کتاب پندار خدا > فصل دوم > فرضیه ی وجود خدا> مردان کوچک سبز رنگ | |
مردان کوچک سبز رنگ فرض کنید تمثیل قوری پرنده ی برتراند راسل را درباره ی وجود حیات فرازمینی به کار گیریم – همان موضوعی که ساگان را وا داشت تا آن پاسخ به یاد ماندنی را بدهد و بگوید که با ته دلش نمی اندیشد. ما وجود حیات فرازمینی را هم ما نمی توانیم رد کنیم، و تنها موضع معقول، همانا لاادری گری است. اما این فرضیه دیگر مهمل نمی نماید. ما دیگر آن را بی درنگ بعید نمی دانیم. بر پایه ی شواهد ناکامل مان می توانیم استدلال های جالبی درباره ی این فرضیه داشته باشیم، و می توانیم شواهدی را ذکر کنیم که موجب کاهش عدم اطمینان مان می شوند. اگر دولت مان پول هنگفتی صرف ساختن تلسکوپ هایی می کرد که تنها هدف ساختن شان جستجوی قوری های پرنده در آسمان بود خشمگین می شدیم. اما می توانیم بپذیریم که برای پروژه ی سِتی * (جستجوی حیات فرازمینی) بودجه ای صرف ساخت رادیوتلسکوپ هایی شود که به امید یافتن نشانه هایی از حیات های هوشمند بیگانه، آسمان را می کاوند.
من کارل ساگان را ستودم چون او تفکر از ته دل درباره ی احتمال وجود حیات فرازمینی را طرد کرد. اما می توانیم ارزیابی عاقلانه ای از ملزومات تخمین این احتمال داشته باشیم (چنان که خود ساگان داشت). این ارزیابی می تواند صرفاً با فهرست کردن مجهولات مان آغاز شود، همان طور که در معادله ی مشهور دِرِک، به قول پُل دیویز، احتمالات را گرد می آوریم. مطابق این معادله، برای تخمین تعداد تمدن های جداگانه تکامل یافته در جهان باید سه مؤلفه را در هم ضرب کنیم. این سه مؤلفه عبارتند از تعداد ستارگان، تعداد سیارات شبیه زمین در هر منظومه، احتمالات این دو، و مؤلفه های دیگر که لازم نیست در اینجا همه را ذکر کنم چون مقصودم فقط این است که کمیت همگی این مؤلفه ها مجهول اند، یا تخمین شان با حاشیه ی بزرگی از خطا همراه است. وقتی این همه مؤلفه در هم ضرب شوند که همه شان کاملاً یا تقریباً به طور کامل مجهول اند ، حاصل محاسبه – تعداد تخمینی تمدن های بیگانه – چنان خطای سترگی در بر دارد که لاادری گری را معقول ترین گزینه می نماید، اگر آن را تنها موضع بخردانه نسازد.
امروزه برخی مؤلفه های معادله ی دِرِک شناخته شده تر از زمانی هستند که او نخستین بار در سال 1961 این معادله را پیش نهاد. آن موقع، تنها منظومه های شناخته شده، منظومه ی شمسی ما، و نیز منظومه وارهای قمری مشتری و زحل بودند. بهترین تخمین ما از تعداد منظومه های جهان بر پایه ی مدل های نظری همراه با نگرش غیررسمیِ " اصل میانمایگی"[1] بود. بنا بر اصل میانمایگی (که حاصل درس های تاریخی نامطمئن مأخوذ از کپرنیک، هابل و دیگران است) زیستگاه ما در کیهان هیچ چیز غیرمعمولی ندارد. شوربختانه، خود اصل میانمایگی توسط اصل "آنتروپیک" (فصل 4 را ببینید) عقیم شده است: اگر منظومه ی شمسی ما در حقیقت تنها منظومه ی موجود در جهان می بود، دقیقاً همان جایی می بود که ما، به عنوان کسانی که در مورد چنین موضوعاتی می اندیشیم، باید در آن می زیستیم. صِرفِ وجود ما می تواند به نحو عطف به ما سبق تعیین کند که ما در جایی به غایت غیرمعمول زندگی می کنیم.
اما تخمین امروزی فراوانی منظومه های شمسی، دیگر مبتنی بر اصل میانمایگی نیست؛ بلکه بر پایه ی شواهد مستقیم است. طیف نگاری ، الاهه ی انتقام از پوزیتیویسم کُنت، باز کارگشا شده است. ما با تلسکوپ به سختی می توانیم سیارات اطراف ستارگان دیگر را مستقیماً ببینیم. اما کشش گرانشی سیارات گردان به دور یک ستاره موقعیت آن ستاره را مغشوش می کند، و طیف نگارها[2] می توانند، دست کم موقعی که سیاره ی اغتشاش گر بزرگ باشد، جابجایی دوپلری حاصل را در طیف ستاره تشخیص دهند. در زمان نگارش این متن، عمدتاً با اعمال این روش، 170 منظومه ی سیاره ای را شناخته ایم که گرد 147 ستاره می گردند [44]. تا زمانی که شما این متن را می خوانید این رقم مسلماً فزونی یافته است. تاکنون، این ستاره ها "مشتری" های عظیم الجثه بوده اند، زیرا تنها مشتری ها آن قدر بزرگ هستند که بتوانند در طیف ستاره هایشان اغتشاش هایی ایجاد کنند در حیطه ی قابل اکتشاف اسپکتروسکوپ های امروزی باشد.
اکنون دست کم تخمین کمّی ما در مورد یکی از مؤلفه های قبلاً نامعلوم معادله ی دِرِک، بهبود یافته است. این امر لاادری گری ما در قبال مقدار نهایی معادله را کاسته است، گیریم که این کاهش چشمگیر نباشد. ما هنوز هم باید در قبال وجود حیات در سیارات دیگر لا ادری بمانیم – اما اندکی کمتر لاادری، چرا که جهل مان اندکی کمتر شده است. علم می تواند لاادری گری را ذره ذره بکاهد، گرچه هاکسلی معلق وارو می زد تا این نکته را در مورد پرسش از خدا را منکر شود. برخلاف احتراز احترام آمیز هاکسلی و گولد و خیلی کسان دیگر، ادعای من این است که پرسش از وجود خدا اصولاً و تا ابد فراسوی حیطه ی اختیارات علم نیست. همان طور که علم، خطای انتظار کُنت در مورد شناخت ترکیب ستارگان را نشان داده، و همان طور که احتمال وجود حیات در مدار اطراف ستارگان را افزوده، می تواند دست کم به نحو احتمالاتی به قلمرو لاادری گری نیز بتازد.
تعریف من از فرضیه ی وجود خدا، شامل واژه های "فراانسانی" و "فراطبیعی" بود. برای تشریح تفاوت این دو، تصور کنید که رادیو تلسکوپی بتواند در عمل سیگنالی از یک حیات فرازمینی دریافت کند و بی شبهه نشان دهد که ما در کیهان تنها نیستیم. اما، این که چه سیگنالی را می توان نشانه ی متقاعد کننده ای برای حیات دانست، پرسش عبثی نیست. یک روش خوب پاسخ گویی این است که پرسش را وارونه کنیم. ما چه کار هوشمندانه ای باید بکنیم تا حضور خود را به مخاطبان کیهانی مان بشناسانیم؟ پالس های ریتمیک افاقه نمی کنند. جوسلین بِل بِرنِل، اخترشناس رادیویی که نخستین بار پولسار را در سال 1967 کشف کرد، از دقت 1.33 ثانیه ای تناوب نوسان های پولساری شگفت زده شد و شوخ طبعانه آنها را سیگنال های مَکس (مردان کوچک سبزرنگ)[3] نام نهاد. سپس تر، او پولسار دیگری در جای دیگری از آسمان یافت که دوره ی تناوب نوسانی آن متفاوت بود، و از شر فرضیه ی مَکس خلاص شد. ممکن است ریتم های مترونومی حاصل پدیده های طبیعی و غیرهوشمند فراوانی باشند، از شاخه های آویزان گرفته، تا قطره های ریزان، از تأخیر زمانی در لوپ های فیدبک خود تنظیم گرفته تا چرخش و دوران اجرام آسمانی. امروزه بیش از هزار پولسار در کهکشان ما یافت شده اند، و عموماً پذیرفته شده که پولسارها ستارگان نوترونی دوّاری هستند که مانند امواج نورانی، انرژی رادیویی می پراکنند. جالب است ستاره ای را تصور کنیم که در زمانی در مقیاس چند ثانیه به دور خود می گردد (تصور کنید شبانه روز ما به جای 24 ساعت، 1.33 ثانیه بود) اما ستاره های نوترونی همه چیزشان جالب است. نکته در اینجاست که اکنون پولسار را پدیده ای صرفاً فیزیکی می دانیم و نه پرداخته ی هوش.
بسیار محتمل است که تمدن های فرازمینی، چه بتوانیم بشناسیم شان و چه نتوانیم، فراانسانی باشند. چنان خداوار باشند که در تصور هیچ متألهی نگنجند. دستاوردهای فنآورانه شان در نظر ما همان قدر فراطبیعی نماید که دستاوردهای قرن بیست و یکمی ما در نظر یک دهقان قرون وسطایی. تصور کنید واکنش چنان دهقانی در برابر لپ تاپ، تلفن موبایل، بمب هیدروژنی یا جمبوجت چگونه خواهد بود. چنان که آرتور سی کلارک در قانون سوم اش یادآور می شود: "هر فنآوری به قدر کافی پیشرفته از معجزه تمیزدادنی نیست." اعجاب معجزات فنآوری ما برای باستانیان کمتر از اعجاب روایات شکافتن دریا توسط موسی یا راه رفتن عیسی بر روی آب نیست. اعجاب بیگانگانی که سیگنال های سِتی بر ما هویدا کنند کمتر از اعجاب خدایگان نخواهد بود ، درست همان طور که تمدن های عصر حجر میسیونرها را خدایگان پنداشتند چون با تفنگ ها، تلسکوپ ها، کبریت ها و سالنامه هایشان که خسوف بعدی را پیشگویی می کرد به سراغ آن بیچاره ها رفته بودند ( و البته از این افتخار بادآورده تمام و کمال سوءاستفاده کردند).
پس چگونه بدانیم که حیات های پیشرفته ی سِتی خدایگان اند یا نه؟ به چه معنا ممکن است فراانسانی باشند اما فراطبیعی نباشند؟ به معنایی بسیار مهم، که مقصود اصلی این کتاب است. تفاوت کلیدی میان خدایگان و موجودات فرازمینیِ خداوار، در ویژگی هایشان نیست بلکه در منشاء شان است. موجوداتی که به قدر کافی پیچیده باشند که واجد هوش شوند حاصل فرآیندی طبیعی اند. مهم نیست وقتی با چنین موجوداتی مواجه شویم چقدر به نظرمان خداوارباشند، مهم این است که منشاء خدایگانی ندارند. برخی نویسندگان داستان های علمی- تخیلی ، مانند دانیل اف. گالوی[4] در کتاب دنیای بدلی، گفته اند که چه بسا ما درون یک شبیه سازی کامپیوتری زندگی می کنیم، که توسط یک تمدن بسیاربسیار عالی تر طرح ریزی شده است ( و من نمی دانم چگونه می توان این ادعا را رد کرد). اما خود آن شبیه سازان باید از جای دیگری آمده باشند. قوانین احتمالات ابداً اجازه نمی دهند که آنان بدون نیاکان ساده تری یکباره پا به عرصه ی وجود نهاده باشند. وجود آنان هم احتمالاً مرهون قسمی تکامل داروینی است (که شاید ناشناخته باشد): به اصطلاح دانیل دِنِت: محصول قسمی "جراثقال" چرخ دنده ای[5] اند و نه یک "قلاب فضایی"[6] [45]. قلاب های فضایی – از جمله همه ی خدایان – لمحات اعجاز اند. حقّاً از پس تبیینی بر نمی آیند و بیش از آنکه تبیین گر باشند، خود طالب تبیین اند. جراثقال ها اما، ابزارهایی تبیینی اند که واقعاً تبیینی ارائه می دهند. انتخاب طبیعی، جراثقال قهرمان همه ی اعصار است. این جراثقال، حیات را از بساطت بدوی اش برکشیده و بر چنان ارتفاعات گیج کننده ی پیچیدگی، زیبایی و طرح وارگی رسانده که امروزه ما را حیران می سازد. این مطلب، درونمایه ی فصل 4 است، تحت عنوان "چرا به احتمال قریب به یقین خدایی نیست". اما نخست، پیش از ادامه ی بحث ام از بی باوری ایجابی به وجود خدا، خود را مسئول کارسازی برهان های ایجابی باور به وجود خدا می بینم. برهان هایی که در درازنای تاریخ پیش نهاده اند. ادامه >> برهان های وجود خدا
* Search for Exterritorial Intelligence (SETI) [1] . principle of mediocrity [2] . spectroscope
[3] . Little Green Men: LGM [4] . Daniel F. Galouye [5] . ratchting crane [6] . skyhook
|
فهرست
- سکولاریسم، بنیان گذاران آمریکا و دین - مکتب تکامل گرایی نویل چمبرلین - مردان کوچک سبز رنگ
- برهان دانشمندان برجسته ی دیندار
- انتخاب طبیعی به سان یک آگاهی-فزا - روایت کیهانشناختی اصل آنتروپیک
- دین به سان محصول فرعی چیزی دیگر - نرم و آهسته بیا، مبادا مِم هایم را لگد کنی
- آیا وجدان ما منشاء داروینی دارد؟ - یک بررسی مورد ی درباره ی ریشه های اخلاقیات - اگر خدایی نیست، چرا خوب باشیم؟
- درباره ی هیتلر و استالین چه می گویید؟ آیا آنها بیخدا نبودند؟
- چگونه دین "میانه رو" کوته فکری به بار می آورد؟
- آموزش دینی به عنوان میراث ادبی
- سرسخن |
برگ های مربوط | |
مقالاتی از ریچارد داوکینز
|