به یاد داگلاس آدامز (1952 - 2001) "آیا برای اینکه ببینیم باغ زیباست باید باور کنیم که پریانی هم ته باغ هستند؟"
پیشگفتار
وقتی همسرم کوچک بود از مدرسه نفرت داشت و می خواست ترک تحصیل کند. سالها بعد، وقتی بیست و چند ساله شد، این حقیقت تلخ را با والدین اش در میان گذاشت، مادرش متحیرانه گفت: "اما عزیزم، چرا نیامدی این موضوع را به ما بگویی؟" پاسخ لالا[1]، همان نکته ی مورد نظر کتاب من است: "اما نمی دانستم که می توانم." نمی دانستم که می توانم. به گمانم – خوب، در واقع مطمئن ام – که خیلی از کسانی که مذهبی بار آمده اند، دل خوشی از دین ندارند، به آن بی اعتقاد اند، یا نگران خباثت هایی هستند که به نام دین انجام می گیرد؛ کسانی که اشتیاق گنگی برای ترک دین والدین شان را دارند و آرزو می کنند که کاش می توانستند دین را ترک کنند، اما درنمی یابند که ترک دین هم یک گزینه ی پیش رویشان است. اگر شما هم از این دسته هستید، این کتاب برای شماست. هدف این کتاب آگاهی بخشی است – آگاهی بخشی در مورد این حقیقت که بیخدا [اتئیست][2] بودن یک خواستۀ واقعگرایانه است، خواسته ای شجاعانه و باشکوه. می توانید بیخدای شادمان، متعادل، اخلاقی و فرهیخته ای باشید. این نخستین پیام آگاهی بخش کتاب من است. سه پیام آگاهی بخش دیگر هم دارم که در ادامه به آنها اشاره می کنم.
در ژانویۀ سال 2006 من یک مستند تلویزیونی دو قسمتی برای تلویزیون بریتانیا (کانال چهار) تهیه کردم به نام "ریشه ی همه ی شر؟"[3] از آغاز من این عنوان را دوست نداشتم. دین ریشه ی همه ی شرارت ها نیست، زیرا هیچ چیز ریشه ی همه چیز نیست. اما از آگهی کانال چهار در مورد این مستند در نشریات خوشم آمد. در این آگهی تصویر چشم اندازی بود از افق منهتن، همراه با عنوان "جهانی بدون دین را تصور کنید". ارتباط آن تصویر و این عنوان چه بود؟ برج های دوقلوی سازمان تجارتی جهانی به طرز چشمگیری در تصویر موجود بودند.
به سیاق ترانه ی جان لِنون، جهانی بدون دین را تصور کنید. تصور کنید که بمب گزاران انتحاری نبودند، 11 سپتامبر نبود، 7 جولای[4] نبود، جنگ های صلیبی نبود، شکار جادوگران نبود، طرح باروت[5] نبود. تجزیه ی هندوستان نبود، جنگ اسرائیل و فلسطین نبود، کشتارهای صرب\ کروات\ مسلمان در بالکان نبود، تعقیب و آزار یهودیان به عنوان "قاتلان مسیح" نبود، 'مناقشه'ی ایرلند شمالی نبود، 'جهاد' نبود، واعظان تلویزیونی خوش پوشِ فُکُلی نبودند که مردم ساده لوح را بفریبند و پولهایشان را بالا بکشند ( می گویند "خدا می خواهد آن قدر بدهید تا به مضیقه بیافتید"). تصور کنید نه طالبانی بود که که مجسمه های باستانی را منفجر کند، نه قطع سر کافران در ملاء عام بود، نه شلاق زدن بر پوست زنان به جرم بیرون بودن یک اینچ از پوست. اتفاقاً همکارم دزموند موریس به من یادآور شد که یک بار جان لنون هنگام اجرای ترانۀ باشکوه اش در آمریکا این جمله را هم افزود که " و [تصور کن که] دین هم نبود". و حتی در روایت دیگری این جمله را به این صورت تغییر داد که "و هیچ دینی هم نبود".
شاید احساس می کنید که لاادری گری [اگنوستیسیم][6] دیدگاه معقولی است، اما بیخدایی به همان جزمیت[7] دیگر مذاهب است؟ اگر این طور باشد، امیدوارم که فصل 2 نظرتان را عوض کند چون در این فصل می کوشم شما را متقاعد کنم که "فرضیه ی خدا"[8] هم یک فرضیه ی علمی درباره ی کیهان است، که باید آن را با همان شکاکیتی تحلیل کنیم که به دیگر فرضیه ها می پردازیم. شاید هم آموخته اید که فیلسوفان و الاهیدانان دلایل خوبی برای باور به وجود خدا یافته اند. اگر این طور فکر می کنید، چه بسا از فصل 3، با عنوان "برهان های وجود خدا" است محظوظ شوید – نشان می دهیم که این برهان ها به طرز شگرفی ضعیف اند. شاید می اندیشید که وجود خدا بدیهی است. آخر بدون خدا چطور ممکن است جهان به وجود آمده باشد؟ چطور ممکن است حیات، با تمام غنا و گوناگونی اش، و با تمام جاندارانی که انگار هر کدام شان "طراحی" شده اند، ایجاد شده باشد؟ اگر اندیشه هایتان در این حول و حوش سیر می کنند، امیدوارم بتوانید از فصل 4 بهره ببرید. عنوان این فصل هست: "چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست". نظریه ی شکوهمند انتخاب طبیعی داروینی نه تنها حاکی از وجود یک طراح نیست، بلکه با تبیین قوی و برازندگی نابودگرانه اش پندار وجود طراحی در جهان را می زداید. و گرچه انتخاب طبیعی فی نفسه منحصر به تبیین جهان جانداران است، اما جهت مقایسه و امکان سنجی "جراثقال های" تبیین ایجاد کیهان می تواند آگاهی بهتری به ما ببخشد. دومین پیام از چهار پیام آگاهی بخش من قدرت جراثقال هایی مانند انتخاب طبیعی است.
چه بسا می اندیشید که باید خدا یا خدایانی در کار باشند، چون مردم شناسان و مورخان می گویند که همه ی جوامع اعتقادات دینی دارند. اگر این مطلب را متقاعد کننده می یابید، لطفاً به فصل 5 ، با عنوان "ریشه های دین" رجوع کنید، که شرح می دهد چرا باور دینی این قدر شایع است. شاید هم فکر می کنید که باورهای دینی ضروری اند تا مبنایی برای اخلاقیات مان فراهم کنند؟ آیا برای خوب بودن نیازی به خدا نداریم؟ لطفاً فصل های 6 و 7 را بخوانید تا ببینید که چرا چنین نیست. آیا هنوز هم گوشه چشمی به دین دارید و آن را چیز مطلوبی برای دنیا می دانید، حتی اگر ایمان خودتان زایل شده باشد، فصل 8 شما را فرا می خواند تا به دلایلی فکر کنید که دین چندان هم چیز خوبی برای دنیا نیست. اگر خود را گرفتار دین آبا و اجدادی تان می یابید، می ارزد که از خود بپرسید این گرفتاری چطور ایجاد شده است. عموماً پاسخ را در تعلیمات دوران کودکی تان خواهید یافت. اگر اصولاً مذهبی هستید، به اغلب احتمال، دین شما همان دین پدرانتان است. اگر در آرکانزاس زاده شده اید و می اندیشید که مسیحیت درست است و اسلام نادرست، گرچه خوب می دانید که نظر کسی که در افغانستان زاده شده مخالف نظر شماست، قربانی تعلیمات دوران کودکی تان هستید. و همین طور اگر در افغانستان زاده شده اید و برعکس این می اندیشید.
موضوع کل فصل 9، دین و کودکی است، که پیام آگاهی بخش سوم این کتاب را نیز در بر دارد. درست همان طور که فمنیست ها از شنیدن he به جای she و man به جای human چندش شان می آید[9]، می خواهم هرکسی هم که اصطلاحاتی مانند "بچه کاتولیک" یا "بچه مسلمان" را می شنود دچار چندش شود. اگر دوست دارید می توانید از "بچه های والدین کاتولیک" حرف بزنید، اما اگر شنیدید که کسی از "بچه کاتولیک" سخن می گوید، حرف اش را قطع کنید و مؤدبانه یادآور شوید که بچه ها کوچک تر از آنند که در مورد چنین مسائلی نظر داشته باشند، درست همان طور که کوچک تر از آنند که در مورد اقتصاد یا سیاست نظر داشته باشند. درست به خاطر اینکه هدف من آگاهی بخشی است، معذور نیستم از اینکه علاوه بر فصل 9، در پیشگفتار هم بر این نکته تأکید کنم. شما چندان مجال این یادآوری را نمی یابید. پس من باز هم تکرار می کنم. این کودک یک بچه مسلمان نیست، بلکه بچه ی والدین مسلمان است. کودک جوان تر از آن است که مسلمان باشد یا نباشد. بچه مسلمان وجود ندارد. بچه مسیحی هم وجود ندارد.
فصل 1 و 10 سر و ته این کتاب اند که هر یک به شیوه ای شرح می دهند که چگونه فهم درست شکوهمندی جهان واقعی، بدون اینکه سر از دین در آورد، می تواند آن نقش الهام بخشی را ایفا کند که دین در طول تاریخ – نابسنده وارانه – غصب کرده است.
پیام آگاهی بخش چهارم من، فخر به بیخدایی است. اصلاً لازم نیست از بیخدایی خود شرمنده باشیم. برعکس، باید به بیخدایی خود مباهات کنیم. و برای نظاره ی افق های دور گردن افرازیم، چرا که بیخدایی تقریباً همواره نشانگر استقلالِ سلیمِ ذهنی، و درحقیقت، نشانگر ذهنی سلیم است. مردمان بسیاری هستند که در اعماق دل شان می دانند که بیخدا هستند، اما شهامت ابراز آن را نزد خانواده شان، و در برخی موارد، حتی نزد خودشان ندارند. بخشاً به این سبب که مؤمنان، خود واژۀ "بیخدا" را با جد و جهد فراوان مهیب و ترسناک نموده اند. در فصل 9 داستان تراژدیک-کمیک جولیا سوینی کمدین را نقل می کنیم که والدین اش در روزنامه خواندند که جولیا اتئیست شده است. آنها می توانستند بپذیرند که او به خدا بی اعتقاد باشد، اما اتئیست... استغفرالله! (صدای مادر در اینجا به جیغ بدل شد). باید در اینجا مخصوصاً سخنی با خوانندگان آمریکایی بگویم، چون دین در آمریکای امروز واقعاً نقش چشمگیری دارد. سخن وِندی کامینرِ وکیل که می گوید ریسک تمسخر دین در آمریکا دست کمی از ریسک آتش زدن پرچم آمریکا در انجمن ملی نظامیان آمریکایی[10] ندارد[11]، فقط اندکی اغراق آمیز است. موقعیت امروزی بیخدایان در آمریکا قابل قیاس با موقعیت همجنس گرایان این کشور در پنجاه سال پیش است. امروزه، پس از جنبش مباهات به همجنس گرایی[12]، یک همجنس گرا هم قادر است به مناصب دولتی انتخاب شود، گرچه چنین چیزی چندان آسان نیست[13] . در یک نظرسنجی مؤسسۀ گالوپ به سال 1996 از مردم سئوال شد که آیا حاضرند به کسانی با قابلیت های از هر لحاظ یکسان رأی دهند که: زن باشند (92 درصد موافق بودند)، کاتولیک رومی باشند (94 درصد موافق)، مورمون باشند (79 درصد موافق)، همجنسگرا باشند (79 درصد موافق) یا بیخدا باشند (49 درصد موافق بودند). آشکار است که راه درازی در پیش داریم. اما، شمار بیخدایان، به ویژه در میان نخبگان تحصیل کرده، بسیار فزون تر از آن است که بسیاری گمان می کنند. حتی در قرن نوزدهم هم چنین بود، زمانی که جان استوارت میل می توانست اظهار کند: "جهان مبهوت خواهد شد اگر بداند که تابناک ترین گوهرهایش، برجسته ترین چهره هایی که عقل و فضیلت شان شهره ی خاص و عام است، کاملاً در قبال دین شکاک اند."
در حقیقت، چنان که در فصل 3 با ذکر شواهد نشان خواهم داد، امروزه این مطلب را می توان با قطعیت بیشتری گفت. کثرت بیخدایان به این سبب نزد مردم نظرگیر نیست که بسیاری از ما از "بُروز دادن"[14] امتناع می کنیم. من امید دارم که این کتاب بتواند به مردم کمک کند تا عقاید خود را بروز دهند. دقیقاً مانند جنبش همجنس گرایی، هرچه تعداد بیشتری بروز دهند، پیوستن دیگران به آنها آسان تر می شود. شاید برای آغاز واکنش زنجیره ای، نیازمند یک جِرم بحرانی باشیم[15].
در آمریکا نظرسنجی ها حاکی از آنند که شمار بیخدایان و لاادریان بر شمار یهودیان و حتی بسیاری از مذاهب دیگر می چربد. با این حال، برخلاف یهودیان که نفوذشان در لابی های سیاسی شهره است، و برخلاف مسیحیان اِوانجلیک، که نفوذشان در قدرت سیاسی حتی بیش از یهودیان است، بیخدایان و لاادریان سازمان یافته نیستند و لذا نفوذشان در حد صفر است. در واقع، سازماندهی بیخدایان مثل گلّه کردن گربه هاست. آنان تمایل به مستقل اندیشی و ناهمنوایی با اتوریته دارند. اما یک گام مناسب نخستین، تشکیل یک جرم بحرانی از 'بروز دهندگان' است، تا ابراز بیخدایی را برای دیگران نیز میسر سازند. حتی اگر نتوان گربه ها را گلّه کرد، می تواند تعداد کافی از آنها را در یک جا جمع کرد تا آنقدر سروصد اکنند که نتوان آنها را نادیده گرفت. واژه ی ‘delusion’ [پندار] در عنوان این کتاب، برخی از روانپزشکان را برآشفت، زیرا این واژه را یک اصطلاح تخصصی محسوب می کنند که نباید آن را سرسری به کار برد. سه نفر از آنان به من نامه نوشتند و یک واژه ی تخصصی برای پندار دینی پیشنهاد کردند: ‘relusion’. [دِندار]. شاید این اصطلاح کارساز باشد. اما فعلاً می خواهم همان ‘delusion’را به کار برم، و باید این کاربرد را توجیه کنم. دیکشنری انگلیسی پنگوئن ‘delusion’ را چنین تعریف می کند: "باور یا ادراکی کاذب". و جالب اینکه نقل قول توضیحی دیکشنری پنگوئن برای این واژه، جمله ای از فیلیپ ای. جانسون است: "داروینیسم روایت رهایش بشریت از این پندار است که سرنوشت بشر در ید قدرت قادری فراسوی بشر می باشد. " آیا این شخص همان فیلیپ ای. جانسونی نیست که امروزه دعوای خلقت انگاران آمریکایی در مقابل داروینیسم را رهبری می کند؟ چرا، در واقع همان شخص است و، همان طور که می توان حدس زد، این نقل قول خارج از زمینه اش مطرح شده است. امیدوارم این توضیحی که دادم کافی باشد تا دیگر بر من خرده نگیرند، زیرا این خارج از زمینه نقل کردن در مورد دیگر نقل قول هایی که از خلقت انگاران می آورم صادق نیست. مقصود خود جانسون هرچه که باشد، من با کمال میل جمله اش را قبول دارم. در دیکشنری همراه مایکروسافت وُرد، واژه ی delusion چنین تعریف می شود: حفظ یک باور کاذب ماندگار که در برابر شواهد قوی خلاف آن، به ویژه به سان نشانگانی از یک ناهنجاری روانی". بخش نخست این تعریف کاملاً با ایمان دینی می خواند. اینکه آیا ایمان نشانگان یک ناهنجاری روانی هم هست، من با نظر روبرت م. پیرسینگ مؤلف ذِن و هنر نگهداری موتورسیکلت[16] موافق ام که می گوید "هنگامی که یک نفر دچار پندار می شود، دیوانه اش می گویند. هنگامی که افراد بسیاری دچار یک پندار می شوند، مؤمن شان می خوانند."
اگر این کتاب آن طور که می خواهم کارساز باشد، خوانندگان مؤمنی که کتاب را می خوانند وقتی آن را زمین می گذارند بیخدا خواهند بود. عجب خوشبینی گستاخانه ای! البته، دینخویان کله شق در برابر استدلال مصونیت دارند. مقاومت آنها ناشی سالها تعلیمات دینی دوران کودکی شان است. این تعلیمات توسط روش هایی که در طی قرنها پرورده شده (یا به طور تکاملی یا طراحی شده) به خوردشان داده شده است. یکی از مؤثر ترین شیوه هایی ایجاد مصونیت در برابر شک، این هشدار خوف انگیز است که هرگز لای هیچ کتابی مانند کتاب حاضر را باز نکنند، چرا که چنین مطالبی مطمئناً از تراوشات شیطانی است. اما من یقین دارم که مردمان آزاداندیش بسیار اند: کسانی که تعلیمات دینی دوران کودکی شان خیلی موذیانه نبوده است، یا اینکه آن تعالیم را "هضم" نکرده اند، یا هوش ذاتی شان آن قدر قوی بوده که بر آن تعالیم فائق آیند. این جان های آزاده تنها به تشویقی اندک نیاز دارند تا خود را کاملاًً از چنگ دین برهانند. دست کمِ کم، من امیدوارم که هر کس این کتاب را می خواند بتواند با خود بگوید 'نمی دانستم که می توانم'.
برای تألیف این کتاب من مدیون کمک های دوستان و همکاران بسیاری بوده ام...[17]
ادامه >> یک کافر عمیقاً دیندار [1] . Lalla [2] . atheist [3] . Root of All Evils? [4] . 7 جولای 2005 تاریخ بمب گزاری اعضای شبکه ی القاعده در مترو و چند نقطه ی لندن که به کشته شدن 55 نفر انجامید. [5] . The Gunpowder Plan : طرح ناکام گی فاوک، کاتولیک انگلیسی در سال 1605 برای کشتن شاه جیمز اول و نابودی پارلمان داشت. فاوک قصد داشت با کارگذاشتن مواد منفجره در پارلمان این طرح را عملی کند. اما نقشه ی او هنگامی ناکام ماند که یکی از کاتولیک ها به یکی از بستگانش هشدار دادر در روز موعود (5 نوامبر) در پارلمان حاضر نشود. با کشف شدن این طرح همه ی دست اندرکاران آن دستگیر و کشته شدند. مردم بریتانیا به این مناسب هرساله شب 5 نوامبر به آتش بازی می پردازند. [6] . agnosticism [7] . dogmatic [8] . the God Hypothesis [9] . مقصود کاربرد ضمیر یا اسم های مذکر در جمله هایی است که جنسیت موضوع جمله لزوماً مذکر نیست. م [10] . American Legion Hall [11]. Wendy Kaminer, ‘The Last Taboo: Why America needs Atheism?’, New Republic, 14 Oct. 1996. [12] . Gay Pride movement [13] . تا چند ماه پس از نگارش این کتاب هیچ نماینده ی مجلسی در آمریکا علناً خود را بیخدا نخوانده بود.م [14] . coming out [15] . تلمیحی به "جرم بحرانی" مورد نیاز برای آغاز برای واکنش زنجیره ای رادیواکتیو.م [16] . Zen and the Art of Motorcycle Maintenance
[17] . ادامه ی پیشگفتار، شامل تقدیرهای نویسنده است که به دلیل مفید نبودن به حال خواننده ی فارسی زبان حذف شد.م
ادامه >> فصل 1: (یک کافر عمیقاً دیندار)
|
فهرست
- سکولاریم، بنیانگذاران آمریکا و دین
- مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین
- "اثبات" های توماس آکوئیناس - برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
- سرسخن |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز
|