب وجدان ممکن است چرا که عامل این عمل همانا دست انتقام جوی الاهی است – به شرطی که این امحا بدون ترحم ورزی، و بدون تبعیض انجام گیرد.

 

نفرت مسیحیت از یهودیان مختص سنت کاتولیکی نیست. مارتین لوتر هم یک سامی-ستیز دوآتشه بود. او در عادت کرم ها، می گوید: "همه ی یهودیان باید از آلمان اخراج شوند." و کتابی نوشت با عنوان در باب یهودیان و دروغ هایشان[3] که چه بسا بر هیتلر تأثیرگذار بوده باشد. لوتر یهودیان را "جوجه افعی ها" خواند، همین عبارت در سخنرانی مشهور هیتلر به سال 1922 نیز تکرار شد، که در آن هیتلر چندین بار خود را مسیحی خواند:

 

من به عنوان یک مسیحی ارادت عمیقی به پروردگارم و رزمندگی منجی دارم. ارادت من معطوف به مردی است که در تنهایی، در جمع یاران اندک اش، ماهیت این یهودیان را تشخیص داد و مردان اش را به نبرد با آنها فراخواند. کسی که سوگند به پروردگار، بزرگ ترین رنجبر نبود، بلکه بزرگترین رزمنده بود. من به عنوان یک انسان و یک مسیحی در کمال عشق این آیات را تلاوت می کنم که می فرماید چگونه خدا عاقبت بر می خیزد، تازیانه را برمی دارد و جوجه افعی ها و مارها را از معبد خود بیرون می راند. نبرد او برای پاکسازی جهان از یهودیان چه مهیب بود. امروزه، پس از دو هزار سال، هنوز از ژرفای وجود خود احساس می کنم که او به همین خاطر خون خویش را نثار صلیب کرده است. من به عنوان یک مسیحی وظیفه دارم نگذارم فریبم دهند، و وظیفه دارم در راه حق و عدالت پیکار کنم... و اثبات ما برای صحت عمل مان، همین نارضایتی است که هر روز فزونی می یابد. من هم در قبال مسیح و هم در قبال مردم ام وظیفه دارم. [111]

 

دشوار بتوان دانست که آیا هیتلر عبارت "جوجه افعی ها" را از لوتر اقتباس کرده یا مانند خود لوتر مستقیماً از انجیل متی 3:7 اقتباس کرده است. به نظر این دو نفر، تعقیب یهودیان، اعمال اراده ی الاهی بود. هیتلر در کتاب نبرد من در این باره نوشت: " پس من امروزه معتقدم که مطابق اراده پروردگار متعال عمل می کنم: با دفاع از خود در برابر یهودیان، مطابق خواست پروردگار نبرد می کنم." این نوشته مورخ 1925 است. او به سال 1938 هم در سخنرانی اش در رایشتاگ، همین سخن را گفت، و نیز در سراسر عمرش مطالب مشابهی به خواهرش اظهار کرده بود.

 

نقل قول های فوق را باید در مقابل آنهایی قرار داد که در کتاب سخنان سر میز توسط منشی اش ثبت شده اند و در آنها هیتلر دیدگاه های ضدمسیحی دوآتشه ای اظهار داشته است. این نقل قول ها مورخ 1941 هستند:

 

بزرگ ترین توفانی که تاکنون بشریت را درنوردیده پیدایش مسیحیت بوده است. بلشویسم فرزند مشروع مسیحیت است. هر دو هجمه ی یهودی ها بوده اند. مسیحیت بود که عمداً دروغ دینی را وارد جهان کرد...

 

دلیل اینکه جهان باستان این قدر ناب، روشن و آسوده بود این است که هیچ چیز از این دو مصیبت عظما نمی دانست: آبله و مسیحیت.

 

بالآخره، ما دلیلی نداریم که آرزو کنیم که ایتالیایی ها و اسپانیایی ها خود را از چنگ مخدر مسیحیت رها کنند. بگذار ما تنها مردمی باشیم که خود را علیه این مرض ایمن کرده ایم.

 

کتاب سخنان سر میز هیتلر حاوی تعداد بیشتری از این قسم اظهارات است، که در آنها اغلب مسیحیت را معادل بلشویسم می خواند، گاهی تناظری بین مارکس و پولس قدیس می یابد و هرگز هم فراموش نمی کند که هر دو یهودی بوده اند (گرچه هیتلر به طرز غریبی از پذیرفتن اینکه خود مسیح هم یهودی بود اکراه داشت.)  ممکن است هیتلر از سال 1941 یک نوع رویگردانی از مسیحیت را تجربه کرده باشد. شاید هم این تناقضات بدان سبب باشد که او دروغگوی فرصت طلبی بود که نمی توان به هیچ یک از سخنان اش  اعتماد کرد؟

 

می توان احتجاج کرد که به رغم سخنان خود هیتلر و نزدیکان اش، هیتلر واقعاً مذهبی نبود بلکه از تظاهر به دینداری در سخنرانی هایش بهره می جست. شاید او با این سخن ناپلئون موافق می بود که گفته است "دین بهترین چیزی است که می تواند توده ی مردم را ساکت نگه دارد" یا با سخن سِنِکای جوان که گفته: "مردم عادی دین را حق می دانند، عاقلان باطل اش می شمرند، و حاکمان نافع." هیچ کس نمی تواند منکر شود که هیتلر قادر به این بی صداقتی بود. حتی اگر این نگرش منفعت جویانه انگیزه ی هیتلر از تظاهر به دینداری بوده باشد، باید همچنین به خاطر داشت که هیتلر جنایات خود را دست تنها انجام نداد. وحشی گری نازی ها به دست سربازان و افسران او انجام گرفت، که اغلب شان مسلماً مسیحیان واقعی بودند. در حقیقت، مسیحیت آلمانی ها زیرآب فرضیه ی مورد بحث ما را می زند – فرضیه ای که برای توضیح بی صداقتی فرضی هیتلر در تظاهر به دین پیش نهادیم. شاید هیتلر می اندیشیده که باید نوعی همدلی با مسیحیت ابراز کند، وگرنه رژیم اش نمی تواند حمایت کلیسا را جلب کند. این حمایت به انحای مختلفی ابراز شد. از جمله، پاپ پیوس دوازدهم از موضع گیری در قبال رژیم نازی اجتناب کرد – موضوعی که مایه ی شرمساری کلیسای مدرن است. اظهار ارادت هیتلر به مسیحیت یا صادقانه بوده و یا جعلی بوده تا بتواند حمایت و همکاری مسیحیان آلمان و کلیسای کاتولیک را جلب کند. در هر دو حالت، شرارت های رژیم او را دشور بتوان ناشی از بیخدایی انگاشت.

 

او حتی موقعی هم که به مسیحیت می تاخت، هرگز مشیت الاهی را منکر نمی شد: او همواره باور داشت که عامل مرموزی به او مأموریتی الاهی بخشیده تا آلمان را رهبری کند. گاهی آن را مشیت الاهی می خواند و گاهی خدا. پس از آنشلوس، هنگامی که هیتلر در سال 1938 پیروزمندانه به وین بازگشت، در سخنرانی شادمانانه اش از خدا و مشیت الاهی ذکری به میان می آورد: "به باور من، خواست خدا بود که پسری را از اینجا به رایش فرستاد، و او را پیشوای ملت ساخت تا بتواند سرزمین مادری اش را به رایش بازگرداند." [112]

 

هنگامی که در نوامبر 1939 به سختی از یک سوءقصد جان به در برد، نجات خود را مدیون مشیت الاهی دانست که موجب شده تغییر برنامه ی جلسه ی او شده است: "من اکنون بسیار مسرورم. این واقعیت که من زودتر از موعد بیرگربراوکلر را ترک کردم ثابت می کند که مشیت الاهی بر آن است که من به هدف ام برسم." [113] پس از این سوءقصد نافرجام، اسقف اعظم مونیخ، کاردینال میشل فالهابر دستور داد که به پاس این موهبت در کلیسای جامع مونیخ نماز شکر به جا آورند تا  "دخالت مشیت الاهی در قلمرو اسقفی  و نجات مسرت بخش پیشوا" را شکر گویند. برخی پیروان هیتلر، با حمایت گوبلز، بدون هیچ خجالتی می خواستند نازیسم را به صورت یک دین درآورند. گوبلز که رئیس اتحادیه های تجاری متحد بود، علاقه ای به مناجات داشت، و حتی ریتم سرود روحانی  پروردگار ما عیسی را برای این کیش انتخاب کرده بود:

 

آدولف هیتلر، ما تنها با تو متحد می شویم! می خواهیم در این ساعت سوگند خود را بازگوییم: ما در این دنیا فقط به آدولف هیتلر اعتقاد داریم. ما معتقدیم ناسیونال سوسیالیسم تنها طریق رستگاری مردم است. ما معتقدیم که خداوندگار آسمان ما را آفریده، و رهبری می کند، و ما را به کسی می سپارد که خوشبختی ما در کف اوست. ما معتقدیم که این خداوندگار آدولف هیتلر را برای ما فرستاده است تا آلمان همواره استوار باشد.

 

استالین بیخدا بود و هیتلر محتملاً چنین نبود؛ اما حتی اگر بیخدا هم بوده باشد، آخر بحث بیخدایی استالین/هیتلر بسیار ساده است. ممکن است یک فرد بیخدا مرتکب شرارت شود، اما شرارت او به نام بیخدایی اش نیست. استالین و هیتلر نهایت شرارت را مرتکب شدند؛ اولی بر پایه ی مارکسیم دگماتیک و دین مآب و دومی بر پایه ی یک نظریه ی بهنژادی غیرعقلانی و غیرعلمی که ته مایه ای هم از جنون واگنری داشت. اما جنگ های مذهبی واقعاً  به نام دین در می گیرند، و در تاریخ به طرز وحشتناکی فراوان بوده اند. من هیچ جنگی را نمی یابم که به نام بیخدایی درگرفته باشد. چرا باید چنین جنگی رخ دهد؟ انگیزه ی جنگ می تواند حرص و آز اقتصادی، یا جاه طلبی سیاسی، یا تعصبات نژادی، یا انتقام جویی، یا باورهای میهن پرستانه درباره ی سرنوشت یک ملت باشد. یک انگیزه ی قاطع تر برای جنگ این است که دین ما تنها دین حق است، و کتاب مقدس مان همه ی کافران و پیروان ادیان رقیب را مذمت کرده یا مستحق مرگ شمرده و به سربازان جبهه ی خدا وعده ی دخول مستقیم به بهشت داده است. سام هریس، در کتاب پایان ایمان[4]  درست به هدف می زند و می گوید:

 

خطر ایمان دینی این است که آدمیان عادی را وا می دارد که میوه های جنون را بچینند و آنها را مقدس تلقی کنند. تمدن هنوز در محاصره ی لشکریان حماقت است چون به کودکان هر نسل جدیدی می آموزانند که گزاره های دینی  محتاج توجیهی مانند گزاره های دیگر نیستند. حتی امروزه، ما همدیگر را بر پایه ی ادبیات باستانی می کشیم. چه کسی اندیشیده که چنین پوچی تراژیکی رخ دادنی باشد؟

 

برعکس، چرا کسی به خاطر غیاب یک باور بجنگد؟

 

ادامه>> اشکال دین چیست؟ این همه دشمنی چرا؟

 


 

[1] . Lords of Golden Horn, Noel Barber

[2] . Adolf Hitler : The Definitive Biography, John Toland

[3] . On the Jews and their Lies, Martin Luther

[4] . The End of Faith, Sam Harris

 

فهرست

- احترام سزاوار

- احترام ناسزاوار

- چندخداباوری

- تک خداباوری

- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین

- فقر لاادری گری

- نوما

- آزمایش بزرگ دعا

- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین

- مردان کوچک سبز رنگ

 

  • فصل 3 ( برهان های وجود خدا)

- "اثبات" های توماس آکوئیناس

- برهان هستی شناختی

- برهان زیبایی شناختی

- برهان "تجارب" شخصی

- برهان کتاب مقدس

- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار

- قمارباز پاسکال

- برهان های بایِسی

 

  • فصل 4 ( چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست)

- بوئینگ 747 غائی

- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا

- پیچیدگی فرونکاستنی

- پرستش شکاف ها

- روایت سیاره ای اصل آنتروپیک

- روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک

- میان پرده ای در کمبریج

 

  • فصل 5 ( ریشه های دین)

- حُکم داروینی

- فواید مستقیم دین

- انتخاب گروهی

- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر

- مفتون روانی دین

- نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی

- بارپَرَستی

 

  • فصل 6 ( ریشه های اخلاق)

- چرا ما خوب هستیم؟

- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟

- یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات

- اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟

- زایتگایست اخلاقی

- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟  

  • فصل 8  (دین چه اشکالی دارد؟)

- دین چه اشکالی دارد؟

- بنیادگرایی و انهدام علم

- نیمه ی پنهان مطلق گرایی

- دین و همجنس گرایی

- دین و قداست حیات بشر

- مغالطه ی بزرگ بتهوون

- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟

  • فصل 9 (کودکی، سوءاستفاده و رهایی از دین)

- حکایت ربودن  ادگاردو مورتارا

- سوء استفاده ی جسمی و ذهنی

- در دفاع از کودکان

- باز هم آگاهی فزایی

- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی

 

  • فصل 10 (یک خلاء چشمگیر؟)

- سرسخن

- بینکر، دوست خیالی

- تسلی

- شهود

- مادر همه ی برقع ها

برگ های مربوط

 

مقالاتی از ریچارد داوکینز

 

 

 

 

 

 

 

 

خانه | بالا

 

Free Web Hosting